راز زندگی و موفقیت انسان
آیا تا به حال به چگونگی بر آورده شدن آرزوهایتان اندیشیده اید؟؟؟
مادر جان ... چطور تو را بستایم؟ امروز روز توست ... تویی که در خوشی و سختی من شریکی... بدی من را خوبی می بینی و خوبی من را ... فقط می توانم بگویم:"دوستت دارم مادر" پیامبر اکرم(ص):"فاطمه پاره تن من است" خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است . تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. روزت مبارک . . . مادر ای پرواز نرم قاصدک مادر ای معنای عشق شاپرک ای تمام ناله هایت بی صدا مادر ای زیباترین شعر خدا روزت مبارک مادر بر من روزگاران گذشته لیک چه خوشبختم که دستانم بوى تو را میدهند هنوز . . . هنوز هم در پی گذشت سالها تن خسته من گرمی نوازش تورا می خواهد. دوستت دارم مادر . . . در پی گذشت سالها هنوزهم صدای قلب تو نوازشگر روح خسته من است مادرم . . . روزت مبارک باد . . . مادر اولین زیباترین واقعی ترین و پابرجاترین عشقی است که انسانها تجربه میکنند . مادر عزیزم روزت مبارک . . . ای مادر عزیز که جانم فدای تـــو قربان مهربانی و لطف و صفای تو هرگز نشد محبت یاران و دوستان همپایه محبت و مهر و وفـــای تو روزت مبارک . . . مادر : خود لغت مادر بهترین اسم وصفتی که میشه به کار برد چون وقتی میگی مادر تمام مفهوم لغت رو گفتی . . . . . . مادر یعنی=عشق مادر یعنی=زندگی مادر یعنی=تلاطم امواج خروشان زندگی مادر یعنی=نوازش مادر یعنی=شمع مادر یعنی=سکوت مادر یعنی=پروانه مادر یعنی=… روزت مبارک . . . مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است مادرم تورا عاشقانه دوست دارم و با تمام وجودم به تو عشق میورزم روزت مبارک باد. . . . گرامیداشت روز مادر، گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده است فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی ندارد. فرشته مهربان زندگی من روزت مبارک. . . . دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته امو همیشه تورا می ستایم. . . . مادر! در ستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود و گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. روزت مبارک . . . شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم . . . مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. مادر عزیزم روزت مبارک . . . ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. . . . مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم . . . مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر يکى از بزرگترين معجزات [۷۴:۳۵] ۱۹*۳. جهت کسب اطلاعات جامعتر به آدرس زیر مراجعه نمایید: ادراک را فرایند آگاه شدن از اشیا ویژگیها و رابطهها از طریق اندامهای حسی تعریف کرده اند. در واقع ادراک یعنی تفسیر شدن اطلاعات حسی برای معنی بخشیدن به آنها. روان درمانی به هر نوع فرآیند باز آموزی اطلاق میشود که هدفش کمک به فرد رنجور با استفاده از روشهای درمانی اساسا روانی است و این با درمانهای جسمانی مانند تجویز دارو مغایر است. روان شناسی تربیتی یکی از مهترین رشتههایی است که به بحث و بررسی پیشرفتهای درسی و نارسائیهای تحصیلی یاد گیرندگان میپردازد. به عبارتی روان شناسی تربیتی شاخهای از علم روان شناسی است که هدف آن کمک به دست اندرکاران تربیت در برخورد درست با مسائل آموزشی و تربیتی است. غذاهاى حاوى پروتئین میزان یادگیرى را افزایش مىدهند. آنها همچنین ابزار لازم براى ارتباط بین سلولهاى مغز را فراهم مىکنند. از سوى دیگر کربوهیدراتها ، انرژى بخش هستند اما اگر به مقدار زیاد و بدون پروتئین کافى مصرف شوند موجب خواب آلودگى مىشوند. کمبود اسیدهاى چرب ضرورى موجب آلرژى و مشکلات یادگیرى شامل کم توجهى و اختلالات پیش فعالى (AD/HD) مىشود. آیا فروشنده ای که کامپیوتر جدیدتان را از او خریده اید، واقعاً به چیزهایی که در موردش صحبت می کند آگاهی دارد، یا فقط چیزهایی را که در بروشور مطالعه کرده است برای شما تکرار می کند؟ یا کارمندی که به تازگی برای استخدام با او مصاحبه کردید واقعاً از آن چیزهایی که ادعا می کرد می داند، سررشته ای دارد یا اینکه فقط جواب هایی را برایتان تکرار می کند که شما دوست دارید بشنوید؟ چه دوست داشته باشیم، چه نه دائماً درحال قضاوت کردن در مورد میزان هوش و آگاهی دیگران هستیم و با جواب هایی که به سوالاتمان می دهند، سطح شایستگی و توانایی های آنها را می سنجیم. بعضی افراد در این کار مهارت بیشتری دارند، اما آن به این معنی نیست که شما نمی توانید یاد بگیرید. با تمرین، شما هم می توانید میزان هوش و سطح آگاهی اطرافیانتان را حدس بزنید. انواع هوش طبقه بندی اولیه شامل 7 دسته بود که هر کدام بخش های متفاوتی از هوش را شامل می شد: نکاتی که باید به خاطر داشته باشید به عنوان یک قانون کلی، باهوش ترین افراد جامعه ی ما تنها افرادی هستند که از ناچیز بودن اطلاعات و آگاهی هایشان مطلعند. هیچوقت به کسی اینقدر اطمینان نکنید که بگویید او پاسخ هر سوالی را می داند و فکر می کند که هر مبحثی را می توان با تئوری خوب ضد بد حل کرد. هوش، قوه ی درک این مسئله است که هر مشکلی میتواند راه حل های مختلف داشته باشد، حتی اگر ما یکی را بر راه حل های دیگر ترجیح دهیم. برخلاف آنچه ممکن است فکر کنید، پذیرفتن اینکه چیزی را نمی دانید، یکی از علائم باهوشی شما است به جای اینکه تظاهر کنید که از آن آگاهی دارید. چون اگر کار را اشتباه انجام دهید، و دیگران این موضوع را بفهمند، از حیوان هم احمق تر جلوه خواهید کرد. چه باید کرد... سوالات کلی بپرسید، نه سوالات مخصوص و ویژه به دنبال پاسخ های صحیح و عقلانی باشید به کلمات قلمبه سلمبه ای که بی جا به نظر می رسند و اشتباهاً استفاده می شوند دقت داشته باشید دنبال کلمات کلیدی باشید دنبال عبارات و جملات کلیشه ای باشید سوالاتی بپرسید که خودتان جوابش را می دانید حضور ذهن و قدرت استدلالش را محک بزنید نظر او را در مورد چیزی بپرسید مهارت های اجتماعی او را بررسی کنید. طریقه ی صحبت کردن او را بسنجید "هر فردی که مبحثی را با توجه به منابع و مراجع دیگر بررسی می کند، از هوش خود استفاده نکرده است، فقط از حافظه اش استفاده می کند." -لئوناردو داوینچی- درست است که هوش به طور کلی چیز خوبی است، اما در کنار ویژگی های خوب اخلاقی فرد است که زیباتر می شود. باهوش بودن یک چیز است، اما دانستن اینکه چطور از این هوش استفاده کنید بسیار مهمتر است. افرادی که موفق می شوند، لزوماً همیشه افراد باهوشی نیستند. آنها فقط می دانند که چطور از هوششان استفاده کنند. آیا دوست دارید خلاقیتتان را بالا ببرید؟ آیا فکر می کنید خلاقیت بالا باعث بهبود زندگیتان خواهد شد؟ قبل از دادن پاسخ بله یا خیر به سوال بالا، ببینید واژه ی خلاقیت در نظر شما واقعاً چه مفهومی دارد؟ اگر تصور می کنید خلاقیت فقط برای هنرمندان لازم است، درحالیکه شما مدیر یا معاون یک شرکت هستید، احتمالاً پاسخ شما به سوال بالا منفی خواهد بود. اما باید بدانید که مفهوم خلاقیت چیزی بسیار فراتر از هنر و هنرمندان است و در کلیه ی عرصه های زندگی برای همه مورد نیاز است. تصور شما از یک فرد خلاق احتمالاً کسی است که در یک اتاق زیر شیروانی که پر از تابلوهای نقاشی است زندگی میکند. یا نویسنده ای که همه ی روز خود را پشت یک کامپیوتر مشغول کار کردن بر روی رمان جدید خود می گذراند. یا یک موسیقیدان، بازیگر، یا خواننده که روی صحنه مشغول اجراست. همه این افراد به طرز هنرمندانه ای کار خود را به دیگران نشان می دهند، و می توان گفت که افراد خلاقی هستند حتی اگر کسی از هنر آنها لذت نبرد. اما در مورد یک مدیر شرکت که افکار جدیدی برای تولید یک محصول جدید در سر دارد چه می توان گفت؟ فردی که برای به مرحله ی عمل درآوردن افکار و ایده های خود، شرکتی تاسیس کرده و صدها نفر را استخدام می کند؟ به نظر شما آیا این کار هم نیازمند خلاقیت نیست؟ در مورد یک دانشمند محقق که در آزمایشگاه خود مشغول به کار است، و سعی دارد تا ماده ای جدید برای ساختن دارویی برای درمان یک بیماری خطرناک بسازد، چه میتوان گفت؟ آیا این هم کاری خلاق نیست؟ مادری که سعی دارد تا با بودجه ی کم خود غذاهای خوشمزه برای کودکانش بپزد چطور؟ او فردی خلاق نیست؟ برای یک نفر ممکن است خلاقیت به معنای چسباندن صدف های دریایی در اطراف یک نقاشی برای قاب گرفتن آن باشد. برای فردی دیگر خلاقیت در حل یک مسئله ی دشوار فیزیک است. وقتی مفهوم خلاقیت را فقط در چارچوب هنر تعریف کنیم، مطمئناً خیلی تفکرات و ایده های ناب و خلاقانه را نادیده گرفته ایم. هنرمندی که نقاشی می کند و نویسنده ای که رمان می نویسد، هر دو با دانشمندی که در آزمایشگاه کار می کند و آن مؤسس شرکت و آنکه با صدف دریایی برای نقاشی ها قاب درست می کند، وجه مشترک دارند. همه ی آنها روی مشکلات و راه حلهایی برای آنها کار می کنند که سابقاً وجود نداشته است. این افراد از فکرشان برای تصویر راه های جدید برای انجام کارها استفاده میکنند. آنها ایده هایی جدید، دیدگاهی جدید، محصولات جدید و تکنیک های جدید ابداع میکنند. گاهی اوقات توانایی خلاق بودن منجر به شهرت و ثروت می شود و گاهی هم فقط یک نوع احساس رضایت شخصی در فرد ایجاد می کند. حال سؤال این است که آیا ما می توانیم توانایی خلاق بودن خود را تقویت کنیم؟ بله، یاد گرفتن اینکه چطور خلاق باشیم کاری بسیار لذت بخش و مفرح است. اکثر ما در دوران کودکی قبل از اینکه قانون های جهان را یاد بگیریم، بسیار خلاق بودیم. راه های بسیار زیادی برای زنده کردن دوباره ی این روحیه خلاقیت در ما وجود دارد. برخی از این تکنیک ها شامل افکار بکر و ناگهانی، طرح ریزی فکر، اشکال مختلف هیپنوتیزم و مدیتیشن و خواب های هدایت شده می باشد. همه ی این تکنیک ها یک وجه اشتراک دارند: همه ی آنها سعی دارند تا از انتقادات و قضاوت های درون مغز ما عبور کنند. همه ی ما ندایی درونی داریم که بر هر چه ما به آن فکر میکنیم و انجام می دهیم، نگاهی نقادانه دارد. اکثر اوقات ممکن است متوجه این ندای درونی باشیم و این ندا تاثیری شگرف بر عملکردهای ما در زندگی دارد. در اکثر ما این ندای درونی بسیار منفی است. مهم نیست که در مورد چه فکر کنیم یا قصد انجام چه کاری را داشته باشیم، این ندای درونی دقیقاً مثل یک ضبط صوت مداوم مشغول انتقاد کردن و عیبجویی از کارهای ما و افکار و ایده هایمان است. وقتی ما به فکری جدید برمی خوریم، ندای درونیمان به ما می گوید: "این فکری احمقانه است." یا اینکه می گوید، "من نباید هیچ وقت فردی متوسط باشم، باید بدرخشم و همیشه بهترین باشم. همه ی افکار من باید نوگرایانه و عالی باشد. اگر ایده های من از همان ابتدا عالی نباشد، من شکست خورده ام و بهتر است دیگر تلاشی نکنم." این منتقد درونی منفی همیشه به صورت یک ندا نیست و گاهی تصاویری از شکست خود مشاهده می کنیم. یا احساس ترس و خجالت به ما دست می دهد که ما را از دنبال کردن ایده ها و اعمال جدید و خلاقانه باز می دارد. منتقد درونی شما وقتی از شما انتقاد می کند و می گوید که افکار و ایده هایتان جالب نیست، شریر و زیان آور نیست. در واقع این منتقد سعی دارد تا شما را خجالت زده شدن در برابر واکنش ها و عکس العمل های منفی اطرافیان درمورد ایده های شما محافظت کند. این منتقد درونی سعی دارد تا از ما فردی کامل و مطمئن بسازد، اما ممکن است گاهي تاثیرات مخربی نیز داشته باشد. اگر این گفتگوهای نقادانه درونی ما اکثراً منفی باشد، توانایی های خلاقانه ما فروکش کرده و رفته رفته از بین می روند. و این حس انتقادگر درونی به جای اینکه به ما کمک کند تا افکار بهتری ایجاد کنیم، توانایی ما را برای مطرح کردن ایده ها و افکار جدید نابود می کند. شما نمی توانید در آنِ واحد هم انتقادگر و هم خلاق باشید. این دو رویکرد نیازمند طُرق فکری متفاوت از یکدیگر هستند. رویکرد انتقادانه، تحلیلگرایانه، و قضاوتیِ مغز ما از عهده ی ایجاد و تولید ایده ها و افکار جدید و خلاقانه بر نمی آید. حتی نوع موج مغزی که هنگام افکار خردگرایانه و تحلیلگرایانه ایجاد می شود کاملاً با زمانی که افکار و ایده های خلاقانه تولید می کنیم متفاوت است. اما اگر می خواهید خلاق باشید، موقعش رسیده است که با این منتقد سرسخت درونی مقابله کنید و او را پی نخود سیاه بفرستید! به میزانی که سلول عصبی از خارج میشود. تغییراتی در عملکردهای عالی مغز ( ، ، حل مسئله و ) رخ میدهد. در افراد سالمند با افت حافظه اسامی ، چهرهها و تاریخ ، فراموش میشوند. اما تواناییهای کلامی ممکن است تا حدودی ثابت باقی بمانند. بدین معنی که اگر چه سالمند مانند گذشته نمیتواند روان و سیال صحبت کند و در میان کلامش مکثهایی جهت پیدا کردن کلمات دارد ولی باز هم میتواند مطلب و منظور خود را به دیگران القا کند. حتی سالمندانی تواناییهای ذهنی خود را در کارهای ذهنی نظیر خواندن ، نوشتن ، محاسبه کردن و یا مانند بکار گیرد، احتمال افت عملکردهای ذهنی کمتر است. نوعی اختلال است که با ویژگیهای کاهش شدید قدرت حافظه و تخریب شدید تواناییهای شناختی مشخص میشود. شخص روز به روز بیشتر اشخاص ، چهرهها و اسامی را فراموش میکند. در کنار این ویژگیها فرد زود رنج و زود عصبانی میشود. بیماری پیش رونده و تباه کننده عملکردها در فرد و ناراحت کننده برای اطرافیان است. در مراحل آخر بیماری فرد همچون نوزادی به مراقبتهای دقیق نیاز دارد. بررسی پروندههای بیماران و برآوردها نشان میدهد که ده درصد افراد بالای 65 سال و بین 20 تا 25 درصد افراد بالای 85 سال دچار بیماری آلزایمر هستند. علت بیماری با وجود انواعی از تحقیقات ناشناخته است ولی بعضی از علل احتمالی عبارتند از عامل عفونی یا ، تجمع مواد سمی ، آمادگی ارثی ، همانند علت آلزایمر ، درمان شفابخشی نیز یافت شده است و داروهای موجود فقط روند تخریب را کندتر میکند. تقریبا اکثر سالمندان فرزندانی در قید حیات دارند و تعداد زیادی از آنها با فرزندان خود زندگی می کنند یا زود به زود آنها را می بینند با این حال در روابط بین سالمندان و فرزندانشان مشکلات حادی نیز بوجود میآید، مسائلی از قبیل محل سکونت (زندگی مشترک ، خانه مستقل یا ) استقلال یا عدم آن در زندگی شخصی بر روابط بین آنها تاثیرات عمیقی میگذارد. در عین حال این مسائل از اعتقادات مذهبی و اخلاقی و نیز متاثر میشود. گاهی بودن با دوستان برای سالمند مهمتر و لذت بخشتر از روابط با فرزندان است چرا که سالمندان با دوستان هم سن راحتتر از فرزندان خود هستند. و بنابراین قرار ملاقاتهای متعددی را ترتیب میدهند. سالمندان با هم درباره خاطرات گذشته و دور خود صحبت میکنند. این کار پیوندهای عمیقی را بین آنها بوجود میآورد. امروزه در و شهری سالمندانی مترادف با است، در حالی که در روستاها و شهرهای کوچک آنها اکثرا تا آخرین روزهای زندگی فعالیت شغلی دارند. بین از دست دادن شغل (بازنشستگی) و احساس رضایت از خود (مفید بودن) رابطه متقابل وجود دارد و این یکی از پیامدهای منفی سالمندی است. با این حال اگر سالمند در گذشته از درآمد خوبی برخوردار بوده و در حال حاضر دارای سلامت جسمی باشد و برای دوران بازنشستگی برنامه ریزی کرده باشد، این اتفاق پیامدی منفی برایشان نخواهد بود. در درون مفهوم کلی « » قرار دارد و بهداشت یعنی توانایی کامل برای انجام نقشهای روانی ، اجتماعی و جسمی ، بهداشت به معنی نبود بیماری نیست، بلکه بیشتر شناسایی و پیشگیری از بیماریها و مشکلات در ارتباط است. تامین تاثیر مهمی بر بهداشت فرد و جامعه میگذارد و عوامل چندی در این ارتباط دخیل هستند. سالمندی که احساس میکند زندگی گذشته خود را به هدر نداده است با سالمندی که رضایت چندانی نسبت به گذشته ندارد، تفاوت بسیاری دارد. سالمند راضی در خود میکند و روزهای آخر زندگی را با خوش بینی و شور و شوق سپری میکند. در مقابل سالمند ناراضی از گذشته خود مضطرب و افسرده خواهد بود. تغییرات دوران سالمندی تاثیرات عمیقی بر زندگی و بهداشت روانی او دارد. اگر شخصیت فرد انعطاف پذیر باشد توانایی سازگاری با این تغییرات بیشتر خواهدبود. در این میان اگر سالمند این تغییرات را در جهت منفی ادراک کند میزان و سازگاری پایین خواهد آمد. نگرش و دیدگاه اجتماع نسبت به سالمندان بر بهداشت روانی سالمندان تاثیر گذار است. اینکه جامعه سالمند را به چشم «چرخ پنجم گاری» ببیند یا به چشم فردی مجرب و عاقل موضوع مهمی است. میزان حمایتهای مالی و درمانی دولت (حقوق بازنشستگی و بیمه خدمات درمانی) عامل موثر دیگر در میزان بهداشت روانی سالمندان است. همه ما خواب میبینیم، اما اگر در مرحله خواب REM بیدارمان کنند، به ندرت به یاد میآوریم که چه خوابی دیدهایم. فرضیههای بسیاری درباره رویا وجود دارد. اعتقاد داشت رویاها بیان کننده ذهن ناخودآگاه ما هستند که غرایز مختلف را آشکار میسازند. یکی از هواخواهان فروید نیز اهمیت زیادی برای معانی رویاها قائل است. اما نمادهایی را که یونگ ترسیم میکند، بیشتر به فرضیه خود او یعنی ، کهن الگوهای جهانی و ضمیر ناخودآگاه همگانی ، که اغلب از نوع معنوی و مذهبی هستند، نزدیک است. ، یکی از کاشفان DNA ، بر این باور است که خواب دیدن ، راهی برای جداسازی و دور ریختن اطلاعات حسی است که در طول روز دریافت شدهاند. هنگامیکه چنین اتفاقی میافتد، فعال شده و نهایتا منتهی به رویا میشود. رابین رویستون ، روانپزشک ، بیش از 200 شرح رویا و خواب جمعآوری کرده است که ظاهرا مشکلات مربوط به سلامتی را بازگو میکنند. برای مثال ، مردی خواب دیده بود که دو پلنگ سیاه او را تعقیب میکنند و یکی از آنها پنجهاش را در پشت او فرو میکند. ماهها بعد ، این مرد مبتلا به بیماری خطرناکی شد که ویژگی آن وجود خال سیاهی در همان نقطه پشت است. به نظر میرسد، رویاها گاهی الهامی برای حل خلاقانه مسائل هستند. مثلا ککوله ، کاشف بنزن ، بعد از این که خواب دید دایرهای از مارها هر کدام دم مار بعدی را در دهان دارد، موفق به کشف ساختمان شیمیایی بنزن شد که حلقوی است نه خطی. روانشناسان میگویند هر خوابی که میبینید، معنی پنهانی دارد. در این جا چند تعبیر خواب از دیدگاه روانشناسی میآید، که البته فقط نوعی برداشت از خواب است و نمیتواند حکمی کلی و قطعی داشته باشید و بیشتر به ارتباط بین اعمال و ذهن انسان بر میگردد.
این جزء طبیعت انسان است که گاهی اوقات گله و شکایت کمی فکر کنید...خودِ شما یکی از این شاکیان روزگار نیستید؟ شاید به اندازه بدترین آنها نباشید ولی ممکن است خیلی وقت ها گله و شکایت هایتان راه موفقیت را به رویتان ببندد. افراد موفق سعی می کنند بیشتر وقت ها مثبت باشند و مثبت بیندیشند. گله و شکایت هایشان همیشه توام با توجیه منطقی است، مثلاً وقتی یک پیمان کار یا کارمند مایوسشان کرده است. اما خیلی زود از این حالت بیرون می آیند و سعی میکنند باز هم از دریچه مثبت به مسئله نگاه کنند. اگر به حرف های این شاکیان روزگار درمورد موانعی که در سر راه موفقیت آنها بوده است گوش دهید، خواهید دید که همه ی حرفهایشان فقط توجیه ضعف های خودشان و بهانه تراشی است. این آدم ها به جای مواجه شدن با این موانع و کنار آمدن با آنها، مثل یک دشمن با آنها برخورد می کنند و فکر می کنند فقط به خاطر وجود این موانع بوده که در کارشان موفق نشده اند. به جای این کارها، آنها باید یاد بگیرند که از دریچه مثبت به این موانع نگاه کنند و ببینند که از چه طریقی می توانند از این موانع عبور کرده و بر مشکلات فائق آیند. شکایت کردن فقط شانس موفقیت را از شما می گیرد، و هیچ سودی ندارد. افرادی که سعی می کنند با دیدی مثبت به اطرافشان نگاه کنند و کمتر شکایت میکنند، در زندگی خود بیشتر موفق می شوند. آنها طریقه برخورد با مشکلات و موانع مختلف و عبور از آنها را می دانند. ممکن است گه گاه خسته و درمانده شوند، اما خوشبینی و مثبت اندیشیشان آنها را به ادامه راه تشویق می کند. از قدیم گفته اند که موفقیت، موفقیت می آورد. اما این هم کاملاً درست است که شکست و ناامیدی هم به دنبال خود شکست و ناامیدی بیشتری می آورد. آن افرادی که عادت به شکوه و شکایت دارند، باید سعی کنند از این حباب منفی بافی و منفی گرایی خو بیرون آیند و به دنیا با دید مثبت نگاه کنند. شکایت کردن به دوستان، اقوام و خانواده هیچ دردی را درمان نمی کند، فقط با این کار این حس منفی را به دیگران هم انتقال می دهید و کم کم دوستانتان از اطرافتان دور می شوند و از برخورد و صحبت کردن با شما گریزان می شوند. مطمئناً کسی دوست ندارد شخصی موجی از افکار و احساسات منفی را به او تحمیل کند. پس اگر بعد از تفکر صادقانه با خود متوجه شدید که شما هم جزئی از این منفی بافان و شکایت کنندگان هستید، الان وقت تغییر رسیده است. سعی کنید با واکنشی مثبت به مشکلات و موانع، آنها را از سر راه موفقیت خود بردارید. و به جای بهانه تراشی به دنبال راه هایی مثبت برای کنار آمدن با آنها باشید.
احساسات و تفكراتي كه مانع تصميم گيري صحيح شده و ايجاد ترديد ميكنند: 1- انتظار و پيش بيني شكست در همان ابتداي تصميمي گيري كه ميتواند به علت اعتماد بنفس و عزت نفس پايين فرد باشد. 2- تحت سلطه زيردست و يا مافوق قرار داشتن، كه تصميم نهايي از جانب آنها اتخاذ و ديكته ميشود. 3- ميل به اثر پذيري و پيروي از افكار، ايده ها و اصول ديگران. 4- تمايل فرد به احساس نا اميدي و تسليم شدن زود هنگام در مقابل كوچكترين و كم اهميت ترين موانع. 5- خودبيني، خودمحوي و يا غرور اجازه نميدهد شخص اندرزهاي ديگران را بجويد. 6- نيروي اراده ضعيف و سست و يا ساختار ذهني مردد و متزلزل. 7- ميل به ترديد و دودلي مزمن كه ممكن است به علت تجارب گذشته زندگي باشد. 8- عقده خود كم بيني و تمايل به ترديد در تواناييهاي فردي. 9- فقدان تعادل ذهني، بي ثباتي انديشه و دمدمي مزاجي. 10- تهييج و برانگيختگي مفرط، تحريك پذيري و نابردباري. 11- رويكرد بد بينانه به زندگي. 12- عادت به پشت گوش اندازي، تعلل و عذر تراشي بمنظور افكندن بار مسئوليت و پيامدها به دوش ديگران. 13- رفتار خشمگينانه و نفرت آميز. 14- عدم برخورداري از استقلال انديشه و تصميم گيري كه در آن فرد براي اتخاذ هر تصميمي نظرات ديگران را جويا ميشود. 15- رفتار تملق آميز و يا گريز از معضلات زندگي. 16- رفتار وسواسي. راهبردهاي اجتناب از تصميم گيري: 1- توسل به غير: مثل توسل به طالع بيني، كف خواني، چهره شناسي، روياها و تعبير آنها، نگاه كردن به ستاره ها، تله پاتي، رنگها، فالگير ها و رمال ها. به ياد داشته باشيد كه بخت و اقبال از آن افراد با جسارتي است كه تصميمات خوب و درستي را اتخاذ ميكنند. 2- اميدهاي كاذب: اميد به وقوع پيوستن چيزي كه ما هيچگونه كنترلي بر آن نداريم. مثال: اميد دربه زمين نشستن بي خطر هواپيما در حالي كه شما تنها مسافر هستيد ونه خلبان. اميد كاذب و ترس دو روي يك سكه ميباشند. ما تنها ميتوانيم مطابق با اميدهاي تحت كنترل خود و اطمينان از پيامدهاي آنها به خود وديگران وعده دهيم. 3- نينديشيدن به آن: تصميم گيرندگاني كه منتظر از راه رسيدن يك ناجي هستند. يا بايد تصميم گرفت و وارد عمل شد و يا به پشت تكيه زد و به اميد يك معجزه بود. اعجاز ها فوق العاده هستند، اما در عين حال بسيار غير قابل پيش بيني. بي اعتنا بودن نسبت به مشكلات موجود، بي گمان سبب از كنترل خارج شدن آنها و سرايتشان به تمام جوانب زندگي خواهد شد. 4- مرجع قرار دادن اطلاعات ناقص: اهميت بخشيدن نامتناسب به برخي اطلاعات عوض صبر كردن به قدر كافي و دستيابي به تمام اطلاعات. 5- ترس از متضرر شدن: تكرار يك تصميم واحد به علت آنكه "شما در آن بسيار سرمايه گذاري و هزينه كرده ايد و قادر نمي باشيد آن را رها كرده و يا تصميم ديگري اتخاذ كنيد." 6- جستجوي شواهد و مدارك تاييد كننده: تمايل به جستجوي اطلاعاتي كه حمايت كننده انتخاب اوليه بوده و بي اهميت دانستن شواهد مخالف. 7- براي معجزه دعا كردن:مردم معمولا براي وقوع معجزه دعا ميكنند. تمام دعاها چنين مضموني دارند: "خداي بزرگ كاري كن كه دو دو تا چهار تا نشود" هر قدر اوضاع وخيم تر ميشود، مردم بيشتر دعا ميكنند و به بدترين و وخيم ترينها دست مي يابند. البته اين بدين معني نيست كه دعا بي تاثير است اما توسل مطلق به دعا نا معقول است. 8- اطمينان مفرط به تواناييهاي فردي: اين امر باعث ميشود شما خوشبينانه تصميمات پر ريسكي را اتخاذ كنيد. باور كردن و خوشبين بودن نسبت به هرچيز و يا ترديد داشتن و بدبين بودن نسبت به هر چيز، هر دو به يك اندازه راهبردي راحت طلبانه هستند. با توسل به هر كدام از آنها ما خود را از اندشيدن معاف ميكنيم. 9- بيش از حد محتاط بودن:كنجكاوي زياد و طولاني براي به تاخير انداختن تصميم گيري. چنانچه شما خيلي محتاط باشيد، محتاط بودن تمام مشغوليت ذهني شما خواهد شد، كه بي ترديد باعث اختلال در تصميم گيري شما ميشود. ترديدهاي ما، با هراساندن ما و متعاقد ساختن ما به عدم تصميم گيري بزرگترين خائنين ما بوده و باعث از دست رفتن فرصتها مي گردند. دودلي و بي عزمي يك عامل ناتوان كننده است. 10- به دوش ديگران انداختن: انتقال بار مسئوليت تصميم گيري به دوش ديگران. عدم تصميم گيري شخصي به اين علت كه چنانچه كارها بدرستي پيش نرفت فرد ديگري را مقصر معرفي كرده و مورد ملامت قرار دهد. مثلا فرد ممكن است براي گريز از مشكلات زندگي تن به ازدواج دهد تا همواره همسر خود را به خاطر ناملايمات زندگي سرزنش كند. 11- تن به شكست دادن: اعتقاد فرد به اينكه گزينه هاي وي از پيش مقدر و توسط تقدير رقم خورده و محكوم به شكست ميباشد. و بر مبناي آن باور ناديده گرفتن سخت كوشي و نقش افكار و تصميم گيريها. 12- افكارهاي دوم: افكاردوم بيش از موانع طاقت فرسا و شرايط دشوار ميتوانند تصميمات سودمند را عقيم سازند. كوچك شمردن اعتبار و اصالت خود و پذيرش افكار و عقايد ديگران نوعي سوء استفاده شيطاني، گمراه كننده و ظريف از خويشتن است. 13- تشكيل كميته و شورا: معمولا شوراها با حضور كارشناسان برگزار نميشود و هدف آن هم انديشي نبوده بلكه سلب مسئوليت فردي است. چنانچه تصميم كميته نتيجه بخش باشد تمام اعضاء شورا به خود مباهات خواهند كرد، اما درصورتي كه تصميم اتخاذ شده نادرست و بي نتيجه باشد همه اعضاي كميته خواهند گفت كه: "اين تصميم من تنها نبوده بلكه تصميم كميته بوده است." به خاطر داشته باشيد كه، همواره كارهاي بزرگ توسط افراد منفرد محقق گرديده و نه كميته ها و شوراها. 14- ناتواني در شناخت مسئله: اين بي گمان به يك راه حل غلط منتهي ميشود. با عدم شناخت درست مشكل، هر راه حلي لاجرم نادرست خواهد بود. 15- ناتواني در درك مسئله:به علت تجزيه تحليل غير معقول، تعلل، طفره رفتن، فقدان حساسيت و يا فقدان تمركز باعث ناتواني در درك مشكل ميشود. 16-تصميم گيري بر اساس دانش و خرد عمومي و يا گپ هاي دوستانه بي ترديد نادرست خواهد بود. 17- اطلاعات: عدم گردآوري اطلاعات معتبر و موثق، تصميم گيري را دچار مشكل خواهد كرد. اما معمولا افراد ابتدا تصميم ميگيرند و سپس به دنبال اطلاعاتي ميگردند كه تصميم آنها را تاييد كند. 18- نمادين بودن تصميم: شخص بسيار براي اتخاذ يك تصميم و خط مشي تلاش ميكند اما در به اجرا درآوردن آن بي تفاوت است. 19- تقليد كردن:برخي افراد هنگامي كه با سوالاتي نظير "چه بايد بكنم" و يا "چگونه بايد زندگي كنم" تنها كوركورانه از ديگران پيروي كرده و هرگز مخالفت نميكنند. 20- دغدغه هاي پس از تصميم گيري: اغلب افراد پس از تصميم گيري جنبه مثبت تصميم خود را برجسته ساخته و جنبه مثبت گزينه هاي مطرود شده را ناديده گرفته و انكار ميكنند. 21- اسناد موفقيتهاي خود به مهارتها، استعدادها و سخت كوشي و شكستهاي خود به نيروهاي خارجي اجتناب ناپذير (شرايط و يا تقدير). و اتخاذ رويكردي عكس آن براي توفيقات و شكستهاي ديگران. 22- ما تمايل داريم نخستين آلترناتيوي (گزينه) كه به نظر موثر و عملي مي آيد را بپذيريم و از لحاظ كردن گزينه هاي ديگر صرفنظر ميكنيم. 23- محافظه كاري و ايستايي: عدم تمايل به تغيير الگوهاي افكار در مواجهه با اوضاع كنوني. افكاري كه ما در گذشته به آنها خو گرفته ايم . 24- محدوديت هاي تجربي: عدم تمايل و ناتواني در نگريستن به وراي گستره تجارب گذشته يمان و رد ناشناخته ها. 25- تفكر آرزومندانه: ميل داريم كه به مسايل به ديد مثبت نگاه كرده و آنطور كه دوست داريم به وقوع بپيوندند، بيانديشيم. كه باعث تحريف ادراك و انديشه ما ميشود. 26-ناهمساني در اعمال معيارهاي تصميم گيري در شرايط يكسان. 27-تعصب و درك گزينشي موجب تحريف تصميم گيري خواهند شد. 28-ترس از اتخاذ تصميم غلط و پيامدهاي آن. مراحل تصميم سازي: مرحله اول- تصميمي كه قصد داريد اتخاذ كنيد را شناسايي كنيد. شما در مي يابيد كه بايد تصميم بگيريد. آگاهي شما ممكن است از چيزهاي گوناگوني سرچشمه گرفته باشد. بايد بكوشيد بطور روشن ماهيت تصميمي كه ميخواهيد اتخاذ كنيد را معين كنيد. مرحله دوم- گردآوري اطلاعات مرتبط.اغلب تصميم ها نياز به جمع آوري اطلاعات مربوط به خود را دارد. بايد بدانيد كه به چه اطلاعاتي نياز دارديد. بهترين منبع اطلاعاتي كدام است و چگونه بايد به آنها دسترسي پيدا كنيد. برخي از اطلاعات با تجزيه تحليل خويشتن و برخي از منابع خارجي همچون كتاب، افراد و غيره تامين ميگردند. مرحله سوم- آلترناتيوها (گزينه ها) را شناسايي كنيد. از طريق فرايند گردآوري اطلاعات، شما احتمالا دو يا چند مسير كنش را شناسايي خواهيد كرد. همچنين شما ميتوانيد از قوه مخيله و اطلاعات در دست استفاده كرده و آلترناتيو هاي جديدي را خلق كنيد. مرحله چهارم- شواهد را بسنجيد. از اطلاعات و هيجانات بهره گرفته تا بتوانيد تجسم كنيد، چنانچه هر كدام از آلترناتيو ها به مرحله اجرا درآيد، چگونه خواهند بود. شما بايدارزيابي كنيد كه آيا نيازي كه در مرحله نخست شناسايي كرده ايد به كمك هر كدام از آلترناتيوها حل خواهد شد و يا خير. سرانجام شما قادر خواهيد بود تا آلترناتيوهاي موجود را به ترتيب اولويت طبقه بندي كنيد. مرحله پنجم- از ميان آلترناتيو ها يكي را برگزينيد. پس از آنكه تمام شواهد را ارزيابي كرديد شما قادر خواهيد بود تا آلترناتيوي كه مناسب شماست را انتخاب كنيد. همچنين ميتوانيد تركيبي از آلترناتيوها را برگزينيد. مرحله ششم- در اين مرحله براي اجرايي ساختن آلترناتيو منتخب خود دست بكار شويد. مرحله هفتم- تصميم و پيامدها را مرور كنيد. نتايج تصميم خود را تجربه كنيد و ببينيد آيا آن آلترناتيو در حل مشكل شما را ياري كرده يا خير. چنانچه پاسخ مثبت بود تصميم خود را حفظ كنيد و گر نه بايستي مراحل خاصي از قرايند فوق را از سر بگيريد. چند نكته در رابطه با تصميم گيري: 1- تصميم گيري يك فرآيند است و نه يك رخداد ايستا. ما همواره با دستيابي به اطلاعات تازه ميتوانيم تصميمات خود را بازبيني و بازسازي كنيم. 2- تفاوت بارزي ميان تصميم و پيامد وجود دارد.شما ممكن است بر مبناي اطلاعات در دسترس تصميم خوبي را اتخاذ كنيد اما باز به نتيجه بدي برسيد. تصميم تحت كنترل شماست اما پيامد خير. تمام تصميمات مشمول اين عنصر ريسك و اقبال است. 3- شما ممكن است براي دستيابي به اطلاعات با ديگران مشورت كنيد. اما در نهايت اين شما هستيد كه بايد براي خود تصميم بگيريد. اما بهتر است با بيش از يك منبع انساني مشورت كنيد تا اطلاعات شما سودار و تعصب آميز نباشد. چه زماني نبايستي تصميم گيري كرد: 1- مواقعي كه هيجانات در اوج خود هستند (ترس، خشم، اندوه، اضطراب و سرخوشي) نبايستي اقدام به تصميم گيري (به ويژه تصميمات منفي) كرد. چراكه تصميماتي كه حين اين شرايط اتخاذ ميشود نتيجه تفكر متمركز و منطقي نميباشند. صبور باشيد و در آرامش خاطر تصميم گيري كنيد. 2- هرگز صرفا به خاطر انتقام گيري و يا صدمه زدن به شخصي تصميم گيري نكنيد. 3- هرگز مشكلي را با ايجاد يك مشكل تازه حل نكنيد. برخي اوقات در مواجهه ناكاميهاي عميق ناشي از مشكلات دشوار فرد ممكن است با ايجاد مشكلي بزرگتر، مشكل فعلي خود را حل نمايد. مثلا شخص جاي رويارويي شجاعانه با مشكلات به مصرف الكل روي مي آورد. همانطور كه الكل ميكروبها را نابود ميكند، شان انساني فرد را نيز نابود مي سازد. هر راه حلي ممكن است يك مشكل تازه باشد .
اقسام تصميم سازي: 1- تصميم سازي ذهني: اين دسته شامل تصميمات شخصي شماست. تصميمي است كه احساسات و تمايلات فردي شما نقش اساسي را در آن بازي ميكند. مثلا اين مسئله كه چگونه ميخواهيد زندگي كنيد و يا از چه غذايي خوشتان مي آيد، تصميماتي ذهني ميباشند. در تصميم سازي ذهني شما ممكن است نقاط ضعف و قوت، قابليت ها، فرصتها، تهديدها و خواستنيهاي خود را نيز لحاظ كنيد. 2- تصميم سازي عيني: اين تصميم سازي كاملا غير احساسي و عمومي است.اين دسته از تصميم سازي واجد مسئوليت ميباشد، از اينرو مستلزم تصميماتي معقول،دفاع پذير و مسئولانه است.در اين تصميم گيري بايستي غير از خواسته هاي خود به نيازهاي ديگران نيز اهميت داد. 3- تصميم سازي تركيبي: شامل تصميمات پيچيده و دشواريست كه هر دو عنصر احساس و تفكر عقلاني و خردگرا در آن دخيل مي باشد. ويژگيهاي يك تصميم گيرنده خوب: 1- عزت نفس (نه غرور): يك فاكتور مهم در تصميم سازي است.برخي افراد به آساني تحت فشار ديگران به انجام هر كاري وادار ميشوند،كه به علت اعتماد بنفس پايين اينگونه افراد است.هرگز نسبت به خود احساس تاسف نكنيد.به تمام مشكلات صرفنظر از ميزان دشواري و پيچيدگي، به عنوان يك فرصت براي رشد و بهبود زندگي خود بنگريد.و ازاينگونه فرصتها نيز به نحو احسن استفاده كنيد. 2- شجاعت:شجاعت يعني به انجام رسانيدن كاري كه از آن وحشت داريد.شجاعت يعني براي خود تصميم گرفتن.افرادي كه گرفتار عزت نفس پايين هستند را ميتوان با صحبت به انجام هر كاري متقاعد ساخت چراكه آنها به خود اطمينان نداشته و بيش از حد به نصايح ديگران وابسته هستند.وهمچنين شجاعت و توان گوش فرا دادن به افكار خودشان را ندارند.چنانچه شما براي خود تصميم نگيريد،ديگران براي شما تصميم گيري خواهند كرد.انسانهاي ضعيف همواره از ميان آلترناتيوهايي(گزينها) كه به خودشان تعلق ندارد تصميم گيري ميكنند! 3- صداقت:صداقت يعني همان چيري كه به واقع هستيد ،باشيد.نسبت به خود و ديگران عيني بيانديشيد.اين مهم است كه نقاط ضعف و قوت خود را شناسايي كنيد.صادق بودن با خود مهمترين كاريست شما ميتوانيد انجامش دهيد. 4- عشق: عشق يعني اهميت دادن به خود و ديگران. يعني شب هنگام كه ميخواهيد بخواب رويد، مطمئن باشيد كه استعدادها و قابليت هاي شما با تصميم سازي هايتان در راه خدمت رساني به ديگران بوده است. عشق يعني در آغوش گرفتن بدون الزام و قيد و بند. 5- يك شنونده خوب بودن، واقع بين بودن، در برابر بازخوردها انعطاف پذير و شكست ناپذير بودن، تمايل به اولويت بندي وظايف و تصميمات، و اجتناب از افكار و تصورات قالبي از ديگر ويژگيهاي يك تصميم گيرنده خوب است. 6 كلاه براي تصميم گيري:اين كلاه ها به شما كمك ميكنند تا به تصميمات و مشكلات از زوايا و دورنماهاي متفاوتي نظر افكنده و شما را به خارج شدن و رهايي از سبك تفكر عادي و خوگرفته تان وا ميدارند. با اين كلاه ها قادر خواهيد بود شرايط را شفاف تر ببينيد. 1- كلاه سفيد: با اين كلاه تصميم گيري، شما بروي داده هاي موجود تمركز مي كنيد. به اطلاعاتي كه در دسترس داريد نظر كنيد، و دريابيد چگونه مي توانيد از آنها بياموزيد. بدنبال شكافها در دانش و شناخت خود بگرديد و بكوشيد يا آنها را پر كرده و يا هنگام تصميم سازي آنها را منظور كنيد.سپس سعي كنيد آنها را با داده هاي پيشين قياس كرده و با برون يابي(تعميم الگوهاي گذشته به آينده) نتيجه را پيش بيني كنيد. 2- كلاه قرمز: با اين كلاه شما به مشكلات يك پاسخ هيجاني و واكنشي ميدهيد.همچنين سعي كنيد واكنش هيجاني ديگران نسبت به تصميم خود را، در ذهن مجسم كنيد.بكوشيد پاسخهاي افرادي را كه از استدلالهاي شما آگاهي چنداني ندارند را پيش بيني كنيد. 3- كلاه سياه: با اين كلاه شما به تمام نقاط منفي و بد تصميم مي نگريد. خيلي محتاطانه و با حالت دفاعي به آن نگاه كنيد. سعي كنيد دريابيد چرا ممكن است آن تصميم عملي و كارساز نباشد. اين كلاه نقاط ضعف تدبير شما را مشخص ميسازد، و به شما امكان ميدهد آنها را حذف و يا اصلاح كرده و يا با مهيا ساختن، طرح عمليات هنگام وقوع موارد غير مترقبه ، به مقابله با آنها بپردازيد. 4- كلاه زرد: با اين كلاه شما مثبت مي انديشيد.نقطه نظر خوشبينانه اي كه كمك ميكند تمام منافع تصميم و ارزش موجود در آن را مشاهده كنيد.اين كلاه به شما كمك ميكند تا به رغم تمام چيزهايي كه بنظر تيره و تاريك و دشوار مي آيند، شما مايوس نگرديده وبه مسير خود ادامه دهيد. 5- كلاه سبز: با اين كلاه خلاقانه مي انديشيد.با آن مي توانيد راه حلهاي خلاقانه و ابداعي براي مشكلات ارائه دهيد.يعني آزاد انديشي بي قيد و بند . 6- كلاه آبي:با اين كلاه شما در فرايند تصميم سازي كنترل خواهيد داشت. اين كلاه مختص روساي جلسات است كه در مواقع ضروري اعضاي جلسه را به بكار بستن كلاه هاي مذكور هدايت ميكنند. چگونه درباره مسايل زندگي تصميم گيري كنيد: 1- نسبت به قابليتها وتواناييهاي خود واقع بين باشيد: انديشيدن به راهبردهايي كه وراي توانايي هاي شماست، ميتواند منجر به تباهي زندگي شما گردد. هرگاه هدفي غير قابل دسترس باشد، اما شما براي دستيابي به آن تلاش كنيد، شكست به تبع آن، ميتواند براي شما بسيار دردناك بوده و موجب اتلاف انرژي و وقت شما گردد. شما بايستي با لحاظ كردن ظرفيت ها و ارزشهاي خويش تصميم گيري كنيد و نه اينكه مدام بكوشيد برتر از ديگران باشيد. به ياد داشته باشيد چنانچه كوشش كنيد به ناممكن دست يابيد قطعا شكست خواهيد خورد. بنابراين همواره هدفي كه براي شما ميسر است را بجوييد. 2- كسي كه از عهده چالش ها بر نيايد از قابليتهاي خود بي اطلاع است. هر شخصي نسبت به زندگي خود مسئول است. بي ارادگي و رفتار منفعلانه از شما محافظت نخواهد كرد. فرد بايستي پيش از تصميم گيري مسئوليت تصميم خود را بعهده گيرد. بسيار افرادي كه در طي زندگي خود از روياها، اعتيادها و مذهب، براي پر كردن خلاء دروني خود، كه سرتاسر وجودشان را احاطه كرده پيروي ميكنند، اما غافل از اينكه تنها مكاني كه بايد به جستجوي آن بپردازند، باطن خويشتن شان است. 3- هر فردي بايد شخصا براي خود انديشيده و تصميم بگيرد. رهبران و پيروان آنان، با مشكلات متفاوتي دست به گريبانند. رهبران بايد پيوسته در اين انديشه باشند كه آيا پيروانشان وفادارانه از آنها پيروي خواهند كرد ،پيروانان نيز بايد پيوسته در اين انديشه باشند، كه آيا رهبرانشان آنها را به سرزمين موعود هدايت خواهند كرد؟ بنابراين هم رهبران و هم پيروانانشان برده نيازهاي يكديگر ميباشند. نكاتي ارزشمند و آموزنده در رابطه با تصميم گيري و زندگي: 1- تنها رقابت سالم و حقيقي رقابت در تغيير دادن خودتان (در محدوده قابليتها و استعدادهاي فرديي تان) است. 2- هرگز به ديگران غبطه نخوريد. چراكه فردي كه به ديگران حسد ميورزد، هرگز به آرامش خاطر دست نمي يابد. 3- تلاش براي دستيابي به اهدافي كه بازتابي از ارزشهاي شخصي شما نيستند، علت اصلي ناكامي هاي شماست. 4- هنر زندگي در سازگاري هاي پيوسته با شرايط است. 5- سرنوشت با فرصتها شكل ميگيرد و نه با بخت و شانس. 6- در تصميم گيري هاي شخصي، هيچ كس بهتر از خود شما، براي مشورت وجود ندارد. چراكه هيچ فردي به اندازه خود شما از مشكلات، قابليتها، ويژگيها، اخلاقيات، خواسته ها و گذشته شما آگاهي ندارد. 7- چيزهايي وجود دارند كه تنها شما قادر ميباشيد براي خود انجام داده و فراهمشان كنيد و نه فرد ديگري. از جمله خوشبختي، خوشي، سلامتي و آرامش. 8- شما نزد ديگران به همان اندازه داراي ارزش هستيد كه نزد خودتان. چنانچه براي خود ارزش قائل نباشيد، ديگران نيز براي شما ارزشي قائل نخواهند شد. 9- غالب افراد بيشتر اوقاتشان را صرف استاد شدن در چيزهاي پيش پا افتاده و كم اهميت ميكنند. زمان بدون تفكرات بزرگ و سازنده بدون اعتبار است. زمان كمياب ترين منبع است و تا زماني كه مديريت نگردد، هيچ چيزي قابل مديريت نخواهد بود. 10- متاسفانه افراد بيش از اينكه به ديگران دروغ بگويند، به خودشان دروغ ميگويند. 11- پرندگان پروار ميكنند، وقتي خسته ميشوند، فرود مي آيند....انسانها مي انديشند، وقتي خسته ميشوند، ميگويند: فهميدم . انگیزش را فرآیندی میدانند که به رفتار جهت و نیرو میبخشد. در طی این فرآیند نیرو دهی به رفتار ، تغییراتی فیزیولوژیایی اتفاق میافتد که قابل بررسی هستند. برخی از نظریه پردازان که به علل زیستی انواع انگیزهها توجه دارند بررسی فرآیندهای فیزیولوژیک را در ایجاد انگیزش مهم میدانند. برخی از آنها از نیازهای زیستی صحبت میکنند که سبب ایجاد انگیزش میشوند. بر این اساس پژوهشهایی که در صورت گرفته ، مراکز و مکانیزمهایی را در جریان انگیزش شناسایی کردهاند. برخی از این یافتهها نشان میدهند که مراکزی در ظهور این انگیزه را کنترل میکنند. گرسنگی میتواند انگیزه پرتوانی باشد. بدن جاندار برای آنکه بتواند به نحوی کارآمد عمل کند، به مقدار معینی از مواد غذایی نیاز دارد. کاهش این مواد غذایی مکانیزمهای تعادلی زیستی را فعال میکند تا ذخیره غذایی بدن را آزاد کنند. برای مثال ، قند ذخیره شده را آزاد میسازد تا به وارد شود. استفاده از ذخیرههای بدن آدمی قادر میسازد تا وظایف خود را براحتی در صورت محروم شدن از چند وعده غذا ادامه دهد. اما وقتی ذخیرههای غذایی بدن از حد معینی کمتر میشود، دیگر عمل مکانیزمهای خودکار تعادل زیستی نمیتواند بسنده باشد و در نتیجه سراسر وجود جاندار برای جست و جوی غذا بسیج میشود. دستگاههای نظارتی که غذا خوردن را تنظیم میکنند در ناحیهای از مغز شدهاند که نام دارد. دو ناحیه خاص از هیپوتالاموس که بر گرسنگی اثر میگذارند عبارتند از و . هیپوتالاموس جانبی (LH) فرمان خوردن را صادر میکند که به مرکز تغذیه معروف است و هیپوتالاموس قدامی - میانی (VMH) جلوی خوردن را میگیرد که به معروف است. محققان سه متغیر را که در نظارت هیپوتالاموس بر اشتهای فوری تأثیر دارند شناسایی کردهاند: ، . هیپوتالاموس حاوی گیرندههای گلوکز است که کاهش و افزایش قند خون را شناسایی میکنند. از سوی دیگر سلولهای بخش هیپوتالاموس قدامی - میانی به افتادگی که حکایت از پر بودن معده دارد پاسخ میدهند. خالی بودن معده حرکاتی را در عضله دیواره معده ایجاد میکند که موجب فعالیت سلولهای بخش LH هیپوتالاموس میشوند. از طرف دیگر سلولهای VMH به افزایش دما حساس هستند و سلولهای LH به کاهش دمای مغز. غیر از هیپوتالاموس نواحی دیگری از مغز از جمله و برخی هستههای در انگیزه گرسنگی دخالت دارند. جاندار برای زنده ماندن باید مصرف را هم مانند غذای مصرفی خود تنظیم کند. کمبود آب هم مقدار و هم مقدار مایعاتی را که اطراف سلولهای بدن را فرا گرفته است کاهش داده و سبب افزایش غلظت بعضی از مواد شیمیایی در این مایعات میشود. وقتی مایعات بدن که یاختههای بافت را در میان گرفتهاند، به شدت غلیظ شوند آب به شیوه ( ) از یاختهها بیرون میتراوود و آنها را بیآب میکند. در نظریههای جاری چنن فرض میشود که، دو نوع یاخته عصبی مغز بر جذب آب نظارت دارند: گیرندههای اسمزی که نسبت به غلظت مواد شیمیایی مایعات بدن حساسند و گیرنده های حجمی که به حجم مایعات بدن پاسخ میدهند. کاهش حجم خون باعث تشنگی میشود. شخصی که مجروح شده و مقادیر زیادی خون از دست داده باشد به شدت تشنه است، هر چند غلظت شیمیایی باقیمانده خون تغییری نکرده باشد. مادهای است که از به داخل جریان خون ترشح میشود و در واقع کاهش حجم خون و مایعات بدن تشنگی را بر مینگیزد. رنین مانند عمل میکند که یکی از پروتئینهای خون به نام را و سپس تبدیل کند تا بر گیرندههای ویژهای در هیپوتالاموس اثر کرده ، ایجاد تشنگی کند. تنظیم فیزیولوژیک انگیزه جنسی امری پیچیده است و مکانیزمهایی که بر انگیزه جنسی اثر میگذارند در انواع گوناگون جانوران بسیار متفاوت است. تنظیم برانگیختگی جنسی و رفتارهای پیچیدهتر جنسی بیشتر با هیپوتالاموس است. از این نظر که مرکز پردازش یا تجزیه و تحلیل اطلاعات رسیده از محیط است، بر انگیزه جنسی اثر میگذارد و میزان این اثر در جنس نر بیش از جنس ماده است. احتیاج برای جلوگیری از ضایعات بافتی برای ادامه حیات هر جاندار امری ضروری و حیاتی است. برخی حالات فیزیولوژیایی آزاد دهنده هستند. این حالات موجب ناراحتی یا درد میشوند و جاندار را بر میانگیزند تا برای بهبود آن وضع کاری انجام دهد. ناراحتیهایی که به دلایل مختلف موجب درد فیزیولوژیک میشوند او را به استفاده از راه حلهایی که به اجتناب از درد منجر میشوند، رهنمون میشود. در انتقال پیام در گیرندهها ، و مراکزی از مغز فعال هستند. به نظر میرسد که انگیزه مادری در میان حیوانات ردههای پایین وابسته به هورمونها و نیز شرایط است. اگر موش بچهدار را که به تازگی زایمان کرده است به یک موش باکره تزریق شود، ظرف مدت کمتر از یک روز موش باکره رفتار مادری از خود نشان میدهد. چنین نماید که الگوهای رفتار مادری به صورت فطری در مغز موشها برنامه ریزی شده است و هورمونها و تحریک پذیری این مکانیرمهای عصبی را افزایش میدهند. در پستانداران عالی و انسان تجربه و تأثیرات محیطی بر همه تأثیراتی که هورمونهای مادری میتوانند نداشته باشند، غلبه کرده است. در این نوع از انگیزشها مانند انگیزه پیشرفت ، قدرت ، پیوند جویی و غیره هر چند تغییرات در فرد ایجاد میشود که به عنوان عامل تنشزا فرد را به تحرک وا میدارد، اما در این انگیزه تأثیر عواملی محیطی خیلی بیش از تأثیرات فیزیولوژیک مطرح است. و تجربه علل برانگیختگی این انگیزشها به شمار میروند تا عوامل فیزیولوژیکی. فیزیولوژی یادگیری و حافظه به بررسی فرآیندهای عصبی میپردازد که در جریان یادگیری و یا عملکرد حافظه رخ میدهند. در تبیین یادگیری از دیدگاه فیزیولوژیک دو نظریه کلی وجود دارد که یکی از آنها تغییرات را در سطح سیناپسی و عوامل زیست شناسی مرتبط با آن در نظر میگیرد و دیگری توجه خود را به تغییرات در معطوف داشته است. هر دو اینها به تغییرات فیزیولوژیکی توجه دارد، که در حین یادگیری در و اتفاق میافتند. اولین بار در سال 1961 بود که توانست نورونها را به روش شرطی سازی عاملی حساس کند. شرطی شدن سلول عصبی یک حالت افزایش تحریک پذیری را در آن پدید میآورد که ناشی از تغییرات در و فوریزاسیون پروتئین است. در حالت عادی ارتباط بین سلولهای عصبی را میتوان حالتی خاموش و بدون مصرف دانست. بدین معنی که تعداد دندریتها ، تعداد فضاهای بین سیناپسی ، بند سلول ، ضخامت آکسون و مانند آن در حالتی است که بدون مصرف بوده و در واقع مانع از عبور اطلاعات از سلولی به سلول دیگر میشود. پیدایش تحریک سبب دگرگون شدن اینگونه خصوصیات در سلولهای عصبی میگردد و البته سیناپس تحریک شده مدتی بحال خود واگذاشته شود. این شرایط به حالت اولیه برخواهد گشت. بطور کلی در این نظریه چنین عنوان میشود که عبور جریان عصب ایجاد تکانه عصبی میکند. سپس درون نورون فعال میشود. پس از آن تغییراتی در طرز تهیه پروتئین سلول پدید میآید و نهایتا الگوهای هندسی خاصی در نورونها پایدار میشود. اصطلاح را در تعریف و نمایش فرضی و فیزیک یک خاطره بکار بردهاند. منظور از اینگرام این است که حین یادگیری تغییراتی فیزیولوژیک یا زیست شیمیایی در نورون اتفاق میافتد. لشلی در جستجوی اینگرام به آموختن رفتارهایی به حیوان و سپس برداشتن قسمتهایی از مغز مبادرت ورزید، وی کاهش پدید آمده در حافظه را نمیتوان به عنوان از بین رفتن اینگرامها دانست، بلکه این امر تا حدود زیادی بخاطر انفعال و گسیختگی در فرآیندهای حسی و حرکتی مغز بوده است. پس از لشلی نظرها معطوف به ساختارهای زیرین قشر مغز گردید و در این زمینه ساختارهایی مثل هیپوکامپ ، استریاتوم و آمیگرال به عنوان ساختارهای اساسی مرتبط با حافظه کوتاه مدت مطرح شدند. هر چند در پستانداران و مخصوصا در انسان دیده شده است که ساختارهای اخیر در حافظه نقش دارند، ولی گفته شده است که جوندگان میتوانند پس از برداشته شدن قشر جدید (نئوکرتکس) و ساختارهای اخیر تشکیل حافظه دهند. از زمان ، فیزیولوژیست معروف روسی که یادگیری شرطی را مورد بررسی قرار داد، این موضوع همواره مورد توجه بوده است که در جریان یادگیری شرطی به دنبال انتشار تحریک در قشر یک ارتباط موقت بین ناحیه مربوط به محرک شرطی و ناحیه مربوط به محرک غیر شرطی پدید می آید. اگر این ارتباط تقویت شود بازتاب شرطی تثبیت خواهد شد و در غیر اینصورت از بین رفته و خاموشی پدید خواهد آمد. یکی از تاثیرات یادگیری این است که مدارهای جدیدی در مغز فعال یا باز میشود. از نظر امواج آلفای مغز که با گشودن چشم مهار میشوند، با پیدایش هر محرک جدید و ناشناخته مجددا پیدا میشوند. علاوه بر این دیده شده است که توجه کردن علاوه بر اینکه را مهار میکند، به پدید آمدن منجر میشود و اصولا امواج تتا را به عنوان شاخصی برای فعالیت مغز حین یادگیری فرض کردهاند. همه اینها دال بر این است که تشکیل حافظه و پیدایش اولین مدارهای حافظه مبنای الکتروفیزیولوژیک دارد. فرآیند تثبیت و ایجاد رویا با طی مراحل عبور از حافظه کوتاه مدت و ضبط در حافظه دراز مدت انجام میگیرد. این فرآیند را تحکیم مینامند. قطع فعالیت الکتریکی مغز به مدور شدن حافظه و آن هم در مراحل اولیه تشکیل حافظه میانجامد. حافظه دراز مدت که مطالب را به مدت زمان طولانیتری نگهداری میکند و ظرفیت آن نامحدود است، مبنای زیست شیمیایی دارد. به عبارتی اطلاعات در این حافظه از تغییرات زیست شیمیایی پدید آمده و نگهداری میشوند. خاطرات دراز مدت بیشتر از خاطرات کوتاه مدت حفظ میشود. بدلیل وقت بیشتری که این خاطرات برای پیوند یافتن با تعدادی از نواحی قشر مغز را داشته اند. هر چه تعداد ارتباطات بیشتر باشد شانس تماس با یک راه نورونی که به خاطرهای ختم میشود بیشتر است. فراخوانی مکرر یک خاطره موجب ثبات آن میگردد. این کار از طریق تحکیم این تغییرات اولیه انجام میشود، ذخیره سنتزی برای حافظه خوب ، نقش اساسی دارد. ارتباط دادن اطلاعات به معلومات قبلی که از حافظه دراز مدت به معانی بیشتر از حفظ بر حسب عادت مستلزم فعالیت روانی است.این اطلاعات نسبت به اطلاعات حفظ شده بطور سطحی و بدون معانی و مفاهیم بتدریج از بین میروند. که به نیز معروف است و مدت زمان نگهداری اطلاعات در آن و همچنین ظرفیت آن محدود است. بر اساس دادههای فعلی حافظه کوتاه مدت بیشتر بنیادی الکتروفیزیولوژیک دارد. گفته میشود حتی عوامل دیگری که موثر بر یادگیری و حافظه شناخته شدهاند موجب ایجاد تغییرات فیزیولوژیک میشوند. یکی از این عوامل استرس است که تاثیرات عمیقی روی یادگیری و حافظه دارد. معمولا شرایط استرسزا مانع از آن میشود یادگیری کاملی اتفاق افتد و در زمان یادآوری از حافظه نیز استرس و اضطراب به عنوان عامل مداخلهگر مانع بازیابی مطالب یاد گرفته میشود (همان چیزی که سر جلسه امتحان اتفاق میافتد.) گفته میشود در حین استرس ترشح آدرنالین میتواند موجب تاثیرات متفاوتی روی یادگیری داشته باشد. در یک حد معینی از استرس که حد معینی از ترشح آدرنالین را سبب میشود، استرس میتواند موجب تقویت یادگیری شود. اما اگر استرس خیلی شدید باشد یادیگیری مهار میشود. مشکلات روانی صرع (epilepsy) اختلال یا از بین رفتن موقتی هشیاری که به صورت ناگهانی رخ میدهد و غالبا همراه با حرکات عضلانی که ممکن است به صورت حرکت کوچک پلکها ظاهر شود و یا با تکانهای خیلی شدید همراه باشد و تمام بدن را در برگیرد، اصطلاحا نامیده میشود. به عبارت دیگر صرع عبارتست از تغییرات ناگهانی اختلاف پتانسیل بین داخل و خارج سلول عصبی و بر حسب نوع سلولی که در معرض این تغییر قرار میگیرد، تظاهرات بالینی گوناگونی به صورت تغییر در سطح هشیاری ، فعالیتهای حرکتی ، تغییرات رفتاری ، تغییرات حسی و سیستم عصبی خودکار ایجاد میشود. صرع انواع کوچک و سادهتر دیگری هم دارد. دو طرفه ، متقارن بدون شروع موضعی ، که به صرع بزرگ گراندمال هم معروف است. بطور کلی علل صرع را میتوان در دو گروه کلی زیر قرار داد: یکی از شایعترین انواع حملات ناگهانی صرع میباشد که حمله بیشتر بدون هشدار شروع میشود و با از دست دادن ناگهانی هشیاری همراه است. در صرع بزرگ چند مرحله میتوان تشخیص داد. برخی از این حملات تشنجی از همان ابتدا فراگیر میشوند و برخی دیگر حاصل فراگیر شدن حملات موضعی میباشند. حملات فراگیر اولیه بدون هیچگونه نشانهای آغاز میشوند. هر چند برخی از بیماران ممکن است گاهی ساعتها و روزها قبل از حمله احساسات و اختلالهای روانی و جسمی خاصی را تجربه کنند که به معروفند. این حملات معمولا 1 تا 3 دقیقه طول میکشد. پس از پایان حمله ، بیمار تا مدتی گیج بوده و ممکن است به خواب برود. پس از بیدار شدن تا مدتی ممکن است دچار سردرد عضلانی گردد. از آنجا که صرع بهدلیل نوعی عارضه مغزی است، همین عارضه میتواند بر مناطق دیگر مغزی و یا روانی بیمار اثر گذاشته و نشانهها و حالات عاطفی مانند ، ، سستی ، ، ، حالات تهاجمی و مشکلات دیگری ایجاد نماید. مصرف داروهای ضدصرع نیز موجب بروز بعضی عوارض عاطفی، روانی و رفتاری میشود. موجب پرتحرکی و بیقراری بچهها میشود و فنیتوئین اختلال تعادل میدهد. رفتار نامناسب والدین و دیگران نیز موجب مشکلات عاطفی این افراد میشود. به بیماران صرعی و خانوادههای آنان توصیه میشود با مشاهده چنین عوارضی با مشاور ، یا مشاوره کنند. بطور کلی منظور از اهداف درمان در بیماران مبتلا به حملات تشنجی برطرف ساختن علت صرع ، جلوگیری از بروز حملات و برخورد با پیامدهای روانی ـ اجتماعی آن و برگشت بیمار به یک زندگی عادی میباشد. اساس کنترل حملات تشنجی درمان دارویی است. استفاده از داروهای ضد صرع ، تقریبا در 75% بیماران مصروع باعث کنترل شدن کامل یا کاهش دفعات و شدت بیماری میگردد. به این ترتیب هدف نهایی عبارت است از متوقف نمودن حملات تشنجی بیمار ، بدون این که در اعمال ذهنی طبیعی وی مشکلی ایجاد شود یا عوارض جانبی خطرناک عمومی ظاهر گردد. مسایل فیزیکی و بهداشتی فرد مبتلا به صرع شامل تنظیم ساعات خواب ، جلوگیری از محرومیت از خواب ، عدم مصرف مشروبات الکلی و تنظیم برنامه تغذیه روزانه بیمار که شامل مصرف غذاهای ساده ، میوهجات و سبزیجات به مقدار فراوان و جلوگیری از ایجاد یبوست در این بیماران میباشد. به علاوه رعایت اصول مراقبت از خود در اموری نظیر رانندگی ، کار ، شغل ، ورزش و... نیز باید از طرف فرد مصروع مورد توجه قرار گیرد. در این حالت کودک به علت دیدن خوابهای ترسناک از خواب بیدار میشود و اغلب بخشی از خوابی که موجب ترس وی شده و یا تمامی آن را به یاد میآورد. در این زمان کودک اکثرا در رختخواب خود مینشیند و فریاد میکشد و یا گریه میکند و یا به طرف اتاق خواب و تخت والدین میآید و از آنها تقاضای کمک میکند. گاهی هم ممکن است کودک دچار وحشت شبانه در خواب شود و با صدای بلند در خواب داد بکشد و گریه کند اما از خواب بیدار نشود. علل و موجبات اصلی کابوسها ممکن است بر اثر رویدادها و مسائل ترسناکی باشد که کودک در طی روز در تلویزیون میبیند یا در داستانها و کتابها میخواند و یا اطرافیان تعریف میکنند و یا اصولا مسئلهای باشد که کودک خود شخصا با آن رو به رو است مانند: دعواها ، مشکلات احساسی و در بچههای بزرگتر مشکلات در مدرسه و شاید سختی تکالیف درسی و غیره. همچنین کابوسهای کودک میتواند تاثیراتی از اعمال روزانه باشد، یک روز فشرده و سخت میتواند باعث کابوس هنگام خواب شود. البته خوابهای وحشتناک میتواند از تخیل کودک هم شکل بگیرد بدون اینکه معنای خاصی داشته باشد. در بچههای کوچک این خوابها قسمتی از رشد آنهاست و وقتی از خواب میپرند بلافاصله به خواب میروند و در فردا آن روز چیزی به یاد نمیآورند. هر کابوسی به این معنی نیست که مسئلهای وجود دارد. در کودکان تب ، مریضی ، زیاد یا دیر خوردن غذا میتواند نقش مهمی در کابوس داشته باشد. نحوه بر خورد والدین هنگام دیدن خوابهای وحشتناک به این گونه است که: هنگامی که کودکی در دل شب فریاد کشید، بی آن که از خواب بیدار شود، باید او را نوازش کرد و آرام در گوشش لالایی نجوا کرد و در این هنگام نباید کودک را حتیالامکان از خواب بیدار کرد. اما زمانی که کودکتان از صدای فریاد خودش بیدار شد، همچنان وحشت زده و ترسیده است او را در آغوش بگیرید و یک لیوان آب به او بدهید و او را نوازش کنید و با صدای آهسته برایش تعریف کنید که این فقط یک خواب بود و گذشت، آنچه که دیدی همه در خواب بود. حتی اگر کودک معنی واژه رویا را هنوز یاد نگرفته باشد، طنین آرام بخش صدایتان او را تسکین خواهد داد و به او خواهد فهماند که آنچه که دیده واقعیت نداشته است، و اگر کودک باز هم بیقراری کرد میتوان چراغ را روشن کرد و گفت بیا به دنبال آن چیزی که میترسی بگردیم و یا به او بگوییم چراغ را برایت روشن میگذارم. البته امکان دارد که در بعضی موارد ، صحنههایی از آن کابوس وحشتناک در ذهنش دوباره تکرار شود و از ترس اینکه دوباره آن منظرههای وحشتناک را ببیند از رفتن به رختخواب امتناع ورزد، توصیهای که در این زمان وجود دارد این است که موضوع خوابی را که کودک عنوان میکند را به شکل دیگری به پایان برسانیم به این شکل که مثلا اگر خواب اژدها را دید به او بگوییم که در انتها تو شمشیری داشتی و اژدها را کشتی. سعی کنید وقتی کودک خواب ترسناک میبیند و به طرف تخت شما میآید او را به تخت خودش باز گردانید چون بعدا خیلی مشکل است که شبهای بعد در اتاق خودش به خواب رود و سعی کنید پیش کودک تا به خواب رفتن وی بمانید و بعد اتاق او را ترک کنید. هنگامی که احساس میکنید دیدن کابوس در کودکتان به علت این است که ذهنش مشغول مسئلهای است باید دقت کنید که چه چیزی در زندگی کودک تغییر یافته است. البته باید از خود کودک کمک گرفت و یک سئوال باز و دقیق پرسید مثلا دیشب چه خوابی دیده بودی؟ یا دقیقا از چه چیزی میترسی؟ و بگذاریم خودش تعریف کند و سعی کنیم بین صحبتهایش حرف نزنیم با دقت گوش کنیم. زیرا کودک با این عمل ما احساس خواهد کرد که وی را درک میکنیم. البته در کودکانی که کوچکتر هستند نباید انتظار داشته باشیم که خوابشان را واضح بتوانند بیان کنند زیرا کودکان در سنین پائین نمیتوانند دقیقا خوابی را که دیدهاند به روشنی برای دیگران تعریف کنند و فقط ممکن است یک لغت بگویند مثل: زن بد جنس یا سگ بزرگ. در این صورت باید به آنها گفت که در واقعیت و در اتاق او چیزی وجود ندارد و میتوان به همراه کودک همه جای خانه را جستجو کرد. شبها سعی کنید همیشه یک چراغ خواب در اتاق کودک روشن باشد و در تاریکی قبل از اینکه کودک به خواب رود به وسایل در اتاق کودک نگاه کنید که بد نمانده باشد مثلا سایه یک صندلی ممکن است برای کودک ایجاد ترس کند. و یا میتوان یک عروسک به کودک داد و یا در اتاق او آویزان کرد و به او بگویید که این عروسک جلوی خوابهای بد را میگیرد. سعی کنیم کودکان قبل از به خواب رفتن فیلمهای خشن و ترسناک نبینند و یا بازیهای خشن و هیجان انگیز انجام ندهند، سعی کنید قبل از به خواب رفتن کودک برایش قصه بخوانید (البته نه قصه های هیجان انگیز) و یا یک مسئله که برای کودک جالب است برایش تعریف کنید و به او بگویید: امیدوارم امشب در موردش خواب ببینی. شما میتوانید یک موقعیت روحی خوب و آرامش قبل از خواب ، برای کودکتان ایجاد کنید. این مبحث به بررسی آن دسته از فرآیندهای فیزیولوژیک که در جریان درد دخیل هستند میپردازد. اینکه چه اتفاقاتی میافتد تا فردی علائم درد را حس کند و چگونه این علایم به واکنشهای حسی و حرکتی در فرد تبدیل میشود، از مواردی هستند که در مبحث فیزیولوژی درد به آنها پرداخته میشود. یکی از قدیمیترین تلاشها برای توصیف اینکه درد چگونه عمل میکند توسط در رسالهای درباره انسان که در سال 1664 ارائه شده است میباشد. دکارت معتقد است مسیر درد از نوک پا تا مغز گسترده شده است. وارد شدن ناگهانی یک محرک دردناک مثلا رفتن در داخل یک شعله آتش به یک مکانیزم بازتابی منحصر میشود که مانند کشیده شدن یک طناب که به یک زنگوله متصل است عمل میکند. به صدا در آمدن زنگ علامت و نشانه تجربه درد خواهد بود. دکارت هنگامی این نظریه را تدوین کرد که هیچگونه اطلاعات و دانش لازم درباره فرآیندهای عصب فیزیولوژیک وجود نداشت. درحقیقت از سال 1842 بود که محققان با روش تحقیق منطقی فهمیدند که درد بوسیله درد به میرسد. این نظریه بر اساس نظریه دکارت در مورد فرآیند ایجاد درد شکل گرفت که بر پایه آن سیستم ویژهای از اعصاب (گیرندههای درد) پیامها را از گیرندههای درد در پوست به مراکز درد در مغز انتقال میدهند. نظریههای اختصاصی درد اعتقاد دارند که بین ساختار عصبی و تجربیات روان شناختی درد ارتباط متقابل وجود دارد. تحقیقات اخیر با استفاده از نشان میدهد که این ارتباط بیشتر ساده انگارانه است. اولین بار نظریه کنترل دروازه درد توسط و (1965) در مقاله مشهود مکانیزمهای درد: یک نظریه جدید در جمله علم نشد. این نظریه رویکرد پزشکی نظریههای قبلی را با مدلهای اخیر زیستی ، روانی ، اجتماعی سلامت تلفیق کرد. این رویکرد تنها به عوامل پزشکی قناعت نمیکند، بلکه تعامل بین عوامل زیستی ، روان شناختی و اجتماعی را مورد توجه قرار میدهد. این نظریه مطرح میکند که یک دروازه در سیستم عصبی وجود دارد. این دروازه در مقابل محرکهای درد باز و بسته میشود. باز شدن دروازه به پیامهای عصبی اجازه میدهد تا به مغز ارسال شوند و بستن دروازه رفتن پیامها به مغز را متوقف میسازد. فعالیت در تارهای درد موجب میشوند که سلولهای انتقال دهنده تکانههای علائم درد را به سوی مغز بفرستند و دروازه را باز کننده فعالیت در اعصاب حسی که بطور مستقیم با درد بیارتباط است موجب میشود که ، اعصاب با قطر بزرگتر اطلاعات مربوط به حسهای مضر و زیان آور را حمل کنند (چسبیدن ، تماس ، مالیدن و خاراندن یا خراشیدن). این فعالیتها دروازه را میبندد و احتمال تجربه درد را کاهش میدهد و به این دلیل است که مالیدن پایی که درد میکند میتواند درد را تسکین دهد. خود پیامهایی که از مغز میآیند نیز میتوانند دروازه را باز یا بسته کنند. این نظریه بیان میکند که درد یک دو راهی جریان اطلاعات به مغز و از مغز است و این که نه تنها مغز این اطلاعات را پردازش میکند، بلکه بطور مستقیم در مکانیزم دروازهای تاثیر میگذارد. هر چند ماهیت کارهای مکانیزم دروازه در حال حاضر روشن نیست و تحقیقات بیشتری در این زمینه مورد نیاز است. شکل زیر فرآیند ایجاد درد را در نظریه کنترل دروازهای نشان میدهد. امروزه اعتقاد بر این است که انواع متفاوتی از وجود دارند که در تمییز و تشخیص درد درگیر هستند. این نرونها شامل نرونهای بزرگ و با پوشش میلین قوی (که عملکرد سریع دارند) ، تارهای بتا که پوستی هستند، تارهای با میلین خیلی ضعیف که عملکرد آهستهتری دارند، تارهای دلتا A پوستی و تارهای صاف بدون میلین را شامل میشود. هر کدام از این تارها با روشهای مختلف به تجربه درد مختلفی پاسخ میدهند. مثلا ما گیرندگان دردی داریم که گرما را تشخیص میدهند و سایر گیرندهها لمس را تشخیص میدهند. گرچه مکانیزمهای دیگر در فرآیند درد هنوز معلوم نیست. اما نظریه کنترل دروازه در حمایتهای عملی زیادی از سوی تحقیقات و مطالعات متعدد دریافت کرده است. هر چند هیچگونه شواهد مستقیم چه درباره مکانیزم دروازهای وجود ندارد و این مطلب به صورت فرضی پذیرفته نشده است. روشهای پزشکی که امروزه برای بکار میروند، در برخی موارد با فرآیندهایی سروکار دارند که جریان انتقال پیام درد را به مغز محدود میسازند و از این طریق موجب کاهش درد میشوند. علائمی که در کلیه دیده میشوند، در اثر تغییراتی حاصل میشوند. این تغییرات علل و عوامل فیزیولوژیک دارند. به عبارتی هیجانها علاوه بر تغییراتی که از لحاظ احساسات متفاوت با شرایط عادی در فرد ایجاد میکنند، علائم بدنی آنها در اثر تغییرات داخلی بروز میکنند. این تغییرات در هیجانات مختلف متفاوت است و به این سبب تظاهرات آنها متفاوت از یکدیگر بوده و از هم متمایز میشوند. اما بین تظاهرات فیزیولوژیک برخی از هیجانها نیز شباهتهایی دیده میشود. این تغییرات معمولا با هدف معینی انجام میشوند و تأمین کننده رفتار فرد در مقابل محرک یا موقعیتی است که آن هیجان را در او ایجاد کرده است. مثلا تظاهرات ناشی از فرد را برای فرار از محرک ترس آور آمادهتر میسازد. با توجه به علائمی که دارد، تغییرات فیزیولوژیک خاصی را میتوان مورد بررسی قرار داد. فعالیت غدد عروقی زیاد میشود و در نتیجه افراد مضطرب و یا در حال ترس، معمولا دست و صورت نمناک و مرطوب دارند. ترشحات و زیاد میشوند و علاوه بر آن ماهیچههای انفکتر مجاری ادرار و دفع منبسط میشوند. تخلیه در حالتهای شدید دیده میشود. سفید شدن رنگ پوست تا اندازه زیادی به دلیل فعالیت کنترل کننده رگهای خونی است که در چنین حالتی باعث انقباض شریانهای کوچک پوست میشود. کار قلب با اختلال مواجه میشود و این اختلال کار را نیز مختل میسازد. مدارکی که تاکنون از تحقیقات داروشناسی بدست آمده نشانگر این مطلب است که ترشح شده در حین ترس با افزایش تولید و تغییر در مصرف و باعث کاهش تحریک عضلانی میشود. در حالت ترس ضعیف ، میزان آدرنالین ترشح شده قدرت انتقال بافتهای عصبی خود مختار را زیاد میکند، اما در حالت ترس شدید قدرت انتقال آنرا کاهش میدهد. در حالت خشم که با هدف از میان برداشتن محرک آزارنده و در نوع شدید، نابودی آن ایجاد میشود، تغییرات فیزیولوژیکی که این هدف را تسریع میکنند بوجود میآیند. در حالت خشم معمولا خون زیادی به طرف سر هدایت میشود و این باعث میشود رگهای چشم متورم شوند و سرخ به نظر میرسد. چنین به نظر میرسد که خشم با ترشح نور آدرنالین و با افزایش و همچنین با اتساع عروق کوالینرژیک در رابطه است. در تأیید این مطلب، تحقیقات فیزیولوژیکی خشم نشان دادهاند که در جانوران درنده که از گوشت دیگر موجودات تغذیه میکنند و به مقدار زیادی با یکدیگر نزاع میکنند مقدار نور آدرنالین در بخش میانی آنها بیشتر است. نیز در حالت خشم کند، قوی و کامل است و در نتیجه قلب حجم خون بیشتری را با فشار زیاد در خود جمع میکند. برخی معتقدند که مجموعه تحولات جسمانی که در حالت خشم بروز میکنند صور مختلفی به خود میگیرند که با بازتابهای ساده مثل عطسه کردن ، سرفه کردن و مکیدن شباهت دارند. یکی از شباهت آنها در این است که الگوی عصبی هیجان خشم باشد، بازتابهای یاد شده به صورت ذاتی در قرار دارند. در حالت اندوه بسته به نوع و شدت آن میزان و کاهش پیدا میکنند. کاهش شدید اینها معمولا منجر به حالات شدید افسردگی میشود. بطوری که داروهای مورد استفاده در درمان افسردگی عمدتا با افزایش میزان سروتوئین و نوراپی نفرین مغز عمل میکنند. گردش خون در حالت هیجان ضعیف و کند است و بطور کلی هم پوست و هم اندامهای داخلی دچار کم خونی میشوند، این عارضه با زردی و چروکیدگی چهره مشخص میشود. در این نوع از هیجان افزایش سوتوئین و نوراپی نفرین در حالت طبیعی دیده میشود. افزایش شدید میزان سروتونین و نوراپی نفرین اغلب منجر به حالتهای شنگولی و شادمانی مستمر و شدید میشود که تحت عنوان مانیا در شناخته میشوند. حالت شادی که معمولا احساسی خوشایند است و معمولا با یک یا چند محرک لذت بخش همراه است، با تحریکاتی در بعضی اتفاق میافتد. بطوری که با تحریک مصنوعی این سوال با میکرو الکترودهایی که در آن مناطق کار گذاشته میشود و میتوان چنین احساسی را در موجود زنده ایجاد کرد. هر چند که در کلیه هیجانات یک عامل بیرونی باعث فراخوانی آن هیجان در فرد میشود اما هر کدام از تغییرات بدنی و فیزیولوژیک که اتفاق میافتد در راستای اهدافی مرتبط با آن محرک بیرونی هستند. به عنوان مثال در ، تمام تغییرات فیزیولوژیک که بتوانند فرد را از آن محرک دور نگه دارند اتفاق میافتند. مثل کشیده شدن عضلات که منجر به عقب گردی فرد ، رو گرداندن چهره و پایین افتادن پلکها (نیروی محرک آزارنده) میشوند. یا مثلا در تغییراتی که از لحاظ فیزیولوژیک اتفاق میافتند، همه در جهت دریافت اطلاعات هستند، گویا که فرد میخواهد اطلاعات بیشتری را وارد ذهن خود کند. مثل باز شدن دهان ، گرد شدن حجمها و تغییرات مردمک و حالتهای شبیه به تمرکز. تعریف واحدی از بیخوابی وجود ندارد که بتوان آن را به همه افراد تعمیم داد. چون مقدار نیاز افراد به خواب متفاوت است. بنابراین بیخوابی باید در رابطه با نیازهای ویژه شخص به خواب تعریف شود. بیخوابی مشکلی است که حداقل در مقاطعی از زندگی افراد 20 درصد از جمعیت را تحت تاثیر قرار میدهد. مقدار خوابی که افراد نیاز دارند، کاملا متفاوت است. فرد کم خواب چه بسا پس از 5 ساعت خواب احساس سرخوشی کند، در صورتی که فرد پر خواب چه بسا پس از ده ساعت خواب هنوز احساس کسالت نماید. بطور کلی بیخوابی یکی از چند مشکل اساسی در روان شناسی و پزشکی است که طبیب بدون داشتن شواهد بالینی مستقیم مبنی بر وجود آن به درمانش اقدام میکند، اما مطالعات مربوط به خواب افرادی که از بیخوابی شکایت دارند، نشان میدهد که بیشتر آنان مقدار زمانی را که واقعا میخوابند را خیلی کمتر تخمین میزنند. محققین پی بردهاند که بیشتر کسانی که بیخوابی دارند، حتی بدون مصرف در کمتر از 30 دقیقه به خواب میروند و حداقل مدت شش ساعت میخوابند. این عده با مصرف داروهای خواب آور چیزی کمتر از 15 دقیقه کاهش در خواب رفتن بدست میآوردند و طول خوابشان هم فقط حدود 30 دقیقه افزایش مییابد. به این ترتیب با توجه به عوارض جانبی داروهای خواب آور به نظر نمیرسد که این داورها ارزش چندانی داشته باشند. لکنت زبان عمدتا و بطور کلی جز در موارد استثنایی در دوران خردسالی آغاز شده و یک پدیده خاص دوران کودکی است. معمولا از سنین 2 تا 4 سالگی شروع میشود. لکنت زبان از مهمترین و متداولترین اختلالات تکلمی است. در سنین 6 تا 7 سالگی نیز که مصادف با زمان آغاز مدرسه میباشد به لحاظ ویژگیهای عاطفی و سازگاری اجتماعی خاص این دوره موقعیت مناسبی است برای بروز لکنت زبان در میان کودکانی که بیشتر مستعد چنین اختلالی میباشند. گاهی از موارد در دوران بلوغ نیز افرادی که قبلا به نحوی لکنت زبان داشتهاند دچار لکنت زبان میشوند. در این نوع از لکنت زبان کودک یک سیلاب از کلمهای را (که معمولا اولین سیلاب کلمه را) با سرعت و تشنج تکرار میکند. مثلا کلمه پدر را چنین بیان میکند : پ پ پ پدر. در این حالت در فعالیت عضلات تلفظی چند ثانیه توقف و سکون بوجود میآید و کودک دچار وقفه در تلفظ و ادای کلمه همراه با فشار ، کوشش و حرکات خاصی است. کودک مبتلا به این لکنت برای ادای کلمه شدیدا به خودش فشار میآورد و پس از لحظاتی سکون بطور ناگهانی و با تشنج کلمه را ادا میکند. کودکانی که دچار لکنت زبان هستند معمولا و از بدو پیدایش لکنت تا مرحله نهایی مراحل مختلفی را به شرح زیر میگذراند. کودک در این مرحله متوجه میشود که برخی از حروف و کلمات را بطور غیرطبیعی تکرار میکند. اما به نظر میرسد که نگران حالت گویایی خودش نیست. کودک از این که اختلال تکلمی دارد ناراحت نبوده و رنجی نمیبرد و کوششی هم برای رفع آن نمینماید. در این مرحله ، لکنت کودک معمولا همراه با اختلالات تنفسی و یا علایم و عوارض بیماری نمیباشد. نوع لکنت کودک در این مرحله بیشتر از لکنت تکراری است و به همین دلیل در این حالت برنامههای گفتار درمانی موثر است. بتدریج که کودک بزرگ شده و دامنه مکالمات وسیع تر میشود به واسطه رفتارهای خاص و فشارهایی معمولا از سوی همسالان ، والدین و معلمان متوجه کودک میشود، که کودک بطور قابل توجهی با تعجب و گاه همراه با دلسردی نسبت به چگونگی اختلالات گویایی خود عکس العمل نشان میدهد. مثلا به محض اینکه برخی از اعضای فامیل و نزدیکان و اطرافیان کودک متوجه میشوند که او لکنت دارد، رفتارها و واکنشهای مختلفی نشان میدهند. وی این واکنشها را درک کرده و بالطبع عدم اطمینان و تنش عضلانی او بیشتر میشود. بتدریج که حرکات و رفتار ضمنی همراه با لکنت به صورت غیر ارادی ظاهر میگردد، شدت لکنت افزایش مییابد. به نحوی که کودک نسبت به همه موفقیتها و به همه کلمات و همه اصواتی که با عدم روانی و سلامت او در صحبت توام میشوند، حساسیت و نگرانی پیدا میکند. در این شرایط لکنت خود ، روز به روز پیچیده تر و شدیدتر میشود. بطوری که هر چقدر بیشتر نسبت به موفقیتها ، کلمات و جملات از خود نگرانی و ترس نشان میدهد، لکنت او بیشتر میشود و هر چقدر لکنت او بیشتر میشود نگرانی و ترس او از شرایط و موقعیتها و کلمات و اصوات افزایش مییابد. در واقع دلایل بروز لکنت زبان در کودکان ، تا کنون بطور دقیقی روشن نشده است. اما آنچه که تا حدودی مشخص است، آن است که لکنت نمیتواند علت واحدی داشته باشد. بلکه همواره معلول علت بدنی ، عاطفی ، اجتماعی و یا ترکیب این عوامل است. بسیاری از افرادی که لکنت زبان دارند دچار بعضی از ناراحتیهای عصبی و ناسازگاریهای اجتماعی هستند. اما تشخیص اینکه آیا اینگونه ناراحتیهای روانی علت لکنت زبان است و یا لکنت خود حاصل حالات و فشارهای ناشی از اختلالات روانی است، بسیار مشکل است. در بعضی از مواقع لکنت ربان ممکن است حاصل نارساییها و اختلالات دستگاه عصبی باشد و یا در مواردی نیز لکنت زبان از زمان کودکی در اثر بعضی ناهنجاریهای خفیف فیزیولوژیکی پدید میآید. امروزه از روشهای مختلفی برای اصلاح ، درمان و بازپروری اختلالات گویایی و لکنت زبان استفاده مینمایند. از جمله این روشها میتوان به موارد زیر اشاره کرد. برای انجام این عمل بهترین هماهنگیها بین حنجره ، گونهها ، زبان و لبها لازم است؛ اما همین که در این هماهنگی خللی ایجاد شود، زبان به لکنت میافتد. پیش از سن 4 یا 5 سالگی بهندرت معلوم میشود که کودک لکنت زبان دارد. کندی زبان بر اثر اختلالهای بدنی یا برآشفتگیهای عاطفی، در انسان رشد مییابد. گویا بتوان در پارهای موارد ، کند زبانی را از راه آموزش برطرف کرد؛ یعنی به شخص مبتلا آموخت که چگونه آهسته آهسته چیزی را بخواند؛ آهسته آهسته و با توجه خاص به حرف زدن خود ، سخن بگوید و هر هجایی را با کمال دقت ادا کند. در این روش به بازپروری و پرورش جنبههای دوگانه فکری و زبانی اهمیت فراوان داده میشود. این روش بیشتر در مورد کودکان 3 تا 7 ساله استفاده میشود و معمولا نتایج ثمر بخشی دارد. هدف این روش در واقع پرورش دوگانهای از قدرت و صحت تفکر ، قدرت و صحت بیان است. به عنوان مثال برای نیل به این منظور به کودک میآموزند که افکار خود را اصلاح و روشن دریابد، فقط افکار واضح و روشن خود را به زبان جاری نماید و کلمات و جملات را دقیق و رسا بازگو نماید. این روشها بویژه در مورد افرادی که دچار کشمکشهای عاطفی و اختلالات روانی عصبی هستند بکار میرود. روش روان درمانی برای کودکان سنین پایین ثمر بخش نمیباشد. برخی اعتقاد دارند که یکی از عوامل لکنت تنشها و اضطراب و هیجانات عاطفی است. لذا داروهای آرام بخش میتوانند تا حدودی کودک را از اضطراب و هیجانات عاطفی به دور داشته و در نتیجه لکنت زبان او را تقلیل دهند. یکی دیگر از روشهای متداول و نسبتا جدید در اصلاح و بازپروری لکنت زبان روش تغییرات و اصلاحات رفتاری میباشد. نظریه مدافعان این روش در این است که یکی از علل لکنت زبان کودک رفتارهای سازش نایافته و یا ناهنجار اوست. لذا در این روش سعی بر اصلاح رفتارها و بالطبع تقلیل لکنت زبان کودک است. این روش که در واقع میتواند نوعی روش رفتار درمانی نیز تلقی شود، بر این اساس استوار است که فرد لکنتی با انگیزه قوی و ایجاد تغییرات لازم در زمینه بازخوردها و نگرشهایش نسبت به لکنت خود به برنامهای منظم ، مشخص و بطور جدی و مصمم تلاش کند که اختلال گویایی خود را اصلاح کند. روانشناسی فیزیولوژیک (Physiological Psyhology) به بررسی مباحثی میپردازد که در ارتباط با کارکردهای روانی و رفتاری و پیوستههای فیزیولوژیکی آنهاست. به عبارتی در این شاخه از روان شناسی ارتباطی که ممکن است بین رفتارها ، صفات و کارکردهای روانی افراد با عوامل فیزیولوژیک بدنی وجود داشته باشد مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. کارکردهای رفتاری و روانی قسمتهای مختلف مغز چیست؟ روشن است مسائلی در این شاخه از مورد توجه هستند که مسائلی روانی را با کارکردهای بدنی و فیزیولوژیک پیوند میدهند. پژوهشهای فیزیولوژیکی که را تحرک بخشید و به آن جهت داد، دست آورد اواخر قرن نوزدهم است. کوشش در این زمینه نیز مانند همه زمینههای دیگر پیشینه خودش را داشت، یعنی کارهای اولیهای که زیر بنای قرار گرفتند. فیزیولوژی در خلال سالهای دهه 1830 به صورت یک رشته علمی مبتنی بر آزمایش در آمد و این کار در وهله نخست تحت نفوذ مولد فیزیولوژیست آلمانی که از بکار بستن روشهای آزمایشی در فیزیولوژی جانب داری میکرد، صورت پذیرفت. نظریه مولد درباره انرژیهای خاص ، هم در فیزیولوژی و هم برای روان شناسی در خور اهمیت است. چندین نفر از فیزیولوژیستهای اولیه خدمتهای قابل توجهی به مطالعه درباره کارکردهای مغز کرده بودند. کار آنان به سبب کشف مناطق خاص مغز و توسعه روشهای تحقیق که بعدها بطور گستردهای در روان شناسی فیزیولوژیکی بکار بسته شد. برای روان شناسی اهمیت دارد. یکی از پیشروان پژهش درباره از آزمایشات خود نتیجه گرفت که سطوح مختلف رفتار به قسمتهای مختلف مغز و نظام عصبی وابسته است. در نیمه قرن نوزدهم رویکردهای جدید آزمایشی مطرح شدند، تحت عناوین روش بالینی و تحریک برقی ، روش بالینی توسط روی مردی که سالها نتوانسته بود بطور قابل فهمی صحبت کند، انجام گرفت و به این طریق بروکا توانست منطقهای از مغز را که در نقش عمده دارد شناسایی کند. با کاربرد روش تحریک مغزی نیز مناطقی از مغز شناسایی شدند که در احساس لذت ، تنفر ، گرسنگی و تشنگی و ... ، دخالت دارند. در ادامه این آزمایشات پژهشهایی درباره ، چگونگی در طول نظام عصبی و ... ، انجام شد. بطور کلی میتوان گفت بعد از تاثیر پژهشهای اولیه در شاخه فیزیولوژی چهار داشمند بطور مستقیم مسئول کاربردهای اولیه روش آزمایشی درباره ذهن و ارتباط جسم و ذهن یعنی موضوع روان شناسی فیزیولوژیک بودند. ، ، و پژهشهای هلمهوتنر درباره سرعت تکانه عصبی و پژوهشهایی درباره ، از نظر روان شناسی در خور توجه است. هر چند هلمهولتنر به بعد روان شناختی آنها توجهی نداشت. بعدها اهمیت روان شناختی آزمایشات وی توسط کسان دیگری که آزمایشات او را در روان شناسی ادامه دادند شناخته شد. یکی از دو خدمت عده وبر به روان شناسی فیزیولوژیک عبارت بود از تعیین آزمایش دقت تمییز دو نقطه پوست و دومین خدمت او تدوین نخستین قانون کمی روان شناسی فیزیولوژیک بود، که تحت عنوان ( ) شناخته میشود. فخنر رابطه کمی بین ذهن و بدن را مطرح ساخت و بر اساس فرمولی که تعیین کرد، شدت واکنشهای ذهنی را در مقابل واکنشهای بدنی اندازهگیری کرد. با تاسیس آزمایشگاه روان شناسی توسط ویلهم و ونت به پایهگذاری روان شناسی اقدام کرد. او در پیشگفتار جلد اول خود چنین نوشت: کاری که در اینجا به همگان ارائه میدهم کوششی برای بوجود آوردن قلمرو نوینی از علم است. بر این اساس مشاهده میشود که تاریخ روان شناسی فیزیولوژیک با آغاز میشود. یکی از رویکردهای مهم در روان شناسی ، رویکرد « عصبی _ زیستی » (Neuro-Biological) یا « زیستشناختی » است. در این رویکرد بسیاری از جنبههای عادی و غیرعادی رفتار انسان در فرایندهای زیستی جاری در جسم وی ریشهیابی میشود. مطالعات به روشنی نشان دادهاند که رابطه نزدیکی بین تجربهها و رفتار فرد با (Neuro System) و (Endocrine Sestem) وجود دارد. ارتباط نظیر « و ... » و (Abnormal) نظیر« و ... » با فعالیت و غدد درون ریز انکار ناپذیر است. این چنین ارتباط و تاثیرگذاری تنگاتنگی بین « جسم و روان » یا « جسم و رفتار » خود شاهدی است بر اهمیت مطالعه و تحقیق در حوزه « » این حوزه از روان شناسی به مطالعات این علم غنا و عمق میبخشد و به شناخت انسان از خودش وسعت میدهد. رابطه جسم و روان (جسم و رفتار) آن چنان نزدیک است که روان را « . » تعریف کردهاند. میتوان گفت هیچ موضوع روانی وجود ندارد که نتوان آنرا از دیدگاه فیزیولوژیک بررسی کرد. از طرف دیگر ، مرز مشخصی بین (جسم) و (روان) وجود ندارد. برای مثال ، وقتی بینایی را مطالعه میکنیم، در قلمرو « » هستیم، حال آنکه مطالعه « » جز روان شناسی است، ولی به درستی نمیدانیم مطالعه « » در کجا خاتمه پیدا میکند و مطالعه ادراک بینایی از کجا آغاز میشود. در یک دید کلی میتوانیم بگوییم که تجزیه و تحلیل روانی رفتارهای مختلف در واقع دنباله تجزیه و تحلیلهای فیزیولوژیکی رفتار اعضا مختلف است، با یک حرکت مضاعف از روان شناسی به فیزیولوژی و از فیزیولوژی به روان شناسی. اعتقاد داشت که جسم و روان دو جنبه متفاوت از یک هستند. جسم ماده این جوهر و صورت این جوهر است. او به استقلال جسم و روح از یکدیگر اعتقاد داشت. به وجود دو جوهر مستقل اعتقاد داشت. یکی جوهر جسم و دیگری جوهر روح. از نظر او جسم و روح دو امر جداگانه هستند که هیچ یک بر دیگری تاثیر ندارد. نه علتهای روانی میتوانند معلولهای جسمی بوجود آورند و نه علتهای جسمی قادر به ایجاد معلولهای روانی هستند. (Liebnitz) اعتقا داشت، روح و جسم مستقل از یکدیگر هستند، اما در مسیرهای موازی حرکت میکنند. در واقع هر رویه روانی به یک رویه جسمی مربوط میشود، ولی هیچ یک از آنها عامل تغییر دیگری نیست. این دیدگاه به (Parllelisme Theory) معروف است. بنیانگذار معتقد بود که آنچه را روح مینامیم، چیزی جز رفتار نیست و هنگامی که بدین واقعیت توجه کنیم، میبینیم که روح و جسم در واقع یک دارند، زیرا رفتار شکل بخصوصی از فعالیت فیزیولوژیک (جسم) است. این دیدگاه به (Identity Theary) معروف است. با توجه به هدف اساسی روان شناسی فیزیولوژیک که رابطه بین جسم و روان و تعملاتی بین آن دو برقرار است میباشد. ارتباط این رشته با شاخههای مختلف روانشناشی و روشن میشود. در حوزههای مختلف روان شناسی میتوان گفت با تمامی آنها ارتباط دارد، هر چند برخی روابط صورتی روشن و واضح دارند و روابطی مستقیم و تنگاتنگ هستند. در هر حال روان شناختی فیزیولوژیکی به دنبال پایههای فیزیولوژیک برای مباحث مختلفی میگردد که در حوزههای مختلف روان شناسی مطرح هستند. مثل پایههای فیزیولوژیک برای در ، پایههای فیزیولوژیک برای بحث در ، خشونت و پرخاشگری در ، در روان شناسی عمومی ، در و ... . از سوی دیگر این شاخه پیشرفت خود را مدیون یافتههایی است که علوم زیستی مطرح هستند. بین ، علم پزشکی و درمانی ، روابط روشنی دیده میشود. به عنوان مثال در شاخه علوم پزشکی و آنچه به عنوان برای درمان بیماریهای روانی مورد استفاده قرار می گیرد، تا حدودی مدیون یافتههای روان شناسی فیزیولوژیک است. انواع حوزههای مطالعاتی (صرف نظر از روشهای تحقیق در آنها) در روان شناسی فیزیولوژیک را میتوان در چهار حوزه تقسیمبندی کرد. كاركرد كهنالگو در مقام اندام روان ناآگاه جمعى یونگ براى توصیف نوعى صورتبندى اولیه كمابیش یكدست از ساحتِ كهن الگویى روان، در ابتدا طیفى از اصطلاحات، از جمله صورت ازلى را به كار مىبُرد، امّا در 1919 براى اولینبار از واژه كهن الگو استفاده كرد. از آن زمان تا پایان عمر، تلاش براى كشف جنبههاى ناشناخته و توضیح نقش ضمیر ناآگاه جمعى ــ یا به تعبیر نهایى او، روان عینیتیافته ــ در روند تكامل انسان، كانون توجه كارهاى نظرى و فعالیتهاى بالینىاش قرار گرفت. یونگ، موضع فكرى فروید را، نهچندان مورد چند و چون قرار داد، نه انكار كرد و نه با فرا رفتن از آن جایگزینى برایش ارائه كرد، بلكه از بدو فعالیتهایش این موضع را گسترش داد و عمق بخشید. احساس او این بود كه آراى همكارش دقت لازم را دارد اما آنگونه فراگیر نیست كه به نحو مناسبى كاركردهاى پیچیده ذهن را توصیف كند. از دیدِ او تأكید فروید بر اهمیت انحصارى جنسیت و باور جبرى به اصالت فردىِ موجودیت روانى ـ زیستى، قابل دفاع نبود. در پرتو رویكرد متوازن یونگ به روان، كلاید كلوك هون مردمشناس، نظر تأملبرانگیزى دارد كه در اینجا به اجمال به آن مىپردازیم. او مىنویسد: هر آدمى، از بعضى جهات، همانند همه آدمهاست، همانند بعضى از آدمهاست، همانند هیچ كس نیست. این گزاره، به نحوى خاص به ما كمك مىكند تا روانشناسى مبتنى بر آراى یونگ و نیز مفهوم كهن الگو را در چشمانداز مناسبى قرار دهیم. هرچند یونگ هرگز اهمیت فرهنگ و متغیرهاى منحصر به تاریخچه زندگى شخصى را در تكوین موجودیت فرد انكار نكرد، با عطف توجه به میراث سیر تكامل انواع و وحدت روانى نوع انسان، بیشترین نقش را در پیشبرد روانكاوى داشت. مبناى احتجاج كلنگر یونگ این بود كه بدون لحاظ كردنِ نفوذ متقابل نیروهاى اجتماعى ـ فرهنگى، شخصى و كهنالگویى (فراشخصى)، امكان درك روان و ضمیر ناآگاه پدید نخواهد آمد. كتنِر (Ketner) ، با توجه به رویكرد یونگ به گزاره كلوك هون، اشارهاى شایسته دارد: «در یك كلام، نحوه عملكرد كهن الگو چنین است: یك مضمون اصلى، الگوهاى قابل شناختِ تغییرات، و تحوّلى خاص و منحصربهفرد در یك مورد مشخّص.» حال كه به اجمال دانستیم كه یونگ چگونه، در چه زمان و چرا به اهمیت روان فراشخصى پى بُرد، مىتوانیم با دقت بیشترى به مسایل مربوط به ماهیت كهنالگو و زمان كاركرد واقعى آن بپردازیم. بر اساس مبانى نظریه یونگ، ذهن بشر به هنگام تولد، لوحى سفید نیست، بلكه یك طرح اولیه كهنالگویى در ساختمان مغز انسان موجود است. بحث در باب آن دسته از دستاوردهاى زیستشناسى نوین كه به نظریه كهنالگوها مربوط مىشود ما را از موضوع این مقاله كاملاً دور مىكند؛ با این حال روشن است كه چنین تلاشى باید پژوهشهاى صورتگرفته در مورد دستگاه كنارى، نیمكرههاى راست و چپ مغز، ژنتیك رفتارى جدید، نحوه گزینش طبیعى و جهش پلاسماى تخمك از دیدگاه دانشمندان امروز را مورد توجه قرار دهد، ضمن آنكه انتظار مىرود این تحقیق آشكار سازد كه كهنالگوها، یا همان استعدادهاى موروثى براى آگاه شدن از وضعیتها و نگارههاى نوعى یا تقریباً همگانى، ملزم به هیچ اصلِ «رمزآمیز»ى نیستند. در عین حال مىتوان كهنالگو را نوعى «نظام آمادگى» دانست كه به نشانههاى محیطى واكنش نشان مىدهد، هستهاى پویا از نیروى روانى متمركز كه آماده است تا به صورت یك سرشت ـ انگاره و یك عنصر ساختارى مینُوىِ خودسامان، بیرون از حوزه ادراك «خود» فعلیّت یابد. «فورد هَم» در مسیر ارائه تعریفى عمیقتر از كهنالگو گام دیگرى برمىدارد: هرچند كهنالگوها در اشكال نمادین پیچیدهشان، یعنى در روءیا، خیالپردازى، اساطیر و دین، به كرّات مورد مطالعه قرار گرفتهاند، جوهره دستاورد فكرى یونگ آن است كه كهنالگو یك موجودیت روانتن است كه دو جلوه دارد: یك جلوه با اندامهاى جسمى، و جلوه دیگر با ساختارهاى روانى ناآگاه و بالقوه ارتباط تنگاتنگ دارد. موءلّفه جسمى سرچشمه «سائقهاى» شهوانى و پرخاشگر است، و موءلّفه روانى خاستگاه اَشكال خیالپردازانهاى است كه كهنالگو به واسطه آنها در ضمیر ناآگاه بازنمودى ناقص مىیابد. هرچند در آغاز، انگارههاى كهنالگویى در كانون توجه یونگ بود، به تدریج، الگوهاىِ عواطف و تمایلات «خاص هر نوع» را نیز مدّ نظر قرار داد. دریافت ویراسته و تكاملیافته یونگ از كهنالگو مستلزم یك تمایز اساسى است، تمایز میانِ صورت بنیادى كهنالگو و انگاره كهنالگویى. توجه به این تمایز اهمیت بسیار دارد، زیرا با خلط این دو دستاورد نظرى، سهم یونگ در روانكاوى نه تنها به غلط فهم شده، بلكه بازنمودى نادرست پیدا كرده است. از جمله تبعات این درك نادرست، این دریافت است كه ما مضامین مبتنى بر انگارهها یا تصاویر ذهنى را به ارث مىبریم. هرچند یونگ هرگز این امكان را مطلقاً مردود ندانست، ممكن نبود بر دریافت مطلقاً لاماركىِ فروید از «حافظه نژادى» صحّه بگذارد. صورت بنیادى كهنالگو: كهنالگوها، تصورات یا انگارههاى موروثى نیستند بلكه ممكناتِ ماتقدماند. براى یونگ، «انگاره ازلى» یا «صورت بنیادى كهنالگو» ــ كه متعلّق به ژرفترین لایه ضمیر ناآگاه است ــ نوعى استعداد یا «آمادگىِ» ماتقدم براى آگاه شدن از یك تجربه بشرىِ عامِ عاطفهمحور، یك اسطوره همگانى، یا نمود عامِ امتزاجِ اندیشه ـ انگاره ـ خیال است، و كاوش دقیق یا فهم عمیق آن ممكن نیست، زیرا موجودیت آن، وضعیتى كاملاً صورى و ابتدایى است. یونگ نظراتش را چنین خلاصه مىكند: بازنمودهاى كهنالگویى (انگارهها و تصورات) را، كه به واسطه ضمیر ناآگاه به ما مىرسند، هرگز نباید با «صورت بنیادى كهنالگو» یكى دانست. این بازنمودها، ساختارهاى بسیار متنوعى هستند كه همگى متكى به یك صورت بنیادىاند، صورتى كه اساساً امكان بازنمود ندارد. اما شاخص «صورت بنیادى كهنالگو»، عناصر صورى و معانىِ بنیادى معینى است كه درك آنها به تقریب میسر است. صورت بنیادى كهنالگو، یك عامل شبهروانى است كه به عبارتى متعلق به حدّ ماوراىبنفش و نامرئى طیف روانى است... ماهیت واقعى كهنالگو چنان است كه بعید مىدانم صورت آگاهانه پیدا كند؛ كهنالگو موجودیتى فراتجربى است، و به این جهت آن را شبهروانى مىنامم. (مجموعه آثار، جلد هشتم، ص213). انگاره كهنالگویى: رابطهاى پویا میان وضعیتهاى محیطى و واكنش كهنالگویى وجود دارد. انگاره آن برخلاف موجودیت نخستیناش، بازنمودى است كه دستكم به واسطه بخشى از «خودآگاهى»، پیشاپیش ادراك شده است: «صورت ازلى، از نظر مضامین آن، صرفاً زمانى تعیّن مىیابد كه به آگاهى رسیده و نتیجتاً از دادههاى تجربه آگاه آكنده باشد.» (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، ص 79). نظریه یونگ بر نقش فرهنگ در فعّالسازى و ساماندهىِ («پوششدهىِ») نمادین كنشِ كهنالگویى، كه خاستگاهش عمق ضمیر آگاه است، تأكید دارد. مطابق این نظریه، شاید یك تجربه محیطى واحد واكنشهاى كهنالگویى متفاوتى را برانگیزد و یا برعكس، شاید عوامل محیطى گوناگون زمینهساز واكنشهاى كهنالگویى یكسان یا همانند شود. عینِ عبارات یونگ چنین است: «كهنالگوها همانقدر پُرشمارند كه وضعیتهاى نوعىِ زندگى. روند بىپایان تكرار، این تجربیات را در سرشت روانىِ ما حكّ كرده است، هرچند نه همچون اشكال آكنده از محتوا، بلكه بدواً در قالب اشكالى فاقد محتوا كه فقط امكان نوع خاصى از ادراك و عمل را آشكار مىكنند.» (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، ص 48) این نقلقول نشان مىدهد كه از نظر یونگ، كهنالگوها بىشمارند، با این حال در روند تجربیات روانكاوانه فرد، در جریان تكامل منحصربهفرد انسان، یا در زندگى روزمرّه، برخى انگارهها، وضعیتها و تجربیات، امكان بروز بیشترى دارند و محل بروز آنها روءیاها، ادبیات، اسطورههاى دینى، اَشكال هنرى، علائم بیمارى، و از این قبیل است. اینك مثالهاى متعدد ارائه مىكنیم: مرگ و تجدیدحیات نمادین: یكى از وضعیتهاى كهنالگویى متداول در همه فرهنگها، از یك سو در ارتباط با تأكید یونگ بر ظرفیت روان بشرى براى نوعى از تغییرشكل نمادین است كه متضمن تجربیات بازسازنده مرگ، و حیات دوباره است، و از سوى دیگر به ارزشیابى بىنهایت مثبت او از واپسرَوىِ روانى مربوط مىشود. براى یونگ آنچه درك ما از «خویشتن» را (كه احساس محور و یكپارچه است) از نو مىسازد، مشخصاً شكلگیرى «خود» یا بخشى از «خود» است. دیگر بار «خودآگاهى» شكل مىگیرد، رشد را تجربه مىكند و به شكلى پویا از حالتِ همذاتپندارى فرافكنانه یا آمیختگى با حالت آغازین ناآگاهى («نا خود») سر برمىآورد. این روند سالم، دیگر بار ــ درست مانند سالهاى اولیه زندگى ــ جریان انفكاك «خود» از همذاتپندارى و تحدید در «خودِ» آغازین را تكرار مىكند. «خود» كه احساس مىكند از جانب مرگ تهدید شده، حیات دوباره را تجربه یا درك مىكند. مفهوم مرگ و نوزایى، در مقام یك بُنمایه كهنالگویى فراشخصى، به تدریج رویكرد نظرى یونگ به رشد روانشناختى ناآگاهانه فرد در ضمن تجربیات روانكاوانهاش، و نیز الگوهاى آغازگرى یا مناسك گذر را مشخص كرد. درحالىكه نمىتوان به محتواى ویژهاى اشاره كرد كه در بُنمایه مرگ ـ نوزایىِ همه فرهنگها مشترك باشد، مىتوان شكل اساطیرى آن را به عنوان یك شكل كهنالگویى معتبر به شمار آورد. كودك: نماد طفل یا كودك، نمونهاى از یك انگاره كهنالگویى مشترك است كه مىتواند گواه یا مستلزم حركت و پیشرفت از طریق پَسرَفت خلاّ قى باشد كه نهایتاً نمادى از مرگ و نوزایى را در روان شكل مىدهد. عوامل متعددى در تبیین معناى نماد كودك نقش دارند. علاوه بر همه تداعیهاى شخصى (براى مثال تداعى یك همشیر) و زیستى (براى نمونه تداعى قضیبى پستانىِ كودك)، گاه گستره كهنالگویى نیز عامل تعیینكنندهاى است. روءیت یك كودك در روءیا مىتواند نقطه عطفى در زندگى یا تجربیات روانكاوانه فرد باشد، و در عین حال مىتواند خبر از پیشآگاهىِ مفیدى دهد. انگاره «كودك آسمانى» در بسیاى از فرهنگها مشاهده مىشود و شاید حاكى از حیات و انتخاب مسیر دوباره، احساس حضور آزادى و نشاط كودكى، بیدارى دوباره، آغازى دیگر، هویت نمادین دیگر، جهان دیگر، خلاقیت، استعداد، و رشد (بازدارندگىِ پستانىِ مناسب یا قضیب بارورساز) باشد. همچنین، این انگاره مىتواند مظهر «خویشتن»، نشانگر روند فردیت یافتن یا تحقّق «خویشتن»، و یا نماد نوزایى باشد. در عین حال، كودك مىتواند مظهر اَعمال شیطانى، مظهر هول و وحشت یا دگرآزارى باشد. روءیت كودك در عالَم خیال مىتواند نماد استعداد و خلاقیت باشد، زیرا كودك همواره ظرفیت تحول دارد. نوزاد، مظهر آرا و نظرات كاملاً نو است كه چون از ضمیر آگاه نشأت گرفتهاند برایمان ناشناختهاند؛ از این منظر در تقابل با آراى كهنهاى قرار مىگیرند كه دستكارى شدهاند تا مگر جلوهاى پیدا كنند. با این همه آراى اصیل حاصلِ رشد و تكاملاند نه حاصل ابداع، چرا كه پس از نطفه بستن، به تدریج پرورش مىیابند و در زمانى مناسب زاده مىشوند؛ و تفاوت خلاقیت و تقلید از همینجاست. به سادگى مىتوان دریافت كه این انگاره كهنالگویى خاص، در پرتو تحلیل، نوعى اعتبار آیندهمحور پیدا مىكند، آنگونه كه صِرف توصیفات علّى (مبتنى بر موارد فردى)، قادر به تبیین معناى نمادین و فراگیر آن نیست. نظریه یونگ و پیروانش، حضور این نماد ویژه، یعنى كودك را، در مراحل رشد انسان مفروض مىگیرد و استدلال مىكند كه این مسأله اساساً مربوط به تغییرشكل نمادین استو از این رو در محدوده پرسشهاى علّت و معلولى قابل توضیح نیست، بلكه نوعى تبیین غایتشناسانه را طلب مىكند. بنا بر نظر یونگ، نماد راستین صرفاً نظر به گذشته ندارد، بلكه در عین حال آیندهنگر است، و بسا كه مُلازم با دگرگونیهاى مثبت یا منفى باشد. آنیما و آنیموس (مادینه روان و نرینه روان): شخصیت دونیمهاى كه اغلب در روءیا، پندار، ادبیات، رابطه نر و ماده، درمان تحلیلى، و اسطوره با آن مواجه مىشویم، كهنالگوى دو جنس مقابل آنیما و آنیموس است، و عبارت از آن استعداد موروثى است كه به واسطه آن، مرد امكان تجربه انگاره زن، و زن امكان تجربه انگاره مرد را مىیابد. ضمیر ناآگاه مرد برخوردار از یك موءلفه مكمّل مادینه است كه به هیأت زن درمىآید: «در ضمیر ناآگاه مرد، یك انگاره جمعى موروثى وجود دارد كه به واسطه آن، مرد سرشت زن را درك مىكند.» (پیشین، جلد هفتم، ص 190) اگر مرد سرشت زنانهاش را سركوب كند و یا از سرِ تحقیر یا غفلت، خصوصیات زنانهاش را بىمقدار سازد و یا بالعكس، با تصویر مادینهاش همانند شود، خلاقیت و انسجام موجودیتاش را از دست مىدهد. آنیما، نقش واسط را براى ضمیر ناآگاه خلاّق دارد و مىتواند مظهر كلیّت ضمیر ناآگاه باشد (پیشین، جلد نهم، فصل اوّل، صص 54-74). آنیما با برونافكنى نیاز مرد به زن در روند خلاقیّت، كه متضمّنِ خیالپردازى است، بروز مىكند. «فریدا فوردهَم»، درباره آنیما و «مادر»، كه نخستین عامل این برونافكنى است، مىنویسد: این انگاره صرفاً از طریق تماسهاى مشخصى كه مرد در جریان زندگىاش با زن برقرار مىكند، آگاهانه و ملموس مىشود. نخستین و مهمترین تجربه مرد از زن، از طریق مادرش است، و بیش از هر تجربهاى بر او تأثیر مىگذارد و او را شكل مىدهد، به نحوى كه بسیارى از مردان هرگز موفق نمىشوند خود را از این قدرت دلفریب رها سازند. امّا تجربه كودك یك ویژگىِ ذهنى شاخص دارد كه سبب مىشود عامل تعیینكننده، نه فقط نوع رفتار مادر بلكه همچنین احساس كودك از نحوه رفتار مادر باشد. تصویرى كه از مادر در ذهن كودك نقش مىبندد تصویر دقیق او نیست، بلكه تصویرى است كه تركیب نهایى آن متأثر از ظرفیت فكرى كودك براى شكل دادن به تصویر ذهنى زن ــ آنیما ــ است. به همین روال، این پدر است كه اوّل بار انگاره آنیموس را در ذهن دخترش شكل مىدهد. بنابراین، علاوه بر انگارههاى والدین كه اوّل بار تصاویر جنس مخالف را در ذهن كودك فعّال مىكنند و در قالب الگوهاى مشخص فرهنگى نمادین مىسازند، آنیما و آنیموس از انگارههاى جمعى و موروثى زن و مرد، و نیز از اصول مادینه و نرینه نهفته در همه افراد نشأت مىگیرند، افرادى كه بنا بر فرض موجود در نظریات روانكاوانه، در بنیاد، دوجنسىاند. (1977) - واپس راني(REPRESSION): سركوب و يا واپس راني 2- فرونشاني(SUPPRESSION): واپس راني اي كه بطور ارادي و خودآگاه صورت ميگرد فرونشاني ناميده ميگردد. بازداري ارادي و هشيار از ورود افكار، احساسات، تجارب و خاطرات خاص به سطح هشيار. احتراز از انديشيدن به مواد اضطراب زا و آزاردهنده و منحرف كردن هشياري به موضوعات ديگر. مثال: دانش آموزي كه به تعطيلات رفته، نگران است كه نتواند از پس امتحانات بر آيد، اما وي تصميم ميگيرد براي اينكه تعطيلاتش خراب نشود مدرسه و امتحاناتش را فرو نشانده و به آنها فكر نكند. 3- واپس روي(REGRESSION): در اين مكانيسم شيوه هاي حل مسائل به سبك بزرگسالان جاي خود را به رويكردي كودكانه ميدهد. واپس روي يعني بازگشت به مراحل ابتدايي رشد و تكامل (مراحلي مطمئن تر،امن تر و فاقد استرس) و بروز واكنشهاي بلوغ نيافته. مثال: بزرگسالي كه هنگام سرخوردگي و ناكامي عروسكي را در آغوش ميگيرد. مثال: مرد 25 ساله اي كه دچار مشكلات مالي جدي گرديده، تمايل پيدا ميكند به خانه پدري خود بازگشته و والدين از وي مراقبت كنند. مثال: مكيدن شست و يا مداد، به لحن كودكان صحبت كردن و هرگونه بروز رفتار سنين پايين تر از خود واپس روي محسوب ميگردد. 4- انكار(DENIAL): عبارت است از انكار و نفي واقعيت، رفتار، كردار و عامل اضطراب زا. عدم پذيرش واقعيت و رد رويدادها. مثال: مادري پس از دريافت خبر كشته شدن پسرش در جنگ، مرگ پسرش را انكار كرده و باز بشقاب غذايش را سر ميزغذاخوري مي آورد و يا لباسهايش را مرتب ميكند. مثال: افراد مسن غالبا پير شدن خود را انكار كرده و ميگويند ما هنوز جوان هستيم. مثال: معتادان همواره اعتياد خود را انكار ميكنند. مثال: پسري كه دوست دختري ندارد ميگويد من به دخترها نيازي ندارم. مثال: هنگامي كه پزشك سرطان را در بيمارش تشخيص ميدهد، بيمار آن را نادرست پنداشته و سراغ پزشك ديگري ميرود. 5- جابجايي(DISPLACEMENT): انتقال احساسات، هيجانات و تكانه هاي اضطراب زا از يك شخص و يا شيء (تهديد كننده و يا غير قابل دسترس) به فرد و يا شيء امن تر و قابل پذيرش تر. تخليه احساسات فروخورده بر سر اهداف بي خطر تر (افراد زير دست ، تحت فرمان، وابسته و يا ضعيف تر از شما). مثال: كارمند عصباني از دست رئيس خود، از آنجايي كه قادر نيست بر سر رئيس خود فرياد بكشيد، هنگامي كه به خانه باز ميگردد عصبانيت خود را سر همسر خود خالي كرده و سر وي فرياد ميكشد. مثال: فرزندان عصبانيت خود را با كوبيدن درها به هم ابراز ميكنند. مثال: يك مرد ناكام در ارضاي نيازهاي جنسي خود، به پرخوري روي مي آورد. مثال: دختري كه از سوي دوست پسر خود طرد شده فورا با پسر ديگري دوست ميشود. 6- دليل تراشي(RATIONALIZATION): عبارت است از استفاده از استدلالهاي منطقي و پذيرفتني براي توجيه رفتار و احساسات غير موجه و توجيه ناپذير- بازآرايي شناختي از ادراكات فردي-علل غير واقعي جانشين علت و انگيزه اصلي و واقعي ميگردد. مثال: فردي كه از اداره خود اخراج گرديده علت اخراج خود را چنين توجيه ميكند:من چون آدم متملقي نبودم و چاپلوسي رئيس را نميكردم اخراج شدم.در صورتي كه بي كفايتي و عملكرد ضعيف وي علت اصلي بركناري وي بوده است.مثال:سارقي كه به يك سوپرماركت دستبرد ميزند هنگام بازجويي ميگويد كه صاحب سوپر ماركت مستحق آن بوده است ويا برداشتن چند قلم جنس از ثروت صاحب آن نخواهد كاست. 7- جبران(COMPENSATION): مستور ساختن جنبه هاي منفي (كاستي هاي نامطلوب) خودانگاره و شخصيت با تاكيد و تقويت اغراق آميز جنبه هاي مثبت -متوازن سازي تقابلي ضعف ها وعيوب-فرد حس خود كم بيني، حقارت و شكست هايش را با مطرح ساختن خود در زمينه هاي ديگر پنهان ميسازد- تقويت يك ويژگي مثبت در جبران يك ويژگي منفي. و يا جبران ناكامي ها با كامجويي مفرط در زمينه هاي ديگر. جبران دو گونه است يكي تقويت ويژگي منفي و ضعيف و دوم جايگزين ساختن يك ويژگي مثبت و كارآمد جاي يك ويژگي منفي. مثال: كودك لاغر و نزار در بزرگسالي به پرورش اندام روي آورده و بدنساز ميشود. مثال: نوجواني كه از مشكلات تكلمي رنج ميبرد در بزرگسالي سياست مدار ويا سخنران ميشود. مثال: يك دانش آموز با چهره نا زيبا در دانشگاه، دانشجوي ممتاز گرديده و يا پژوهشگر ميشود. مثال: يك دختر نا زيبا رقصنده ماهر ميشود. 8- توجيه عقلي(INTELLECTUALIZATION): استفاده مفرط از تفكر و منطق انتزاعي-پرهيز از احساسات آزار دهنده با تمركز بر جنبه هاي عقلاني-انفصال هيجان از انديشه-ناديده گرفتن جنبه احساسي قضايا و پرداختن به تجزيه و تحليل شناختي آنها. مثال: تمركز بر جزئيات برگزاري مراسم ترحيم و خاك سپاري جاي عزاداري و سوگواري. مثال: بحث در مورد فاكتورهاي مهندسي ساختمانها و يا مكانيسم عمل زلزله ها پس از روي دادن زلزله جاي سوگواري و پرداختن به جنبه احساسي آن. مثال: زني كه مورد تعرض جنسي قرار گرفته شروع ميكند به تحقيق و جستجوي اطلاعات در زمينه ساير موارد تجاوزها و روانشناسي متجاوزان و قربانيان آن و يا در كلاسهاي دفاع شخصي شركت ميكند. 9- برون ريزي(ACTING OUT): استفاده از كنشهاي فيزيكي جاي كنار آمدن مستقيم با چالشها و صحبت كردن درباره احساسات خود- درست نقطه مقابل مكانيسم والايش است- تسليم خواسته هاي نهاد شدن بدون در نظر گرفتن عواقب منفي آن- مثال: مردي كه قادر به ابراز احساسات ناكامي و درماندگي خود در زندگي زناشويي نيست، به برقراري رابطه نامشروع روي مي آورد، بدون در نظر گرفتن عواقب آن. مثال: فردي كه هنگام خشمگين شدن قادر به كنترل خود نيست و به همه چيز آسيب مي رساند. 10- درون فكني(INTROJECTION): نوع شديد همانند سازي ميباشد كه در آن فرد ارزشها و ويژگيهاي فرد و يا گروه ديگر را جذب ساختار "خود" ميكند. دروني كردن احساسات، ارزشها و ويژگيهاي فرد ديگر، ويژگيهايي كه خودمان در آن زمينه ضعف داريم. نسبت دادن افكار و احساسات ديگران به خود و تقليد از آنها. مثال: فردي كه قرار است كنفرانس بدهد، خود را جاي يك سخنران نامدار قرار ميدهد و اينگونه اعتماد بنفس پيدا ميكند. مثال درون فكني شديد: فرد پس از فوت همسرش نشانه بيماري متوفي را بروز ميدهد مثلا اگر همسرش بر اثر سكته قلبي فوت كرده باشد وي در جريان سوگواري به درد سينه مبتلا ميشود. 11- همانند سازي(IDENTIFICATION): روند الگوبرداري (تقليد) افكار، اخلاقيات، رفتار و سلايق فرد ديگر- تقليد ويژگيهاي مطلوب فرد ديگر-الگو قرار دادن ديگران-تطابق خود با ديگران بطور ناخودآگاه- افزايش احساس ارزشمندي با همانند سازي با شخصيتهاي برجسته و نامدار. مثال: دختر دانش آموزي كه مصرانه از مادر خود ميخواهد تا كفش مشابه كفش همكلاسي خود را برايش خريداري كند. اما به شدت تقليد از همكلاسي خود را رد ميكند. مثال: كارمند در جلسه اداره، زبان بدن مدير عامل را تقليد ميكند و يا نقطه نظرات مشابه وي را بيان ميكند. مثال: فرد به سينما رفتن علاقه مند ميشود چراكه فرد محبوب و مورد تحسين وي (الگو) به سينما علاقه دارد. مثال: فرد قرباني با مهاجم همانند سازي ميكند و رفتار وي را تقليد ميكند تا كمتر احساس درماندگي كرده و درمقابل احساس قدرت بيشتري نمايد. و ممكن است با مهاجم خود همدست نيز شود. 12- برون فكني(PROJECTION): نقطه مقابل درون فكني است-نسبت دادن احساسات، اميال، افكار، تكانه ها و گرايشات نامطلوب، ناخوشايند و غير اخلاقي خود به افراد و يا شيء خارجي ديگر. مثال: دختري كه نسبت به همكار مرد خود گرايش جنسي دارد، همكار خود را متهم به چشم چراني و هوسراني ميكند. مثال: شما از فردي نفرت داريد اما تصور ميكنيد وي از شما نفرت دارد.مثال:شما تصور ميكنيد نازيبا و غير جذاب هستيد واين تصور را به جنس مخالف خود نسبت داده و از مواجهه با جنس مخالف خود اجتناب مي ورزيد (ترس از طرد شدن). مثال: مرد بي وفا نسبت به همسر خود، همسر خود را به خيانت متهم ميكند. بلاگردان سازي به معني سپر بلا قرار دادن ديگران نيز تلفيقي از برون فكني و انكار است. 13- والايش(SUBLIMATION): انرژي خود را صرف فعاليت هاي سازنده كردن-هدايت افكار و تكانه هاي ناپذيرفتني از سوي جامعه به اهداف پسنديده تر. مثال: فردي كه گرايشات جنسي و يا خشونت آميز قوي دارد به ورزش بوكس روي آورده و يا سرباز ميشود. مثال: دختري كه مجبور است براي لاغر شدن رژيم هاي سخت بگيرد به نقاشي علاقه مند شده و بيشتر تصاوير ميوه ها را نقاشي ميكند. مثال: مردي كه از عمل بريدن لذت ميبرد جراح ميشود. مثال: كودكي كه ميخواهد توجه والدين خود را جلب كند شاگرد ممتاز مدرسه ميشود. 14- باطل سازي(UNDOING): به خنثي كردن گفتار و اعمال پيشين اطلاق ميگردد. تلافي كردن رفتار وكردار ناپسند. مثال: مردي كه همسر خود را تحقير كرده است، براي همسر خود هديه ميخرد و يا بطور مبالغه آميزي از وي تعريف و تمجيد ميكند. مثال: فردي كه مرتكب قتل شده مكررا دستهاي خود رامي شويد. مثال: شما پشت سر دوست خود از وي بدگويي ميكنيد سپس از كرده خود پشيمان شده و وي را به منزل خود به شام دعوت ميكنيد. مثال: فرد ثروتمندي كه به موسسات خيريه كمك مالي ميكند، چرا كه ثروت خود را از طرق نامشروع كسب كرده است. 15- واكنش سازي(REACTION FORMATION): واكنش سازي و يا واكنش وارونه زماني است كه شما احساس ونيت خود را بطور اغراق آميزي عكس آن چيزي كه بوده ابراز ميكنيد. نوعي تظاهر و وانمود كردن. مثال: مردي كه گرايش به مردان ديگر دارد، نسبت به همجنس بازان ابراز نفرت ميكند. مثال: شما از مهماني بدنتان مي آيد اما بيشتر از ميهمانان ديگر به وي احترام گذاشته و به اصطلاح تحويلش ميگيريد. مثال: زن متاهل از بيم آنكه همكارش به وي علاقه مند نگردد با همكار مرد خود بدرفتاري ميكند. مثال: يك مرد خشن و پرخاشگر ممكن است با اين رفتار ميخواهد ترديدها و ناتوانيهاي جنسي خود را پنهان سازد. مثال: استاد دانشگاهي كه تصور ميكند از دانش علمي كافي برخوردار نيست بيشتر از واژه ها و اصطلاحات پيچيده و علمي استفاده ميكند. 16- آرماني ساختن(IDEALIZATION): برآورد اغراق آميز صفات و ويژگيهاي مثبت و ناچيز شمردن خصويات منفي و يا ناديده گرفتن آنها. مثال: عاشق تنها خوبيهاي معشوق را مي بيند و از ديدن بديهاي آن عاجز است. 17- پيش بيني(ANTICIPATION): پيش بيني رويدادهاي احتمالي آينده و در نظر گرفتن واكنشها و راه حلهاي واقع گرايانه و جايگزين. برنامه ريزي براي آينده. ملاحظه پيامدهاي رفتار خود. 18- نوع دوستي(ALTRUISM): خدمت رساني و ياري رساندن به ديگران بطور سازنده كه رضايت فردي را بدنبال دارد. فرد از واكنش مثبت ديگران خشنود شده واحساس خوبي پيدا ميكند. 19- اجتناب و يا رويگرداني(AVOIDANCE): كنار آمدن با عوامل استرس زا با عدم مواجهه با آنها. مثال: شما از همكار خود در اداره بدتان مي آيد بنابراين سعي ميكنيد با وي برخورد نداشته باشيد و يا نزديك وي نرويد. مثال: فردي كه از ارتفاع هراس دارد سعي ميكند از مكانهاي مرتفع دوري كند. مثال: هنگامي كه در مورد مسايلي كه از نظر شما ناخوشايند است سخن به ميان مي آيد سعي ميكنيد موضوع بحث را عوض كنيد. 20- شوخ طبعي(HUMOUR): تاكيد بر جنبه هاي جالب و طنز گونه عامل استرس زا و تعارضات. انحراف از جديت و نيمه خالي به نيمه مثبت و پر. مثال: شخصي كه دچار بيماري ناشناخته اي است اين موضوع كه، پزشكان قادر به تشخيص بيماري وي نيستند را دستمايه خنده قرار ميدهد. 21- انزوا(ISOLATION): تفكيك جزء و مولفه هيجان از خاطرات، تجارب و افكار دردناك. انباشت تمام هيجانات در يك بخش ذهني محبوس و غير قابل دسترس. مثال: دانشجوي پزشكي بدون احساس ترس از مرده و يا مرگ جسد تشريح را كالبد شكافي ميكند. مثال: كارمند بانك هنگام رويارويي با سارق با خونسردي و آرامش سارق را ناكام ميسازد اما پس از اينكه سارق بانك را ترك ميكند، وي بلافاصله از ترس ميلرزد و يا گريان ميشود. 22- خيالپردازي(FANTACY): فرد به منظور گريز موقتي از شرايط دردناك به خيالپردازي روي مي آورد. هدايت آرزوهاي دست نيافتني و يا نامقبول به قوه تخيل. 23- پيوند جويي(AFFLIATION): كمك خواستن و حمايت ديگران را خواستار شدن. تسهيم مشكلات با ديگران. 24- بي ارزش سازي(DEVALUATION): فرد اهداف مطلوب و خواستني اما غير قابل دسترس را بي ارزش و معيوب معرفي ميكند. مثال: مصداق ضرب المثل گربه دستش به گوشت نميرسد ميگويد بو ميدهد. مثال: فردي كه در مصاحبه ورودي استخدام رد ميشود، شركت مورد نظر را بي اعتبار معرفي ميكند. 25- ناچيز شماري(TRIVIALIZING): كوچك شمردن و بي اهميت شمردن مسايل مهم وجدي. مثال: فرد پس از به زمين خوردن، پس از برخاستن ميخندد. مثال: پسري كه از سوي دختري طرد ميگردد به دوستانش ميگويد كه آن دختر زياد هم خوشگل نبود. 26- طفره و انحراف(DEFLECTION):منحرف كردن توجه بسوي مسايل و افراد ديگر. 27- بازداري هدف(AIM INHIBITION):هنگامي كه ما با اهداف و آرزوهاي دست نيافتي مواجه ميشويم، انتظارات خود را تقليل ميدهيم. نوعي جابجايي و دليل تراشي ميباشد. مثال: مردي كه به يك زن گرايش جنسي دارد اما به هر دليلي قادر نيست نياز اصلي خود (ارضا جنسي) را تامين كند (مثلا زن متاهل است) به زن ميگويد، تنها چيزي كه ما نياز داريم يك دوستي صميمانه است. مثال: فردي كه به حرفه دامپزشكي علاقه وافري دارد اما نميتواند در رشته مزبور ادامه تحصيل بدهد دستيار دامپزشك ميشود. 28- دو پاره سازي(SPLITTING):فرد اطرافيان خود را به دو گروه عمده خيلي خوب و خيلي بد تقسيم بندي ميكند. و همه چيز را سياه و سفيد ميبيند. از قانون همه يا هيچ استفاده ميكند. اما اين دو گروه مدام جاي خود را به يكديگر ميدهند. يعني فردي كه صبح خيلي بد بوده ناگهان عصر همان روز در گروه خيلي خوب قرار مي گيرد. علت آن عدم توانايي فرد در كنار آمدن با احساسات دوسوگرا ميباشد. مثال: زن از شوهر خيانت كار خود خرده نميگيرد اگر چه شوهرش كماكان به روابط نامشروع خود ادامه ميدهد. 29- گوشه گيري(WITHDRAWAL):فرد تصميم ميگيرد براي كاهش عوامل استرس زا از اطرافيان خود كناره گيري كرده و انزوا طلب ميشود. 30- جسماني كردن(SOMATIZATION): تعارضات (مشكلات رواني) خود را به شكل نشانه هاي جسمي بروز ميدهند.دربخش هايي از بدن كه از اعصاب سمپاتيك وپاراسمپاتيك عصب گيري ميشوند. هدايت اضطراب به مشغوليت ذهني با شكايت از يك مشكل جسماني براي منحرف ساختن توجه از مسايل رواني آزار دهنده. فرد بطور اغراق آميزي نگران سلامتي خود است. اين مكانيسم با خودبيمار انگاري متفاوت است كه فرد براي جلب توجه ديگران از يك بيماري موهوم شكايت ميكند. در خود بيمار انگاري فرد بطور ناخوداگاه تكانه هاي ناپذيرفتني را به شكل نگراني جسمي بي مورد بروز ميدهد. خود بيمار انگاري نيز با تمارض متفاوت است در تمارض نشانه هاي بيماري عمدا ايجاد ميشوند. علايم جسماني كردن مثل فشار خون بالا، تيك هاي عصبي و يا بثورات جلدي. مثال: مردي كه زن خود را تهديد به زدن مي كند ناگهان دستش فلج ميشود. مثال: يك فرد بسيار پرخاشگر و سلطه جو، كه شرايط زندگي اجازه بروز اين رفتارها را از وي سلب كرده است، به فشار خون بالا مبتلا ميشود. 31- تبديل(CONVERSION): مانند جسماني سازي ميباشد اما اين بار تعارضات در نواحي از بدن كه از عصب حركتي و حسي عصب گيري ميشوند بروز مي يابند. انتقال تعارضات رواني (تكانه هاي سركوب شده) به نشانه هاي جسمي به منظور تسكين اضطراب. اين علايم شامل نابينايي، فلج شدن و نا شنوايي موقت و يا تشنج، سردرد، خستگي و تيك هاي عصبي ميباشد. مثال: مصرف بيش از حد مشروبات الكلي به آخر هفته محدود ميشود. 32- جداسازي(COMPARTMENTALIZATION): فرايند انفصال بخشي از خود از هشياري ديگر بخشها. مثال: مرد درستكار و اميني كه از بازگرداندن كتاب كتابخانه سرباز ميزند و دو نظام ارزشي متمايز را در كنار هم حفظ ميكند. مثال: دزدان در ميان خود و با خانواده خود بسيار درستكار و صادق ميباشند. 33- گسستگي(DISSOCIATION): تفكيك گروهي از افكار و فعاليتها از بخش اصلي سطح هشياري و گريز رواني از شرايط آسيب زا. جدا كردن خود از واقعيت. تغيير عمده و موقتي در شخصيت ويا هويت. وجود دو يا چند روند ذهني در آن واحد بدون يكپارچه شدن آنها. فرد روندهاي رفتاري و هيجاني خود را از الگوي رفتاري هشيار و يا هويت معمول خود جدا ميسازد. قطع به هم پيوستگي خاطرات، هيجان و خوداگاهي. قطع ارتباط با خود و يا محيط. مانند واپس راني بوده و معمولا در پي يك ضربه روحي سهمگين عارض ميگردد. مثال: خيال پروري در طي روز. مثال: شما پس از تصادف سهمگين به گونه اي رفتار ميكنيد كه انگار شما در اين تصادف حضور نداشته ايد. مثال: نياوردن مشكلات كاري به خانه (يك گسستگي سالم). 34- قدرت مطلق و يا همه توانا(OMNIPOTENCE): فرد به گونه اي رفتار ميكند كه گويي از يك قدرت، توانايي و يا موهبت ويژه برخوردار بوده و برتر از ديگران است. 35- نمادي سازي(SYMBOLIZATION):يك بازنمايي رواني، يك ايده و يا شيء پيچيده جاي خود را به يك شيء و يا عمل ديگر ميدهد. جابجايي آرزوهاي عميق(سركوب شده) و نسبت دادن آنها به اشيا و اعمال. مثال: سربازان علت پيوستن به ارتش را دفاع از پرچم معرفي ميكنند. مثال: شكل گيري روياها. 36- خيالپردازي در خودمانده(AUTISTIC FANTACY):نوع شديد خيالبافي است كه درآن فرد كاملا يك زندگي خيالي را براي خود پديد مي آورد. 37- رفتار پرخاشگرانه، منفعل، منفعل-پرخاشگرانه و با قاطعيت نيز ديگر مكانيسمهاي دفاعي ميباشند. (به مقاله گذر از سلطه پذيري به قاطعيت رجوع كنيد) 38- مقاومت(RESISTANCE):ايستادگي شديد در برابر ورود داده هاي سركوب شده(ناهشيار) به سطح هشيار. 39- شكايت و رد كمك(HELP-REJECTING COMPLAINING): فرد مدام از اطرافيان خود شكايت كرده و مكررا تقاضاي كمك ميكند اما زماني كه ديگران ميخواهند به وي كمك كنند و يا وي را راهنمايي كنند، پيشنهادات، اندرزها و كمكهاي ديگران را رد ميكند. در واقع اين رفتار در استتار احساسات، خصومتها و يا سرزنش پنهان نسبت به ديگران، در فرد بروز مي يابد. نكته: مكانيسمهاي دفاعي بلوغ يافته و سالم شامل: پيوند جويي، والايش، شوخ طبعي، فرونشاني، نوع دوستي، پيش بيني و رفتار قاطع ميباشند. نكته: استفاده از مكانيسمهاي گسستگي، خيالپردازي، رويگرداني، همانند سازي، جبران، جابجايي، انزوا و واپس راني در حد معتدل و سالم جايز است اما استفاده اغراق آميز، مفرط و تكرار شونده، بسيار آسيب زا خواهند بود .
براي آشنايي با مفهوم مكانيسمهاي دفاعي ابتدا بطور اجمالي به نظريه زيگموند فرويد در زمينه شخصيت و ساختار روان انسان ميپردازيم. فرويد شخصيت هر فرد را به 3 بخش تقسيم بندي ميكند: 1- نهاد و يا او(ID): در برگيرنده تمام اجزاء شخصيتي موروثي از جمله غرايز و تكانه هاي ابتدايي ميباشد. كاركرد نهاد مبتني بر "اصل لذت" بوده و كامرواسازي و ارضاي فوري را مي طلبد. نهاد خواهان تامين آني نيازها وسائق هاي زيستي چون ميل جنسي و رفع گرسنگي ميباشد. اين بخش از شخصيت خودخواه، غير منطقي، احساساتي و لذت جو بوده و نسبت به نيازها و خواسته هاي ديگران و همچنين واقعيات بي اعتناست. دوري از درد و تنش و به حداكثر رساندن لذت و كامروايي از خصوصيات نهاد است. نهاد تابع هيچ ضابطه اي نيست. نهاد را ميتوان نفس اماره خواند. 2- خود و يا من(EGO) : خود وظيفه محدود سازي و كنترل نهاد را بعهده دارد. خود برخلاف نهاد، به واقعيت واقف بوده و از "اصل واقعيت" پيروي ميكند. "خود" ارضاي آني غرايز را تا زماني كه شرايط مساعد در جهان بيرون و واقعي فراهم آيد، به تاخير مي اندازد. نهاد به مثابه يك اسب و "خود" راكب آن است. با اينكه نيروي اسب به مراتب بيشتر از سوار كار است اما سواركار قادر است به كمك افسار، اسب را مهار و كنترل كرده و به مسير دلخواه خود هدايت كند. اما هميشه اينطور نيست چراكه برخي اوقات اسب سركش بر راكب خود چيره ميگردد. اين بخش از شخصيت منطقي و واقع گرا است. وظيفه ديگر "خود" تعادل برقرار كردن ميان نهاد و فرا خود است. از آنجايي كه نهاد و فرا خود پيوسته در تعارض و كشمكش بسر مي برند، خود ميكوشد با لحاظ شرايط و محدوديتهاي محيط و واقعيات ميان اين دو ميانجيگري كرده و مصالحه ايجاد كند. به نحوي كه ضمن لحاظ كردن واقعيت جهان خارج، هم تكانه هاي نهاد ارضا شود و هم شخيت اخلاقي فراخود آزرده نگردد. و در نهايت حداكثر برخورداري نهاد از لذت و اجتناب از مجازات واحساس گناه برخاسته از فراخود فراهم گردد. 3- فراخود و يا فرامن(SUPER-EGO): فراخود معرف تمام ارزشها، اخلاقيات، قوانين و هنجارهاي تعيين شده از سوي جامعه و يا والدين ميباشد. اين همان "وجدان" فرد است كه وظيفه داوري ميان رفتار و كردار شايسته و ناشايست،خوب وبد، و ارزشگذاري و ارزيابي آنها را عهده دار است. فراخود بر مبناي "اصل اخلاقي" و "اصل پاداش و تنبيه" شكل ميگيرد. فراخود در تقابل نهاد قرار داشته و اصولا وظيفه فراخود كنترل تكانه هاي شهواني، خودخواهانه و لجام گسيخته نهاد، بويژه آنهايي كه از سوي جامعه منع شده اند، ميباشد. مثل روابط جنسي و خشونت. كاركرد ديگر فراخود ترغيب "خود" به روي آوري به اهداف اخلاقي و متعالي، عوض اهداف واقع گرايانه، و همچنين كامل شدن و به كمال رسيدن فرد، ميباشد. فراخود شامل دو زير مجموعه است. يكي "وجدان"(CONSCIENCE) كه در برگيرنده رفتارها و اعمال نكوهش شده و مشمول تنبيه (رفتارهاي ناپسند) است و ديگري خود آرماني(EGO-IDEAL) كه دربرگيرنده رفتارها و اعمال ستوده و تحسين شده از سوي جامعه (رفتارهاي پسنديده) ميباشد. وجدان اثر منفي خود را به شكل احساس گناه و يا احساس خجالت وشرم متجلي ميسازد. خودآرماني نيز خود را بصورت غرور و سربلندي. وجدان تنبيه گر دروني و صاحبان قدرت تنبيه كنندگان خارجي هستند. فراخود بسيار سختگير وكمالگرا ميباشد. نكته: نيروي نهاد به مراتب بيشتر از خود و فراخود است و خود و فراخود در حقيقت انرژي خود را از آن تامين ميكنند. خود و فراخود از نهاد منشعب ميگردند. نكته:فراخود جاي ارضاي نيازهاي نهاد سعي ميكند آنها را صرفا سركوب كرده و به ناخودآگاه انتقال دهد. نكته: به باور فرويد نهاد از دو غريزه عمده بنام اروس (غريزه زندگي)(EROS) كه شور وسائق زندگي است و تاناتوس(غريزه مرگ) (THANATOS) كه شور وسائق مرگ است وغرايز تشكيل يافته است. ميل جنسي مهمترين جزء اروس و خشونت مهمترين جزء تاناتوس است. نكته: خود و يا من در كانون 3 نيروي توانمند واقع است: واقعيت، جامعه= فراخود و بيولوژي= نهاد.و ميبايست به عنوان مدير اجرايي با هر 3 آنها كنار بيايد. تقسيم بندي روان وسطح هشياري انسان 1- خودآگاه و يا هشيار(CONSCIOUS): محتواي آن در برگيرنده تمام احساسات، افكار، ادراكات وآرزوهايي كه ما (در زمان حال) از آنها آگاهي داريم (آگاهي در افكار جاري). (10 درصد روان) 2- نيمه خودآگاه و يا نيمه هشيار(SUBCONSCIOUS): در برگيرنده اطلاعات اندوخته شده و يا همان حافظه (سهل الوصول) و خاطرات ما ميباشد كه با كمي تلاش ميتوانيم به محتويات آن دسترسي پيدا كنيم. (10 تا 15 درصد روان) 3- ناخودآگاه و يا ناهشيار(UNCONSCIOUS): به منزله انباريست براي احساسات، عقايد، خواسته ها، اميال، خاطرات، آرزوها، روياها، خيال پردازيهاو ترسهايي كه به واسطه دردناك بودن، آزاردهنده بودن، اضطراب آور بودن، آسيب زا بودن، تعارض آميز بودن، ناپسند بودن و يا شرم آور بودن سركوب و واپس زده شده اند. مثل آرزوهاي نامعقول، انگيزه هاي خشونت بار، اميال غير اخلاقي، نيازهاي خودخواهانه، اميال جنسي ناپسند، تجارب شرم آور وغيره. دسترسي مستقيم به محتويات ضمير ناخودآگاه امكان پذير نيست. اما ناخودآگاه ما هيچگاه محو نميگردد و همواره در تعامل با خوداگاه بسر برده و تاثير ونفوذ خود را بطور مستمر بروي اعمال و رفتار ما در خودآگاه اعمال ميكند. به باور فرويد بهترين راه دستيابي به ناخوداگاه تحليل روياهاي فرد است. ناخوداگاه مسئول اغلب رفتارهاي ما ميباشد.(75 تا 80 درصد روان) 4- غير خودآگاه(NONCONSCIOUS): ه رچيزي كه ما از آن آگاهي نداريم، تجربه نكرده ايم ، با شخصيت ما يكپارچه نگرديده است و در هيچ كدام از سطوح روان ما جاي ندارد. فرويد روان آدمي را به يك كوه يخ تشبيه ميكند كه در آن تنها خودآگاه قابل مشاهده و در دسترس است و بخش عمده آن در زير سطح آب واقع است، يعني نيمه هشيار و ناهشيار ما. مكانيسمهاي دفاعي: خود براي رهايي از اضطراب ناشي از عدم تامين نيازهاي نهاد، كه برآورده سازي آنها مجازات و تنبيه از سوي جامعه و وجدان را بدنبال دارد، به يك سري مكانيسمهاي دفاعي متوسل ميگردد. خصوصيات مشترك تمام اين مكانيسمهاي دفاعي شامل: 1- اغلب اوقات بطور ناخوداگاه اعمال ميگردند. 2- معمولا با تحريف، انكار و تبديل واقعيت توام بوده و موجب خود فريبي ميگردند. كاركردهاي مكانيسمهاي دفاعي شامل: 3- محافظت از خود و ذهن خودآگاه و همچنين كاهش اضطراب، رنجش، درد، خشم، اندوه، سرخوردگي واسترس ميباشد. 4- آنها كمك به سازگاري و تطابق بهتر با شرايط و محيط پيرامون است. كنار آمدن با واقعيت. 5- دور نگهداشتن سائق هاي نهاد از هوشياري و حفظ آنها در ناخودآگاه. 6- محافظت خود انگاره از خجالتزدگي و احساس گناه نزد ديگران.حفظ آبرو، اعتماد بنفس و عزت نفس نزد ديگران. انواع اضطراب 1- اضطراب واقعي(REALITY ANXIETY): ابتدايي ترين شكل اضطراب بوده و ريشه در واقعيت دارد. مثل ترس از سگ و يا ترس از تصادف قريب الوقوع و يا افتادن از نردبان. 2- اضطراب روان رنجوري ويا نوروتيك(NEUROTIC ANXIETY):اضطرابهاي برخاسته از ترسهاي ناخوداگاه و چيرگي تكانه هاي نهاد بر شما(خود).نوعي اضطراب اخلاقي است كه ترس از پيامدهاي ابراز تكانه هاي نهاد پيشتر سركوب شده ويا تنبيه شده را دربرميگرد.(برخورد خود ونهاد)(ترسهاي غير واقعي) 3- اضطراب اخلاقي(MORAL ANXIETY): اضطراب ناشي از، تخطي از قوانين اخلاقي و اجتماعي و نقض آنها، كه به شكل احساس گناه و يا خجالت نمود مي باد.(برخورد فرامن و نهاد) مكانيسمهاي دفاعي از دوران خردسالي آموخته گرديده و سرانجام بصورت عادت در مي آيند. برخي از اين مكانيسمها سازنده و انطباقي و برخي ديگر مخرب و غير انطباقي ميباشند كه به آنها اشاره خواهيم كرد. استفاده افراطي و اغراق آميز از اين مكانيسمها منجر به روان رنجوري (اضطراب منتج شده ازرفتار ناهنجار كنترل بيش از حد غرايز) واختلالات رواني وشخصيتي در فرد ميگردند. چه زماني مكانيسمهاي دفاعي بيمار گونه و آسيب زا ميشوند: 1- استفاده افراطي، مكرر و اغراق آميز از آنها. 2- زماني كه دفاعها در حالت انعطاف ناپذير، خشك و انحصاري بكار ميروند. 3- هنگامي كه دفاعها شرايط كنوني را به شدت تحريف ميكنند. 4- استفاده از دفاعها منجر به پديد آمدن مشكلات جدي وعمده در روابط، دوستيها و لذت و برخورداري از زندگي سالم ميگردد. 5- دفاعها موجب تحريف احساسات و هيجانات گرديده و از ابراز سالم آنها جلوگيري ميكنند. استفاده از مكانيسمهاي دفاعي بلوغ يافته پيامدهاي زير را بدنبال دارد: سلامت عمومي بدن-سلامتي جسم وروان-بروز كمتر اختلالات رواني در فرد-دوستي و روابط پر مايه وسالم-رضايت شغلي-خوشي و شادكامي-تطابق عالي با شرايط و محيط. تقسيم بندي مكانيسمهاي دفاعي 1- آسيب زا(PATHOLOGICAL): توانايي كنارآمدن با تهديدات واقعي را از فرد سلب كرده و درك واقعيت را ناممكن ميسازند. فرد در اين حالت واقعيت را بازآفريني و بازآرايي ميكند. از نگاه ناظر استفاده از اين دفاع ها جنون آميز و نابخردانه است. مثل: انكار، تحريف، فرافكني هذياني. 2- بلوغ نيافته و ناپخته(IMMATURE): در كودكان و بزرگسالان كاربرد دارد. اما از آنجايي كه استفاده از آنها منجر به رفتارهاي ناپسند و غير قابل پذيرش اجتماعي ميگردند، بزرگسالان استفاده از آنها را كنار مي نهند. اين دفاع ها بزرگسالان را در كنار آمدن بهينه با واقعيت ناتوان ميسازند. از ديد ناظر افرادي كه به اين دفاع ها متوسل ميشوند معمولا بلوغ نيافته و غير قابل دسترس مي نمايند. استفاده مداوم از آنها مشكلات جدي را در كنار آمدن با واقعيت پديد مي آورد. مثل: خيالپردازي، فرافكني، خود بيمار انگاري، رفتار منفعل-پرخاشگر و برون ريزي. 3- روان رنجور(NEUROTIC): در همه افراد شايع است. اين دفاع ها در كوتاه مدت مفيد بوده اما در بلند مدت منجر به مشكلاتي در روابط، شغل و كاميابي از زندگي ميگردند. مثل: توجيه عقلي، واپس زني، واكنش وارونه، جابجايي و گسستگي. 4- بلوغ يافته (MATURE): اين دفاع ها مقبول بوده و از بزرگسالان سالم سر ميزند. اين دفاع ها در سلامت روان افراد نقش تعيين كننده و مثبتي دارند. مثل: والايش، نوع دوستي، پيش بيني وشوخ طبعي . در ایالات متحده احتمال قدرت طلبی افرادی که از تحصیلات چندانی برخوردار نیستند، کمتر از افرادی است که از تحصیلات چندانی برخوردار نیستند. چنین به نظر میرسد که مدارس فقط زمانی قدرت طلبی را پایین میآورند که در آنها تاکید بر یادگیری شناختی باشد نه یادگیری طوطی وار ، همچنین صرفا زمانی که از معلمان غیر قدرت طلب استفاده شده باشد.
در بـنـگـاه های معاملات ملکی تنها سه فاکتور مهم وجود توجه به شباهت ها و تفاوت های فرزندان در یک خانواده با توجه به ترتیب تولد آنها نه تنها امر بسیار جالبی است، بلکه سرشار از مطالب ارزنده جدید نیز می باشد. اولین فرزند، سیر تکاملی نسبتاً آرامی را دنبال می کند؛ اما موقعیت او در خانواده برای پدر و مادر از اهمیت منحصر به فردی برخوردار است. فرزندان ارشد اغلب زیر بار مسولیت سنگینی می روند و والدین از آنها انتظار دارند تا به طور کامل تمام انتظاراتشان را برآورده سازند (به ویژه اگر پسر باشند). برای مدت زمانیکه فرزند دیگری به دنیا نیامده باشد، تمام توجه خانواده بر روی آنها معطوف می شود، چه پدر و مادر و چه پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها همه او را مرکز توجه خود قرار می دهند. تمام حرکات و برخوردهای کودکان نخست با نگاهی موشکافانه مورد بررسی قرار می گیرد. اگر به آلبوم عکس های خانوادگی افراد مختلف هم نگاهی بیندازید، می بینید که این قضیه کاملا مشهود است. عکس فرزندان اول، آن هم به ویژه در زمان کودکی و هنگامیکه تازه به راه افتاده اند، از سایرین بیشتر است. جایگاه اول تولد، معمولا بسیار پر اهمیت جلوه می کند و پدر و مادرها از هیچ تلاشی برای محافظت و به عرصه رساندن فرزندان ارشد خود مضایقه نمی کنند. به دلیل موقعیت ویژه ای که این نوع کودکان از آن برخوردار می شوند، معمولا تمایل پیدا میکنند تا همیشه در پی یاقتن مزایا و برتری های خود نسبت به دیگران باشند و اغلب از اظهار کردن خوبی های خود لذت می برند. کلیه این عادات و تمایلات را می توان در زمان تولد فرزند دوم به وضوح مشاهده کرد؛ به عنوان مثال: زمانی که کودک دوم شیطنت خود را آغاز می کند، فزرند اول با اشاره به مادر می گوید: "مامان نگاه کن، دوباره شیطنت هایش را شروع کرده." آنها قصد دارند تا به پدر و مادر خود ثابت کنند که تا چه اندازه نسبت به خواهر و برادرهای دیگراشان بهتر هستند و به آنها ارجعیت دارند. علاوه بر این فرزندان اول به عنوان الگویی برای دیگر خواهر و برادرهایشان هستند و انتظار دارند تا سایر فرزندان از آنها دنباله روی کنند. آنها دوست دارند تا همیشه هدایت و رهبری دیگران را به عهده گرفته و بقیه افراد دنباله رو آنها باشند. این اعتقاد نیز وجود دارد که والدین اغلب سختگیری بیشتری بر روی اولین فرزندان از خود نشان می دهند، و همواره با اضطراب و استرس بیشتری مراحل رشد آنها را پی گیری کرده و همیشه نگران آنها هستند. بزرگترین فرزند به ویژه زمانیکه 3 کودک دیگر (و یا بیشتر) در خانواده باشند، جایگاه مساعدی را به خود اختصاص می دهد و زیر نظر مستقیم پدر و مادر، هدایت بچه های دیگر را به عهده می گیرد. از آنجاییکه معمولا انتظارات بیشتری از فرزندان اول می رود، آنها به مقامات بالاتری نسبت به سایر خواهر و برادرهایشان دست پیدا می کنند و با توجه به اهمیت و ارزشی که والدین برای آنها قائل هستند می توانند به راحتی تمام اهداف خود را متحقق سازند. باید توجه داشت که فرزندان بعدی، نسبت به اولین فرزند، از آزادی عمل بیشتری برخوردار هستند و دیگر پدر و مادرها آن حساسیت های بی رویه اولیه را بر روی آنها اعمال نمی کنند. والدین مانند گذشته بر روی رشد و پرورش آنها حساسیت های بیجا از خود نشان نمی دهند و به آنها فرصت و فضای بیشتری می دهند تا به راهی که خودشان انتخاب می کنند، بروند. من به عنوان آخرین کودکی که در یک خانواده 4 فرزندی متولد شده بود، احساس میکنم که نسبت به سایر خواهرها و برادرهایم از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودم. پدر و مادرها خودشان اعتراف می کنند که از کودکی سایر فرزاندانشان چیزهای بسیار زیادی گرفته اند و به درستی می دانند که باید چه مسائلی را جدی بگیرند، و نسبت به چه مسائلی از خود بی توجهی نشان دهند. اگر بخواهم با دید مثبت به قضیه نگاه کنم، باید بگویم که دوران خوبی را همراه با آنان در زندگی تجربه کردم. اخیرا یکی از بستگان، در مورد تربیت فرزندان آخر چنین می گفت: "زمانیکه شما آخرین فرزند باشید، بیش از اندازه به شما محبت می شود و به نوعی لوس و نازپروده بار می آیید. پدر و مادر هر چیزی را که بخواهید در اختیارتان قرار می دهند" و مجددا هم یاداوری می کرد که این مطلب فقط به کوچکترین فرزندان اختصاص پیدا می کند! البته آنطور که از شواهد امر پیداست، برخی از خانواده ها با مشکل می توانند از فرزند آخر خود دست بکشند و دوری او را تحمل کنند. آنها معمولا با اشتیاق کامل منتظر لحظه ای هستند که ببینند فرزندان ارشدشان با غرور و افتخار بر روی پاهای خودشان می ایستند و خودشان گلیمشان را از آب بیرون می کشند، اما عادت دارند که فرزندان به اصطلاح ته تقاری خود را همواره تحت پوشش خود قرار داده و اجازه ندهند بیش از اندازه از خودشان دور شوند. بسیاری از کودکان آخر معمولا اینطور شکایت می کنند که هر چند بزرگ شده اند و به رشد کامل عقلی رسیده اند، اما باز هم پدر و مادر به عنوان یک کودک به آنها نگاه می کنند و نمی خواهند که قبول کنند که بالاخره آنها هم بزرگ شده و به استقلال دست پیدا کرده اند. فرزندان دوم معمولا در یک فضای سرشار از رقابت به دنیا می آیند و دلیل آن هم فشاری است که از سوی فرزند ارشد بر روی آنها وارد می شود. فرزندان دوم معمولا خصوصیات و ویژگی هایی را در خود می پرورانند که دقیقا عکس فرزند بزرگتر است. به عنوا مثال اگر فرزند ارشد حس همکاری داشته باشد و انسان خوش مشربی به شمار آید، دومی یک درد سر ساز واقعی از آب در خواهد آمد. همه زمانیکه متوجه حضور او می شوند خودشان را جمع و جور کرده و حساب کار کاملا دستشان می آید! اگر اولی از نظر آکادمیک و در زمینه علمی پیشرفت کند، دومی معمولا یک رشته ورزشی یا هنری را دنبال خواهد کرد. فرزندان دوم معمولا ساز مخالف می زنند و بیشتر تمایل دارند تا چیزی برخلاف باور و اعتقادات عمومی خانواده شان را دنبال کنند. آنها همواره در تلاش هستند تا چیز جدیدی از خود ارائه دهند. تنها بچه ها هستند که زمان زیادی از زندگی خود را با بزرگتر ها صرف می کنند، بنابراین این موضوع چندان متعجب کننده نیست که خصوصیاتی را در خود ایجاد کنند که موجبات رضایت بزرگتر ها را فراهم آورد. گاهی رفتار انها کاملا به جاست و در برخی مواقع اندکی لوس و نازپروده بار می ایند، به هر حال تنها بچه ها هستند که می توانند ارتباط خود را با بزرگتر ها حفظ کنند و خودشان را مشغول نگه دارند. آنها همچنین می توانند سنگینی تمام انتظارات و خواست های والدینشان را به دوش بکشند؛ کاری که هیچ کس دیگر از عهده آن بر نمی آید. تاثیر وسیع ترتیب تولد فرزندان بر روی شخصیت و خصوصیات فردی آنها، امری است که معمولا نادیده گرفته می شود. شواهد قابل توجهی در اثبات تاثیر موقیعت خانوادگی بر روی انتخاب شغل و یا حتی انتخاب همسر وجود دارند؛ آمار حاکی از این مطلب است که تعداد افرادی که فرزند ارشد هستند در زمینه کسب مقام، قدرت، و مسئولیت چه در جامعه و چه در محیط کار بیشتر از فرزندان دوم یا غیره است. انتخاب همسر با توجه به ترتیب تولد در خانواده خیلی بیشتر می تواند راهنمای شما باشد تا از اینکه از روی طالع بینی بخواهید یک چنین کاری انجام دهید. من تصور میکنم که تعداد بسیار زیادی از فرزندان اول زن با تجربه وجود دارند که تجربه خود را در اختیار خواهر ها و برادرهای کوچکترشان قرار می دهند؛ این افراد ترجیح می دهند با کسانی ازدواج می کنند که کوچکترین فرد خانواده باشند تا بتوانند یک تیپ مادرانه از خود در مقابل آنها ارائه دهند. یک تحقیق کوچک از افرادی که در اطراف شما هستند اثبات خواهد کرد که چنین تفکراتی آنقدرها هم که دور از دسترس می نمایند، نیستند.
آیا فکر می کنید اینکه فرزند چندم خانواده باشید، می تواند بر شکل گیری شخصیت شما تاثیر گذار باشد؟ این مقاله را با ما دنبال کنید تا به همه چیز در این رابطه پی ببرید! - تک فرزندان نقاط مثبت: این افراد همان ها هستند که دنیا را متحول می کنند. افرادی تکلیف-گرا، مرتب و منظم، با وجدان و وظیفه شناس، و بسیار قابل اطمینان می باشند. آنها عاشق واقعیت، افکار و اندیشه ها، و جزئیات هستند. و از قبول مسئولیت های مختلف واهمه ای ندارند. نقاط منفی: یکی از خصیصه های منفی این افراد سرسختی و خشونت شدید آنهاست. کمی کینه ای و پرتوقع هستند و معمولاً از قبول اشتباهاتشان سر باز میزنند. به هیچ وجه انتقادپذیر نیستند. در برابر دیگران افرادی بسیار حساس و نفوذ پذیرند که احساساتشان خیلی زود جریحه دار می شود. نقاط مثبت: آنها ذاتاً فرمانده به دنیا آمده اند. احتمالاً رئیس جمهورها، فضانوردان و مدیرعاملین همه فرزندان اول خانواده هستند. فکر می کنند که همیشه حق و اولویت در هر کاری با آنهاست. فرزندان اول به دو دسته تقسیم می شوند: پرورش دهندگان افراد مطیع یا متحول کنندگانی سلطه جو. هر دو یکسان هستند فقط از متدهای مختلفی استفاده می کنند. معمولاً فرزندان اول خانواده، افرادی ایرادگیر، مشکل پسند، و دقیق هستند و عاشق توجه به جزئیات مسائلند. افرادی وقت شناس، منظم، و با کفایتند که دوست دارند همه چیز به بهترین نحو انجام شود. از مسائل غافلگیر کننده نیز به هیچ وجه خوششان نمی آید. نقاط منفی: معمولاً این افراد کمی بداخلاق، ترشرو بی احساس به نظر می آیند. گه گاه به خاطر زورگویی و فشاری که بر سایرین می آورند، تهدید کننده و رعب آور هستند. چون فکر می کنند که همیشه حق با آنهاست و فقط خودشان همه چیز را می دانند، به دیگران اطمینان کمی دارند. ریاست مآب، ایرادگیر و نسبت به اشتباهات حساس و نکته سنج هستند. نقاط مثبت: فرزندان وسطی، افرادی خانواده دوست هستند که دیگران از بودن با آنها لذت می برند. مهمترین نیاز آنها، آرام نگاه داشتن اقیانوس پرتلاطم زندگی است و شعار آنها "آرامش به هر قیمتی" است. اینها افرادی بسیار آرام و بی سر و صدا، شیرین و دوست داشتنی هستند و شنوندگان خوبی به شمار می روند. مهارت زیادی در حل مشکلات دارند چون همیشه هر دو جنبه ی یک مشکل را بررسی می کنند و دوست دارند همه را خوشحال کنند. همین مسئله باعث می شود که مشاوران و میانجیگران خوبی باشند. نقاط منفی: نسبت به فرزندان اول خانواده، احساس سلطه گری کمتری دارند، اما دوست دارند همه آنها را ستایش کرده و دوست بدارند—یا حداقل با آنها احساس شادی و خوشبختی کنند. از آنجا که سعی در راضی نگاه داشتن همه دارند، ممکن است به افرادی وابسته تبدیل شوند. نمی توانند خوب تصمیم بگیرند تا جایی که باعث رنجاندن دیگران می شود. همچنین برای شکست و اشتباهات دیگران، خود را سرزنش می کنند. نقاط مثبت: افرادی شاد و سرزنده اند که این شادی و سرخوشی را با خود همه جا می برند و دیگران را نیز از آن بهره مند می کنند. مهارت های مردمی آنها بسیار قوی است و عاشق این هستند که دیگران را با حرف ها و کارهایشان سرگرم کنند. هیچ کس برای آنها غریبه نیست و به سرعت با همه صمیمی می شوند. افرادی برونگرا هستند که از وجود دیگران انرژی می گیرند. از ریسک کردن واهمه ای ندارند. نقاط منفی: خیلی زود خسته می شوند. از طرد شدن واهمه داشته و افق توجهاتشان کوتاه است. افرادی خود گرا هستند. معمولاً به خاطر توقعات غیر واقعیشان از رابطه، که تصور می کنند در همه ی رابطه ها باید همیشه خوشی و خنده برقرار باشد، رابطه های زیادی را به فنا می دهند. اما نمی دانند که عمر چنین رابطه هایی بسیار کوتاه است. تصور كنيد در حال خريد كردن مي باشيد و در قفـسه هـاي يك فـروشگاه دنبال يك جفت كفش مناسب براي خود مي گرديد. آنچه كه باعث ميشود تا از خـريدن مثلا" كفشي به رنگ نارنجي روشن خودداري كنيد، مطلع بودن از اوليت ها و تقدم هاي شخصيتي خود است. در مورد انتخاب همسر نيز همين اصـل بايـد رعـايـت شـود. هيـچ دليـلي وجـود نـدارد كه انسان با كسي كه هيچ تناسبـي با شـخصـيت او نـداشـتـه و هـرگز نـيـز نخواهد داشت همنشين و هم خانه شود. در عين حال شما تا زمانيكه به شخصيت خود پي نبرده ايد هيچ گاه نخواهيد توانست تشخصيص دهيد كه آيا فردي مـناسـب شـما هسـت يا خير. پيش از اينكه به مسير انتخاب همسر قدم بگذاريد دو مسـاله را بايد براي خود مشخص نماييد: نوع شخصيت و نوع عشق نوع شخصيت شما بطور كلي نوع شخصيت و نوع عشق به چند دستـه مشـخص تقسيم مي گردد. هريك از ما داراري يكي از اين انواع مي باشيم. در اینجا بطور مختصر اين نوع ها را بيان مي كنيم. انواع شخصيت انواع عشق خود را تجزيه و تحليل كنيد در انتهاي امتحان نتايج حاصله در اختيار شما قرار گرفته و بطور كامل از نوع شخـصـيـت خود و رفتارهايي كه باعث شكل گيري رفتار شـما شـده است مـطلع خـواهيد شد. بــه علاوه نمودارهايي كه معرف تعداد افراد مشابه با شخصيت شما است و نيز نمودارهـاي مقايسه اي بين شما و افراد هم سنتان نشان داده خواهد شد. بعد از اينكه نتايج نوع شخصيت و نوع عشق را بطور جداگانه مشاهده نموديد ميتوانيد ارتباط شخصيـت خـود را با نوع عشقتان مورد سنجش قرار دهيد. نتايج را بكار ببريد درك نوع شخصيت باعث مي شود خودتان را بهتر شناخته و نتيجتا" در انتخاب همسر آينده موفقتر عمل كنيد. اگر قبلا" ازدواج كرده ايد، آزمـون به شما كمك خواهـد نـمـود تـا تفاوتهاي ذاتي و اساسي بين خود و همسـرتـان را فهميده و درك بهتري از احساسات خود جهت حل آسانتر مشكلات پيدا نماييد.
مـن چـاقـم. مـن بيـش از حد لاغرم. کاش کمی قدم بلندتر ایـن گـلایه هـا بـه نظر شما آشنا نمی آید؟ شما هم عادت دلیل اهمیت عزت نفس و تصویر ذهنی از خود عزت نفس یعنی چقدر افراد برای خود احترام قائلند، چقدر نسبت به خود احساس غرور می کنند، و به نظرشان چقدر ارزشمندند. عزت نفس از این نظر دارای اهمیت است که احساس شما نسبت به خودتان بر اعمال و رفتار شما تاثیر می گذارد. افرادی که عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی دارند، سریعتر دوست پیدا می کنند، بر رفتارهای خود کنترل بیشتری دارند و از زندگی بیشتر لذت می برند. تصویر ذهنی از خود، یعنی احساس فرد نسبت به ظاهر فیزیکی و جسمانی خود. در بیشتر مردم، به ویژه نوجوانان، تصویر ظاهری رابطه ی بسیار نزدیکی با اعتماد به نفس دارد. این به آن خاطر است که وقتی افراد از دوران کودکی به نوجوانی منتقل میشوند، دیدگاه دیگران نسبت به آنها برایشان اهمیت بیشتری پیدا می کند. عوامل موثر بر عزت نفس بلوغ بعضی از نوجوانان در آستانه بلوغ به خاطر تغییراتی که جسمشان متحمل می شود، با اعتماد به نفس خود در کشمکش هستند. این تغییرات، به علاوه میل طبیعی برای مورد قبول واقع شدن، باعث می شود افراد خود را با دیگران مقایسه کنند. آنها ممکن است خود را با افراد دور و بر خود یا هنرپیشه ها و افراد معروفی که در تلویزیون، سینما، یا مجلات می بینند مقایسه کنند. اما مقایسه خود با دیگران کاری غیر ممکن است، چون تغییراتی که با رسیدن بلوغ ایجاد می شود، در افراد مختلف متفاوت است. برخی افراد زود به بلوغ می رسند، درحالیکه بعضی دیگر دیر بالغ می شوند. بعضی نوجوانان در این دوره چاق می شوند، برخی دیگر با وجود پرخوری همانطور لاغر و نزار می مانند. همه ی این مسائل به ژنتیک افراد بستگی دارد. این تغییراتی که با رسیدن بلوغ حاصل می شود، می تواند بر احساس فرد نسبت به خودش تاثیر بگذارد. بعضی دخترها ممکن است از رشد و بالغ شدن اندامشان احساس ترس یا خجالت کنند. بعضی دیگر آرزو می کنند کاش زودتر رشد کرده و بالغ می شدند. دخترها خودشان را تحت فشار می گذارند تا لاغر بمانند و اندامشان بر هم نخورد، اما پسرها دوست دارند اندامشان بزرگتر و عضلانی تر شود. تاثیرات بیرونی البته فقط رشد بدن نیست که بر اعتماد به نفس افراد تاثیر می گذارد. عوامل بسیار دیگری (مثل تصویر رسانه ها از دختران لاغر و مردهای عضلانی) نیز می تواند بر تصویر ذهنی فرد از خود، تاثیر گذارد. زندگی خانوادگی نیز می تواند بر عزت نفس افراد تاثیر بگذارد. برخی از والدین عادت دارند به جای تحسین و تمجید فرزندانشان، پیوسته از آنها عیبجویی کنند. این انتقادها و عیبجویی ها باعث کاهش اعتماد به نفس در نوجوانان شود. همچن یك فرد ممکن است از طرف همکلاسی ها و دوستانش نیز مورد اذیت و آزار قرار گیرد. گاهی اوقات تبعیضات نژادی و قومی مبنای این انتقادات قرار می گیرد. گرچه اکثر اوقات این انتقادات و توهین ها از حماقت و نادانی فرد منتقد منشاء می گیرد، اما میتواند اعتماد به نفس و تصویر ذهنی فرد از خود را متاثر کند. عزت نفس سالم اگر تصویر ذهنی شما از خودتان مثبت باشد، خود را آنطور که هستید می پذیرید. این برخورد صحیح باعث می شود بتوانید از سایر جنبه های رشد کردنتان نیز بهره گیرید، مثل محکم کردن پایه های دوستی، مستقل تر شدن از والدین و رقابت با خود چه از نظر فیزیکی و چه عقلی. توسعه این جنبه های میتواند عزت نفس شما را افزایش داده و تقویت کند. یک برخورد مثبت و خوشبینانه می تواند به افراد در دستیابی به عزت نفس کمک کند. مثلاً اگر افراد هنگام ارتکاب به اشتباه به جای گفتن، "من یک شکست خورده هستم" بگویند "من هم یک آدمم و جایزالخطاء"، و دست از سرزنش و ملامت کردن دیگران بردارند، اعتماد به نفس بیشتری پیدا خواهند کرد. دانستن اینکه چه چیزهایی باعث خوشحالی و رضایت شما می شود، به شما کمک می کند تا خود را تواناتر و قوی تر ببینید. برخورد مثبت و شیوه زندگی سالم (مثل ورزش کردن و داشتن رژیم غذایی سالم) برای دستیابی به اعتماد به نفس اهمیت بسیار زیادی دارد. نکاتی برای ارتقاء تصویر ذهنی از خود بعضی افراد تصور می کنند برای اینکه بتوانند احساس خوبی نسبت به خودشان پیدا کنند، باید ظاهرشان را تغییر دهند. اما آنچه واقعاً باید انجام دهید این است که راه دیدن و احساس کردن خودتان را تغییر دهید. اولین قدم، تشخیص این است که این بدن متعلق به شماست، اهمیتی ندارد که چه شکلی، چه اندازه ای یا چه رنگی دارد، هرچه که هست مال شماست. اگر خیلی نگران سایز و وزنتان هستید، می توانید به پزشک مراجعه کنید تا درصورت وجود مشکل راهنماییتان کند. قدم بعدی این است که ببینید قادر به تغییر کدام جنبه های ظاهری خود هستید و کدام جنبه ها را نمی توانید تغییر دهید. همه ی آدم ها (حتی زیباترین و خوش اندام ترین هنرپیشه) هم به نظر خود اشکالاتی دارد که قادر به تغییر دادن آن نیست. هرچه در توان دارید انجام دهید تا ظاهرتان آنطور باشد که شما می خواهید. اما اگر قادر به تغییر آن نیستید، این دیگر تقصیر شما نبوده است. باید از آنطور که هستید راضی و خرسند باشید. اگر چیزهایی هست که قادر به تغییر آن هستید (مثل وزن و چاقی و لاغری) برای خود هدف سازی کنید تا به اندام دلخواه خود دست یابید. اگر می خواهید لاغر شوید و اندام متناسبی داشته باشید، ورزش کنید و رژیم غذایی مناسبی داشته باشید. اگر نظرات منفی از درون خودتان به گوشتان رسید، دست نگهدارید. سعی کنید با تعریف و تمجید کردن از خودتان اعتماد به نفستان را بالا ببرید. مثلاً هر روز سه نقطه قوت خود را به خود گوشزد کنید. این نقاط قوت هر چیزی می تواند باشد. مهم این است که با متمرکز شدن بر نقاط قوت و جوانب مثبت زندگیتان، می توانید احساستان را نسبت به خود تغییر دهید. از کجا می توان کمک گرفت؟ گاهی اوقات مشکل اعتماد به نفس پایین آنقدر بزرگ است که فرد به تنهایی قادر به کنار آمدن و برطرف کردن آن نخواهد بود. به موجب پایین بودن عزت نفس، برخی از نوجوانان ممکن است افسرده شوند، میل به فعالیت را از دست بدهند و نتوانند با اطرافیان خود ارتباط برقرار کنند. حتی ممکن است به خودشان نیز صدمه بزنند، معتاد شوند یا اقدام به خودکشی کنند. اگر شما نیز چنین احساسی دارید، بهتر است با یکی از والدین، معلم، روانشناس یا هر فرد مورد اعتماد دیگر در این رابطه صحبت کنید. چنین فردی می تواند به شما کمک کند تا دیدگاه بهتری نسبت به خود پیدا کنید، و جنبه های مثبت ظاهری، اخلاقی و مهارتیتان را به شما نشان دهد . پرورش اعتماد به نفس ( قسمت2) 1 - اولين گام در موفقيت «خودشناسي» است. ابتدا سعي كنيد شناخت درستي از خود و ويژگي هاي اخلاقي و شخصيتي خود كسب كنيد و با توجه به اين كه هيچ كس كامل نيست، اگر ايرادي يا مشكلي داريد كه خود به تنهايي قادر به يافتن راه حل مناسبي براي مقابله با آن نيستيد و شخص قابل صلاحيتي براي مشورت نداريد، از مشاوران و متخصصين كمك بخواهيد. 2 - تاريك ترين زمان شب، نزديك ترين زمان به سپيده صبح است. اين جمله را به خاطر بسپاريد و با كوچكترين ناملايمات از تلاش خود دست بر نداريد و به سادگي خود را بازنده تلقي نكنيد. 3- بدون توجه به نتيجه كار، تمامي نيروي خود را به كار گيريد تا مسئوليتي كه به عهده شماست، به بهترين نحو انجام پذيرد. در واقع اولين هدف در انجام وظايفتان بايد، داشتن وجدان كاري، دقت و تلاش باشد. با انتخاب اين الگو، حتي اگر به موفقيت هم نائل نشويد، وجداني آسوده خواهيد داشت و لطمه اي به اعتماد به نفس شما وارد نخواهد شد. 4- هميشه هدفمند باشيد. اگر خواسته هايتان خيلي دور از دسترس به نظر مي آيد، براي تحقق آنها برنامه اي چند مرحله اي طراحي كنيد. يعني براي خود اهداف كوتاه مدت انتخاب كنيد و مطمئن باشيد حتي اگر يك گام كوچك، اما درست برداريد، اين گام در دستيابي به اهداف نهايي شما بسيار مؤثر خواهد بود و در واقع، فاصله شما را به هدف دلخواهتان كوتاه تر خواهد كرد. 5- در لحظات سختي كه احساس تنهايي و نااميدي مي كنيد، به خاطر بياوريد يگانه قادر متعال در كنار شماست. به خدا توكل كنيد، محكم و راسخ گام برداريد و پس از موفقيت شكرگزار باشيد. 6- هيچ گاه اجازه ندهيد افراد منفي باف با عقايد ناسالم خود، ذهن شما را مسموم كنند. اگر از درستي كاري كه قصد انجام آن را داريد، اطمينان حاصل نموده ايد، بدون فوت وقت آن را به انجام برسانيد و نگذاريد كسي به اراده شما خللي وارد كند. 7- از شوخي هاي توهين آميز كه باعث خدشه دار ساختن شخصيت خودتان يا ديگران مي شود، خودداري كنيد. 8- توانايي هاي خود را دست كم نگيريد، استعدادهاي خود را باور داشته باشيد و مطمئن باشيد انسان در فرهنگ مذهبي ما بي جهت «اشرف مخلوقات» ناميده نشده و مي تواند با اراده و پشتكار، به موفقيت هاي نامحدودي دست يابد. 9- در لحظات سختي و پريشاني، دقايقي را با خود خلوت كنيد و سعي كنيد عوامل مولد نگراني تان را پيدا كرده و درصدد رفع آن عوامل برآييد. اجازه ندهيد افكار منفي به ذهن تان هجوم بياورد. خود را دلداري بدهيد و تصميم بگيريد تلاش هاي خود را از سر بگيريد. 10- نسبت به كودكان خود بيش از حد سخت گير نباشيد و با خشونت با آنان رفتار نكنيد. سعي كنيد بين خودتان و آنان رابطه دوستانه اي برقرار سازيد و در صورتي كه خطايي انجام مي دهند، با تذكرات به جا و دوستانه آنان را متنبه كنيد. 11- قبل از انجام هر كاري به عواقب حاصله آن خوب فكر كنيد، در صورت نياز به راهنمايي با افراد مثبت انديش، واقع گرا و آگاه مشورت كنيد و از انجام كارهاي غيرمنطقي و غيراصولي كه مي تواند به شكست يا سرزنش ديگران منتهي شود، بپرهيزيد. 12- اگر خواستاراحترام ديگران هستيد، اول خودتان به خودتان احترام بگذاريد. 13- سعي نكنيد با توسل جستن به كارهاي ضد ارزشي و غيرانساني، موفقيتي كسب كنيد. به خود گوشزد كنيد موفقيتي كه در گروي لطمه زدن به سجاياي انساني باشد، فاقد ارزش و ناپايدار است. 14- محيط كاري شما به مثابه يك دهكده كوچك است. قطعاً هر حرف يا اظهارنظري كه در مورد همكارانتان انجام دهيد، دير يا زود به گوش آنان خواهد رسيد. پس مراقب رفتار و سخنان خود باشيد. شايد يك حرف نسنجيده و نادرست، رابطه شما را براي هميشه با دوستي خوب و همكاري شايسته و دلسوز قطع نمايد و شما هرگز قادر به جبران اين خسارات معنوي نباشيد. 15- با افراد حسود و بدبين مشورت نكنيد. 16- اگر عادت يا ويژگي در شما وجود دارد كه باعث آزارتان مي شود، با برنامه ريزي درست و اصولي آن را از خود دور كنيد. مثلاً اگر اندام ناموزوني داريد، با انجام ورزش و رژيم هاي درست غذايي اندام خود را متناسب كنيد. 17- اگر مي خواهيد از پيشرفت خود اطلاع حاصل كنيد، خود را نسبت به گذشته خودتان مقايسه كنيد نه با ديگران. 18- «هميشه نيمه پر ليوان را ببينيد نه نيمه خالي آن را» . بسياري از ما حداقل يك بار هم كه شده اين جمله زيبا را شنيده ايم. سعي كنيم از اين جمله، به عنوان يك تكنيك مثبت انديشي استفاده كنيم. 19- همه روزه ما با انبوهي از ايده هاي مختلف كه متعلق به افراد پيرامون ماست، روبرو هستيم. به باورهاي خود ايمان داشته باشيد و هرگز اجازه ندهيد ايده هاي يأس آور ديگران، شما را از رسيدن به اهدافتان باز دارد و يا ريتم حركت شما را كُـند كند. 20- اگر مشكلات حرفه اي خود را نمي توانيد به تنهايي حل كنيد، از افراد زبده و با تجربه كمك و مشورت بخواهيد و دانش حرفه اي خود را گسترش دهيد و از سؤال كردن هراسي نداشته باشيد. 1 - اولين گام در موفقيت «خودشناسي» است. ابتدا سعي كنيد شناخت درستي از خود و ويژگي هاي اخلاقي و شخصيتي خود كسب كنيد و با توجه به اين كه هيچ كس كامل نيست، اگر ايرادي يا مشكلي داريد كه خود به تنهايي قادر به يافتن راه حل مناسبي براي مقابله با آن نيستيد و شخص قابل صلاحيتي براي مشورت نداريد، از مشاوران و متخصصين كمك بخواهيد. 2 - تاريك ترين زمان شب، نزديك ترين زمان به سپيده صبح است. اين جمله را به خاطر بسپاريد و با كوچكترين ناملايمات از تلاش خود دست بر نداريد و به سادگي خود را بازنده تلقي نكنيد. 3- بدون توجه به نتيجه كار، تمامي نيروي خود را به كار گيريد تا مسئوليتي كه به عهده شماست، به بهترين نحو انجام پذيرد. در واقع اولين هدف در انجام وظايفتان بايد، داشتن وجدان كاري، دقت و تلاش باشد. با انتخاب اين الگو، حتي اگر به موفقيت هم نائل نشويد، وجداني آسوده خواهيد داشت و لطمه اي به اعتماد به نفس شما وارد نخواهد شد. 4- هميشه هدفمند باشيد. اگر خواسته هايتان خيلي دور از دسترس به نظر مي آيد، براي تحقق آنها برنامه اي چند مرحله اي طراحي كنيد. يعني براي خود اهداف كوتاه مدت انتخاب كنيد و مطمئن باشيد حتي اگر يك گام كوچك، اما درست برداريد، اين گام در دستيابي به اهداف نهايي شما بسيار مؤثر خواهد بود و در واقع، فاصله شما را به هدف دلخواهتان كوتاه تر خواهد كرد. 5- در لحظات سختي كه احساس تنهايي و نااميدي مي كنيد، به خاطر بياوريد يگانه قادر متعال در كنار شماست. به خدا توكل كنيد، محكم و راسخ گام برداريد و پس از موفقيت شكرگزار باشيد. 6- هيچ گاه اجازه ندهيد افراد منفي باف با عقايد ناسالم خود، ذهن شما را مسموم كنند. اگر از درستي كاري كه قصد انجام آن را داريد، اطمينان حاصل نموده ايد، بدون فوت وقت آن را به انجام برسانيد و نگذاريد كسي به اراده شما خللي وارد كند. 7- از شوخي هاي توهين آميز كه باعث خدشه دار ساختن شخصيت خودتان يا ديگران مي شود، خودداري كنيد. 8- توانايي هاي خود را دست كم نگيريد، استعدادهاي خود را باور داشته باشيد و مطمئن باشيد انسان در فرهنگ مذهبي ما بي جهت «اشرف مخلوقات» ناميده نشده و مي تواند با اراده و پشتكار، به موفقيت هاي نامحدودي دست يابد. 9- در لحظات سختي و پريشاني، دقايقي را با خود خلوت كنيد و سعي كنيد عوامل مولد نگراني تان را پيدا كرده و درصدد رفع آن عوامل برآييد. اجازه ندهيد افكار منفي به ذهن تان هجوم بياورد. خود را دلداري بدهيد و تصميم بگيريد تلاش هاي خود را از سر بگيريد. 10- نسبت به كودكان خود بيش از حد سخت گير نباشيد و با خشونت با آنان رفتار نكنيد. سعي كنيد بين خودتان و آنان رابطه دوستانه اي برقرار سازيد و در صورتي كه خطايي انجام مي دهند، با تذكرات به جا و دوستانه آنان را متنبه كنيد. 11- قبل از انجام هر كاري به عواقب حاصله آن خوب فكر كنيد، در صورت نياز به راهنمايي با افراد مثبت انديش، واقع گرا و آگاه مشورت كنيد و از انجام كارهاي غيرمنطقي و غيراصولي كه مي تواند به شكست يا سرزنش ديگران منتهي شود، بپرهيزيد. 12- اگر خواستاراحترام ديگران هستيد، اول خودتان به خودتان احترام بگذاريد. 13- سعي نكنيد با توسل جستن به كارهاي ضد ارزشي و غيرانساني، موفقيتي كسب كنيد. به خود گوشزد كنيد موفقيتي كه در گروي لطمه زدن به سجاياي انساني باشد، فاقد ارزش و ناپايدار است. 14- محيط كاري شما به مثابه يك دهكده كوچك است. قطعاً هر حرف يا اظهارنظري كه در مورد همكارانتان انجام دهيد، دير يا زود به گوش آنان خواهد رسيد. پس مراقب رفتار و سخنان خود باشيد. شايد يك حرف نسنجيده و نادرست، رابطه شما را براي هميشه با دوستي خوب و همكاري شايسته و دلسوز قطع نمايد و شما هرگز قادر به جبران اين خسارات معنوي نباشيد. 15- با افراد حسود و بدبين مشورت نكنيد. 16- اگر عادت يا ويژگي در شما وجود دارد كه باعث آزارتان مي شود، با برنامه ريزي درست و اصولي آن را از خود دور كنيد. مثلاً اگر اندام ناموزوني داريد، با انجام ورزش و رژيم هاي درست غذايي اندام خود را متناسب كنيد. 17- اگر مي خواهيد از پيشرفت خود اطلاع حاصل كنيد، خود را نسبت به گذشته خودتان مقايسه كنيد نه با ديگران. 18- «هميشه نيمه پر ليوان را ببينيد نه نيمه خالي آن را» . بسياري از ما حداقل يك بار هم كه شده اين جمله زيبا را شنيده ايم. سعي كنيم از اين جمله، به عنوان يك تكنيك مثبت انديشي استفاده كنيم. 19- همه روزه ما با انبوهي از ايده هاي مختلف كه متعلق به افراد پيرامون ماست، روبرو هستيم. به باورهاي خود ايمان داشته باشيد و هرگز اجازه ندهيد ايده هاي يأس آور ديگران، شما را از رسيدن به اهدافتان باز دارد و يا ريتم حركت شما را كُـند كند. 20- اگر مشكلات حرفه اي خود را نمي توانيد به تنهايي حل كنيد، از افراد زبده و با تجربه كمك و مشورت بخواهيد و دانش حرفه اي خود را گسترش دهيد و از سؤال كردن هراسي نداشته باشيد.
در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر
ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر
مهر است سراسر وجودش تــا هـست ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر
هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید
چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد
چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر
ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر
در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست
در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیستبازی 4*4
چهار چهار نوعی بازی ریاضی است که معمولاً دانش آموزان مقاطع بالاتر تحصیلی به خاطر انجام عملیات های گسترده و ساده بر روی اعداد به انجام آن مبادرت می ورزند.
اما بسیاری از نوجوانان در سنین مختلف نیز علاقه خاصی به انجام این بازی دارند.
هدف از این بازی یافتن ساده ترین راه ریاضی برای بیان تمام اعداد از صفر تا بی نهایت، به وسیله عدد 4 است. که می بایست فقط از عملیات های معمول و ساده ریاضی استفاده کرد. اکثر نسخه های این بازی با نام 4*4 معروف است ولی در بعضی سایت ها و منابع دیگر با نام های دیگری نیز بیان شده است.
تنها تفاوت موجود در بین نسخه های دیگر این بازی، استفاده کم یا زیاد از اعمال ریاضی است.
استفاده از حداقل، 4 عمل اصلی که عبارت است از جمع (+)، تفریق (-)، ضرب (*) و یا تقسیم (÷) تقریباً در تمام نسخ این بازی مشترک است.
در برخی دیگر از نسخه های 4*4، ریشه دوم، فاکتوریل و توان قراردادی نیز محاسبه می شود. عموماً استفاده از لگاریتم در این بازی مجاز نمی باشد ولی استفاده از اعداد اعشاری بلامانع است.
همچنین در انواع دیگر این بازی به جای قراردادن عدد 4 در همه معادلات، از اعداد قراردادی دیگری مانند سال تاریخ تولد فرد منظور می شود. برای مثال به منظور استفاده از سال 1975م، می بایست ساده ترین راه برای ایجاد اعداد 1، 9، 7 و 5 ارائه شود.
مثال
در اینجا گوشه هایی از این بازی جذاب را که بین اعداد 1 تا 20 می باشد، به نمایش گذارده ایم.
0= 44 - 44
0
1= 44 ÷ 44
1
2= 4÷4 + 4÷4
2
3= 4÷ (4+4+4)
3
4= 4+ (4-4)*4
4
5= 4÷ (4+4*4)
5
6= 4*4/0 + 4/4
6
7= 4 - 4÷44
7
8= 4/4 + 4/0- 4
8
9=4÷4 + 4+4
9
10= 4/4÷44
10
11=4÷4 + 4/0÷4
11
12= 4÷ (4+44)
12
13= 4÷44 - !4
13
14=4/0-(4/0-4)*4
14
15=4 + 4÷44
15
16=(4-44)*4/0
16
17=4÷4 + 4*4
17
18= 4/0 + 4/0*44
18
19=4÷4 - 4-!4
19
20=(4+4÷4)*4
20
برای اعداد اول مانند 113 و 123 معمولاً راه حل محاسبه آن قدری مشکل است. برای حل آنها می توان راه حل های زیر را پیشنهاد داد:
برای 123 نیز راه حلی توصیه می شود اگرچه قدری مشکل به نظر می رسد:
اولین مقاله ای که درباره این فعالیت (بازی و ریاضی) منتشر شد، در مجله ریاضی، آفرینش و تحقیق بود که به وسیله رُز بال در سال 1892م به علاقه مندان عرضه شد و در این مقاله توضیح و تاریخچه ای از بازی و ریاضی در گذشته به میان آمده بود.
پديده بى نظيرى که در قرآن وجود دارد، در هيچ کتاب نوشته دست بشر يافت نميشود. هر يک از عناصر قرآن داراى ترکيبى است رياضى: سوره ها، آيات، لغات، تعداد حروف، تعداد کلمات هم خانواده، تعداد و انواع اسم هاى الهى، طرز نوشتن بعضى لغات، عدم وجود يا تغيير عمدى بعضى حروف در بعضى لغات و بسيارى از عوامل ديگر قرآن بغير از محتوياتش، همگى داراى ترکيبى خاص هستند. سيستم رياضى قرآن دو جنبه مهم دارد: (۱) انشاء رياضى، و(۲) ساختمان رياضى قرآن که شامل شماره سوره ها و آيات است. بخاطر اين کد رياضى جامع، کوچگترين تغيير در متن يا ساختمان ترکيبى قرآن، بلافاصله آشکار ميشود.
بسادگى قابل درک
غير قابل تقليد
براى اولين بار در تاريخ، ما کتابى داريم با اثبات نويسندگى الهى_ ترکيب رياضى ماوراء انسانى.
خوانندگان اين کتاب به آسانى ميتوانند معجزه رياضى قرآن را بررسى کنند. کلمه خدا (الله) در سراسر قرآن با حروف بزرگ و پر رنگ نوشته شده است. در گوشه سمت چپ پايين هر صفحه، مجموع تعداد دفعاتى که کلمه "خدا" از ابتداى قرآن تا آن صفحه تکرار شده است، نوشته شده. شماره نوشته شده در گوشه سمت راست پايين صفحه، مجموع شماره آياتى است که کلمه "خدا" در آنها تکرار شده است. آخرين صفحه کتاب، يعنى صفحه ۶۰۴، جمع کل تعدد تکرار کلمه "خدا" را در قرآن نشان ميدهد که ۲۶۹۸ مرتبه است، يا ۱۴۲۱۹. مجموع شماره آياتى که دارى کلمه "خدا" است، ميشود ۱۱۸۱۲۳، اين عدد هم بر ۱۹ قابل قسمت است: (۱۱۸۱۲۳=۱۹۶۲۱۷).
عدد نوزده مخرج مشترک سراسر سيتم رياضى قرآن است.
اين پديده بتنهايى اثبات غير قابل تقليدى است که نشان ميدهد قرآن پيغام خدا است به دنيا. هيچ بشرى نميتوانسته حساب ۲۶۹۸ تکرار کلمه "خدا" و تعداد شماره آياتى را که کلمه "خدا" در آنها تکرار شده است، داشته باشد. اين پديده خصوصا غير ممکن است وقتيکه در نظر داشته باشيم :(۱) که قرآن در زمان جهالت و نادانى آشکار شد، و (۲) سوره ها و آيات وحى شده از نظر زمان و مکان وحى با هم فاصله بسيارى داشتند. ترتيبى که سوره ها و آيات در ابتدا فرستاده شد، بکلى با آخرين ترتيب قرار گرفتن شان (ضميمه ۲۳) فرق داشت. اما، سيستم رياضى قرآن تنها به کلمه "خدا" محدود نيست؛ بلکه بسيار گستره، بسيار پيچيده، و کاملا جامع است.
حقايق ساده
مانند خود قرآن، کد رياضى قرآن از بسيار ساده تا بسيار مشکل تغيير ميکند. حقايق ساده مشاهداتى است که بدون هيچ وسايلى ميتوان آنها را بررسى کرد. حقايق پيچيده به کمک ماشين حساب يا کامپيوتر قابل رويت است. بررسى حقايق زير به هيچ وسيله اى احتياح ندارد، اما خواهشمند است بخاطر داشته باشيد که همه اينها به متن عربى اصلى اشاره دارد:
۱. اولين آيه (۱:۱)، معروف به "بسم الله، شامل......................۱۹ حرف است.
۲. قرآن داراى ۱۱۴ سوره است که ميشود................................۱۹*۶ .
۳. مجموع آيات در قرآن ۶۳۴۶ است که ميشود......................۱۹*۲۳۴ .
[۶۲۳۴ آيه شماره گذارى شده است و ۱۱۲ آيه (بسم الله) شماره گذارى نشده است که ميشود ۶۲۳۴ =۱۱۲+۶۲۳۴] توجه کنيد که ۶+۴+۳+۶ ميشود...........۱۹ .
۴. بسم الله ۱۱۴ مرتبه تکرار شده است، با وجود غيبت مرموز آن در سوره ۹ (درسوره ۲۷ دو بار تکرار شده است ) و ۱۱۴ = ..................................۱۹*۶ .
۵. از غيبت بسم الله در سوره ۹ تا بسم الله اضافى در سوره ۲۷، دقيقا.......... ۱۹ سوره است.
۶. مجموع شماره سوره ها از ۹ تا ۲۷ (۲۷+۲۶+......+۱۲+۱۱+۱۰+۹) = ۳۴۲ يا ............۱۹*۱۸.
۷. اين مجموع (۳۴۲) همچنين مساوى است با مجموع کلمات بين دو بسم الله سوره ۲۷، و ۳۴۲ =.................................۱۹*۱۸.
۸. اولين آيات معروفى که اول وحى شد (۵-۱:۹۶) شامل ...........۱۹ کلمه است.
۹. اين اولين وحى ۱۰ کلمه اى، داراى ۷۶ حرف است ..................۱۹* ۴.
۱۰. سوره ۹۶ که از نظر ترتيب زمانى اولين سوره است، داراى ..........۱۹ آيه است.
۱۱. اين اولين سوره از نظر ترتيب زمانى، از آخر قرآن ...............۱۹ همين است.
۱۲. سوره ۹۶ شامل ۳۰۴ حرف عربى است، و ۳۰۴ ميشود............۱۹*۱۶.
۱۳. آخرين سوره فرستاده شده(سوره ۱۱۰) شامل................۱۹ کلمه است.
۱۴. اولين آيه از آخرين سوره وحى شده (۱:۱۱۰) شامل ........۱۹ حرف است.
۱۵. ۱۴ حرف مختلف عربى، ۱۴ "پاراف قرآنى" مختلف (مانند ا . ل. م، از ۲:۱) را تشکيل ميدهند که در ابتداى ۲۹ سوره قرار دارند. مجموع اين اعداد ميشود ۱۴+۱۴+۲۹=۵۷ يا
۱۶. مجموع ۲۹ سوره اى که "پارافهاى قرآن" در آنها آمده است ميشود:
۸۲۲=۶۸+۵۰+..........+۷+۳+۲، و ۸۲۲+۱۴ (۱۴ مجموعه پارافها) ميشود ۸۳۶، يا ۱۹*۴۴.
۱۷. بين اولين سوره پاراف دار(۲) و آخرين سوره پاراف دار (۶۸)، ۳۸ سوره بدون پاراف وجود دارد.........................۱۹*۳۸.
۱۸. بين اولين و آخرين سوره هاى پاراف دار...................۱۹ مجموعه پاراف دار و بدون پاراف وجود دارد.
۱۹. ۳۰ عدد مختلف در قرآن تکرار شده است: ۱،۲،۳،۴،۵،۶،۷،۸،۹،۱۰،۱۱،۱۲، ۱۹،۲۰،۳۰،۴۰،۵۰،۶۰،۷۰،۸۰، ۹۹،۱۰۰،۲۰۰،۳۰۰،۱۰۰۰،۲۰۰۰،۳۰۰۰،۵۰۰۰،۵۰۰۰۰، ۱۰۰۰۰۰، مجموع اين اعداد ميشود ۱۶۲۱۴۶، که ميشود ......۱۹*۸۵۳۴.
پاراف قرآنى " ق "
اصلاعات کامپيوترى نشان داد که تنها سوره هايى که پاراف "ق" دارند، ۴۲ و ۵۰، هر دو داراى تعداد مساوى "ق" هستند، ۵۷ و ۵۷. اين اولين اشاره بود که نشان ميداد سيستم رياضى سنجيده اى در قرآن وجود دارد.
اسم سوره ۵۰ "ق" است و با "ق" شروع ميشود، و اولين آيه اينطور خوانده ميشود، "ق و قرآن مجيد." اين نشان ميدهد که "ق" نمانيده "قرآن" است و مجموع "ق" ها در هر دو سوره پاراف دار "ق" نشان دهنده ۱۱۴ سوره قرآن است (۶۱۹ = ۱۱۴ = ۵۷+ ۵۷). اين عقيده با اين واقعيت که کلمه "قرآن" در قرآن ۵۷ مرتبه تکرار شده است محکم تر شد.
قرآن در سوره "ق" بعنوان "مجيد" توجيه شده است، و کلمه عربى "مجيد" مقئار عدديش ميشود : ۵۷ = (۴)د + (۱۰) ى + (۳) ج + (۴۰) م.
سوره ۴۲ داراى ۵۳ آيه است، و ۵*۱۹ = ۹۵ = ۵۳ + ۴۲.
سوره ۵۰ داراى ۴۵ آيه است، و ۹۵= ۴۵+۵۰ ، همان مجموع در سوره ۴۲ است. با شمردن "ق" ها در همه آيات شماره "۱۹" در سراسر قرآن، مجموع ميشود ۷۶ يا ۴*۱۹. خلاصه اصلاعات مربوط به "ق" در زير نوشته شده است:
۱. تعداد تکرار "ق" در سوره "ق" در سوره "ق" (شماره ۵۰) ۵۷ مرتبه است، ۳*۱۹.
۲. حرف "ق" در سوره ديگر پاراف دار-ق ميشود ۱۱۴ که مساوى تکرار شده است، ۵۷.
۳. مجموع تکرار "ق" در دو سوره پاراف دار-ق ميشود ۱۱۴ مه مساويست با تعداد سوره هاى قرآن.
۴. "قرآن" در قرآن ۵۷ مرتبه تکرار شده است.
۵. توجيه قرآن بعنوان "مجيد"، به تعداد تکرار حرف "ق" در هر يک از سوره هاى پاراف-ق مربوط ميشود، مقرار عددى کلمه "مجيد" ۵۷ است.
۶. سوره ۴۲ داراى ۵۳ آيه است، و ۴۲+۵۳ ميشود ۹۵، يا ۵ *۱۹.
۷. سوره ۵۰ داراى ۴۵ آيه است، و ۵۰+۴۵ هم ميشود ۹۵، ۵ *۱۹.
۸. تعداد "ق" ها در همه آيات شماره "۱۹" در سراسر قرآن ميشود ۷۶، يا ۴*۱۹.
نشانه هايى از انشاء رياضى قرآن پديدار شد. براى مثال، مشاهده شد که مردميکه به لوط کافر شدند، در آيه ۱۳:۵۰ آمده است و در همه قرآن ۱۳ مرتبه تکرار شده است- ۷:۸۰؛ ۸۹، ۷۴، ۱۱:۷۰؛ ۲۱:۷۴؛ ۲۲:۴۳؛ ۲۶:۱۶۰؛ ۵۶، ۲۷:۵۴؛ ۲۹:۲۸؛ ۳۸:۱۳؛ ۵۰:۱۳؛ و ۵۴:۳۳. همه جا به آنها بعنوان "قوم" اشاره شده است، بجز يک استثناء در سوره پاراف دار-ق ۵۰، جاييکه به آنها بعنوان "اخوان" اشاره شده است. واضح است که اگر کلمه ق- دار "قوم" استفاده شده بود، شمارش حرف "ق" در سوره ۵۰ ميشد ۵۸، و اين پديده بکلى از بين ميرفت. صحت و دقت مطلق رياضى طورى است که تغيير تنها يک حرف، اين سيستم را بکلى از بين ميبرد. مثال ديگرى در همين رابطه اشاره به مکه است در آيه ۳:۹۶ بعنوان "بکه"! ديکته عجيب اين شهر معروف، قرنها مساله طلاب مسلمان بوده است. اگر چه مکه در قرآن آيه ۴۸:۲۴ درست ديکته شده است، بجاى حرف "م" در آيه ۳:۹۶ حرف "ب" بکار برده شده است. معلوم ميشود که سوره ۳ با پاراف "م" شروع ميشود، و اگر "مکه" در آيه ۳:۹۶ صحيح ديکته شده بود، شمارش حرف "م" با کد رياضى قرآن مغايرت پيدا ميکرد.
نکته اى تاريخى
اين کشف مهم که عدد "۱۹" مضرب مشترک قرآن است، در ژانويه سال ۱۹۷۴ حقيقت گرفت که مصادف شد با ذيحجه سال ۱۳۹۳ هجرى. قرآن در سال ۱۳ قبل از هجرت وحى شد. به اين نتيجه ميرسيم که تعداد سالهاى از تاريخ وحى قرآن، تا تاريخ وحى معجزه قرآن، ميشود ۱۴۰۶=۱۳+۱۳۹۳. همانطوريکه در بالا اشاره شد، معجزه قرآن در ژانويه سال ۱۹۷۴ آشکار شد. نکته جالب اینجاست که حاصلضرب ۱۹*۷۴ برابر با ۱۴۰۶ می شود. اين مساله بخصوص زمانی قابل توجه است که متوجه شويم عدد "۱۹" در سوره ۷۴ آمده است .مقدمه
کلمه خرافات همواره با زمینه سیاسی و اجتماعی هر کشور پیوند دارد به همین جهت ارائه تعریف دقیق از آن به سختی امکانپذیر است. خرافه را هر نوع عقیده نامعقول و بیاساس تعریف کردهاند. حقوقدانان نیز برای تمایز قایل شدن بین خرافات از دیگر باورها به مفهوم انسان معقول متوسل میشوند و بر این اساس خرافه چنین تعریف میکنند: هر عقیده و عملی که آدمهای معقول و تحصیل کرده آن را خرافی میشناسند.
استعمال لفظ خرافه نسبی است و به زمان و مکان بستگی دارد. چنان که اروپایی قرون وسطی غرق در عقایدی بود که امروز خرافی شناخته میشوند. دنیای آن زمان پر بود از جادوگران ، دیوها و پریها. پزشکی آنان با جادو آمیخته بود و معجزه برای آنان یک پدیده روزمره بود. در مقابل ، برخی عقاید که آن زمان خرافات شناخته میشد، مثلا زمان آبستن باید خود را در معرض محرکات خوشایند قرار دهند تا فرزند تندرست داشته باشند.
انواع خرافات
منشا و علت ایجاد خرافات
اگر خرافات حاصل اشتباه در ادراک ، حافظه یا قضاوت باشد اصلاح آنها باید کار سادهای باشد. یا اگر خرافات ناشی از فشارهای اجتماعی باشد باید از بین رفتن این فشارها ، خرافات نیز از بین بردند اما واقعیت این است که مردم به سختی دست از افکار خرافی برمیدارند و سرسختانه به آنها چسبیدهاند به همین جهت احتمال میرود خرافات ، ریشه در درون شخصیت افراد داشته باشد.
اسپینوزا درباره خرافات و عدم قطعیت مینویسد: اگر آدمیان قواعد مشخصی برای اداره امور زندگی خود در اختیار داشتند و یا بخت همیشه با آنها یار بود، هرگز به خرافات روی نمیآوررند. اما چون اغلب به مشکلات برمیخورند که قواعد موجود پاسخگوی آنها نیست، بین ترس و امید سرگردان شده و سخت زود باور میشوند.
سیر تحولی و رشد
با توجه به مطالب بالا ، لازم میآید که پژوهشهای نظامداری در اینباره انجام گیرد. مثلا آیا روز سیزدهم ماه واقعا روز نحسی است یا نه؟ به این منظور میتوان مثلا تعداد تصادفهایی را که در این روز بخصوص در مقایسه با روزهای دیگر اتفاق میافتد بررسی کرد و اگر تعداد آنها در این روز نسبت به روزهای دیگر بیشتر بود، نتیجه گرفت که این عقیده صحیح است.
اما باید به این واقعیت مهم توجه کرد که باورها و عقاید ، فقط چیزهایی نیستند که درون سر قرار داشته باشند، بلکه آنها بر رفتار ما تاثیر میگذارند. مثلا اگر مردم ایمان راسخ داشته باشند که سیزدهم ماه ، روز نحسی است همین اعتقاد ، در رفتار آنها تاثیر گذاشته و آنها را در آن روز بخصوص ، حساستر ، مضطربتر و مرددتر ساخته و احتمال تصادفات در تمام این شرایط بالاتر میرود.
چشم انداز آینده بحث
شواهد در حاضر حاکی از آن است که وقتی امکان کنترل محیط کمتر میشود گرایش مردم به خرافات بیشتر میشود. وقتی افراد احساس میکنند که نمیتوانند برای شرایط زندگی خود که از آن راضی نیستند کاری یا تغییری انجام دهند به افکار و عقاید خرافی متوسل میشوند. تحقیقات نشان میدهند که انواع رفتارهای خرافی در طبقه پایین اجتماع ، افراد دارای سطح هوشی و تحصیلاتی پایین و آنهایی که در محیط خانوادگی خود دارای والدین مستبد و انظباط خشن هستند، بیشتر دیده میشود. راه حل نهایی که اغلب برای مبارزه با رفتارهای خرافی پیشنهاد میشود آموزش و پرورش مردم است. مقدمه
شاید هیچ نهضت و یا مکتبی به اندازه مکتب روانکاوی بر نظرات و فعالیتهای روانشناسان امروزی تاثیر نداشته است. این تاثیر هنگام صحبت در مورد مسائلی چون رشد ، شخصیت ، انگیزش و ... نمود بیشتری پیدا میکند. با آن که عدهای از روانشناسان و مخصوصا در دهههای اخیر ، آیزنک و همکارانش به علمی بودن این نظریه سخت مشکوک شدهاند و انتقادات فراوانی به آن نمودهاند معهذا تئوری و روش روانکاوی هنوز فعالیتهای روانشناسان را در زمینههای مختلف به شدت تحت تاثیر قرار میدهد.
آیا یک مکتب روانکاوی ثابت وجود دارد؟
میتوان گفت که در حال حاضر یک مکتب روانکاوی وجود ندارد، بلکه از زمان فروید تا کنون که موسس این مکتب است، مکاتب مختلفی در این زمینه ایجاد شدهاست. حتی فروید نیز در زمان حیاتش بسیاری از نظریات اولیه خود را تغییر داد. همکاران فروید مانند یونگ ، آدلر و رانک و دیگران چه در زمان او و چه بعد از او در ساختمان و روشهای آنالیز تغییرات محسوسی ایجاد کرده و در حقیقت مکاتب جدید ارائه دادهاند. به این دسته از روانکاوان ، نو روانکاوان گفته میشود.
اصول اساسی روانکاوی
غریزه در روانکاوی
مانند تئوریهای پویا نظریه روانکاوی بر اساس انگیزه موجود استوار است. و به این علت اساس یک تئوری محسوب میشود. بر اساس این تئوری خصوصیات روانی موجود را باید بر اساس حقایق و وقایع گذشته مورد توجه قرار داد و ماهیت آنان را بر این اساس شناخت. فروید برای نیروها یا قوایی که سبب انگیزش رفتار انسان میشود، اصطلاح غریزه را بکار میبرد، البته این اصطلاح سبب سو تفاهمهایی شدهاست. زیرا نیروهایی که فروید به آن اشاره میکند معنای غیر قابل تغییر پذیری غریزه را نمیدهد. بلکه به گفته فروید بعضی از این نیروها تحت تاثیر شرایط محیط و بر حسب هدف آنها قابل تغییرند.
به نظر فروید دو دسته انگیزه یا غریزه اصلی در انسان وجود دارد که هر دو ماهیت زیستی یا بیولوژیک دارند. اولین دسته شامل احتیاجات ساده جسمانی از قبیل گرسنگی، تشنگی، دفع و تنفس میشوند. این کششها بر اساس تغییرات جسمانی ایجاد میشوند، ارضا آنها حیاتی است و هدف آنها را نمیتوان تغییر داد و بنابراین تنوع زیادی در این احتیاجات وجود ندارد. از نظر فروید این نیازها از دیدگاه روانشناسی اهمیت زیادی ندارند. فروید گروه دوم احتیاجات را بر اساس تجاربی که با بیماران نوروتیک داشت طبقهبندی نمود.
این دسته احتیاجات دو نوعند. یکی انگیزه زندگی و غریزه مرگ. نوع اول انگیزه های جنسی را در بر میگیرد و غالبا به آن لیبیدو میگویند. لغت جنسی ، سو تفاهم زیادی را سبب شده است. در صورتی که منظور فروید از این لغت نسبت به آنچه که معمولا از آن درک میشود، معنای بسیار وسیعتری دارد. در حالی که هدف غریزه زندگی صیانت است، ادامه زندگی، تکاپو و سازندگی است. هدف غریزه مرگ از بین بردن خود ، خودکشی ، دیگر کشی و امثال آن است. موضوع غریزه مرگ مورد انتقاد شدید روانشناسان قرار گرفت.
اصل لذت و اصل واقعیت
اصل لذت بر حذر کردن از درد و رفتن به طرف لذت یا کاهش تنش اشاره دارد. به نظر فروید فعالیت اصل واقعیت دیرتر از اصل لذت در انسان ایجاد میشود. کودک از بدو تولد تابع اصل لذت است، ولی اصل واقعیت در اثر محیط و به تدریج در او ایجاد خواهد شد. وقتی کودک درمییابد که تمایلات آنی او برای دریافت لذت با هدفهای بزرگتری مغایرت دارد، سعی میکند واقعیت را قبول نماید.
ساختمان شخصیت
روانکاوی شخصیت انسان را از سه دسته خصوصیات اصلی میداند که آنها را اید ، ایگو و سوپرایگو نامیدهاند، که در زبان فارسی به ترتیب به نهاد ، خود و فراخود ترجمه شدهاست. نهاد عبارت است از منشا و منبع تمام انرژیهای غریزی به عبارت دیگر تمام تمایلات خام ، کنترل نشده، غیر اجتماعی بدون جهت و اولیه انسان را نهاد مینامند. همزمان با رشد تدریجی کودک و فهمیدن این مطلب که قادر به ارضا تمام تمایلات خود نیست قسمت دوم شخصیت که خود میباشد، برای کنترل خواستههای نهاد به وجود میآید.
اگر چه ، خود ، در حقیقت از نهاد جدا میشود و از آن نیرو میگیرد، ولی در واقع بر اثر تجارب کودک از محیطش شکل میگیرد. هدف خود ، این است که به نهاد جهت دهد ، آن را کنترل کند و ارضا میباشد. فراخود ، تقریبا شبیه آن چیزی است که در اصطلاح متعارف ، وجدان نامیده میشود. فراخود در اثر درونفکنی معیارهای اجتماعی ایجاد میشود که پس از مدتی خود خرد را برای انجام اعمال درونی راهنمایی میکند. رابطه میان این سه دسته از عوامل شخصیت انسان را میسازد. نهاد ، هدف لذت طلبی دارد، فراخود هدف منع کننده و خود ، هدف واقع بینی تعاملدهنده. آیا میتوان خلاقیت را آموزش داد؟
خلاقیت موضوع جالب و بحث انگیزی هست که تاثیر آن در موفقیت و پیشرفت افراد ثابت شده است. اما اینکه آیا میتوان به آموزش خلاقیت پرداخت و آنرا به افراد آموزش داد تا بوسیله آن برنامههای دیگر آموزشی خود را پیش ببرند اکثر صاحبنظران امکان چنین آموزشی را تائید کردهاند. اکثر روانشناسان آموزشی چه در مکتب شناختی و چه در مکاتب رفتاری معتقدند که خلاقیت و آفرینندگی قابل آموزش هستند. در زیر مراحل آموزش خلاقیت آمده است.
طبقه بندی مسائل
مسائلی را که به یادگیرندگان میدهید طبقه بندی کنید. مسائل و موضوعات را بطور کلی میتوان به دو دسته مسائلی که شناخته شده هستند ولی راه حل آنها معلوم نیست و مسائلی که در آن هم مساله و هم روش حل مساله برای دانش آموز و کل بشریت ناشناخته است، تصمیم بندی کرد. گفته میشود ابتدا مسائل را به دانش آموز داده شود که از دسته اول هستند یعنی مساله شناخته شده است ولی روش حل مساله برای دانش آموز ناشناخته است. بتدریج میتوان دانش آموز را در موقعیتهایی قرار داد که در آن هم مساله و هم روش حل مساله ناشناخته هستند. هر چه موقعیت برای یادگیرنده ناشناخته تر باشد میزان خلاقیت او بیشتر خواهد شد.
آموزش مهارتهای حل مساله
به یادگیرندگان مهارتهای حل مساله را آموزش دهید و آنها را به استفاده از این مهارتها ترغیب نمایید. پژوهشهای انجام شده اثر بخشی تعدادی از فنون و مهارتهای حل مساله را در یادگیری تفکر آفریننده نشان دادهاند. معروفترین آنها روش بارش مغزی است. در این روش معلم مسالهای را به دانش آموزان کلاس میدهد و از آنها میخواهد تا هر چه راه حل به ذهنشان میرسد برای مساله بگویند. پیش از ارائه تمام راه حلها بوسیله همه دانش آموزان کلاس ، هیچگونه اظهار نظری درباره آنها از سوی معلم یا سایر دانشآموزان ابراز نمیشود این روش شبیه روش تداومی آزاد مورد استفاده روانکاوان است.
علاوه بر روش بارش مغزی ، آموزش مهارتهای پژوهشی نیز یادگیرنده را در یادگیری خلاقیت کمک میکند. آموزشهای روش صحیح وضع کردن فرضیه و آزمودن آن تواناییهای تفکر خلاق را در یادگیرندگان افزایش میدهد. همچنین مطالعه خلاقانه را میتوان به یادگیرنده آموزش داد. به عبارتی میتوان به دانشآموز یاد داد تا مطالب را به صورت خلاقانه مطالعه کنند. مثلا میتوان به دانشآموزان گفت: وقتی به خواندن مطالب یک کتاب میپردازید به موارد استفاده مختلف اطلاعاتی که در آن کتاب به آنها برمیخورید بیندیشید.
خیلی اهمیت دارد که به راههایی که میتوانید اطلاعات خوانده شده را در زندگی شخصی و حرفه ای خود بکار ببرید فکر کند. تنها به این سوال اکتفا نکنید که مولف چه میگوید از خود بپرسید که چگونه میتوانم آنچه را که نویسنده نوشته است مورد استفاده قرار دهم. تنها به یک مورد استفاده اکتفا نکنید. تا آنجا که میتوانید موارد استفادههای بیشتری را بیابید و بعضی از آنها را برای معارف آینده خود یادداشت کنید. ممکن است مدتی وقت لازم باشد تا این نوع مطالعه کردن را بیاموزید. با این حال مایوس نشوید بعد از دو سه روز خواهید دید که میتوانید این روش مطالعه را به راحتی بکار ببرید.
اهمیت دادن به دستاوردهای خلاقانه یادگیرنده
دستاوردهای خلاقانه یادگیرنده را مورد تشویق قرار دهید. تشویق و تقویت رفتارهای خلاقانه مانند تشویق هر نوع رفتار دیگر باعث نیرومندی و افزایش آن میشود. برای این منظور نسبت به سوالات غیر متعارف یادگیرنده با احترام برخورد کنید و به آنها توجه کنید و از سرکوب کردن چنین سوالاتی خودداری کنید. نسبت به اندیشهها و راه حلهای نامعقول او نیز توجه داشته باشید و با احترام برخورد کنید به کودکان نشان دهید که اندیشههای آنها با ارزش است. فرصتهایی به یادگیرندگان بدهید تا در آن به یادگیریهای مورد علاقه خود بپردازند و یادگیریهای خود انگیخته آنان را مورد تشویق قرار دهید. به آنها فرصت دهید تا بدون ترس از عواقب ارزشیابی شما از کارشان به یادگیری ، تفکر و اکتشاف بپردازند.
بگذارید کودکان تجربه کنند!
تجارب کودکان را به موارد بخصوصی محدود نکنید. علاوه بر شرائط معمول و موقعیتهای متداول آموزش رسمی برای دانش آموزان فرصتهای تازه و متنوعی را نیز فراهم آورید. برای مثال در درس علوم از دانشآموزان بپرسید، اگر نیروی جاذبه وجود نداشت چه اتفاقی برای انسان میافتاد؟ بیشتر سوالهایی را مطرح کنید که با چگونه و به چه طریق شروع میشوند. از دانش آموزان بخواهید تا به طرح فرضیه بپردازند ، به استباط دست بزنند و اطلاعات خود را برای تبیین پدیدههای تازه به کار برند. سوالهایی را مطرح کنید که تعداد زیادی جواب داشته باشند.
کشف استعدادهای ویژه هر دانش آموز
نسبت به اختلافات فردی یادگیرندگان با احترام برخورد کنید و در پرورش استعدادهای ویژه آنان بکوشید. در یادگیری هرگز دانشآموزان را به رقابت با یکدیگر وادار نکنید و از یکسان بار آوردن آنها بپرهیزید. هر دانشآموز دارای استعدادهای ویژه و خاص خود است که ممکن است از این لحاظ با سایر دانش آموزان فرق داشته باشد. در پرورش استعدادهای ویژه فرد فرد دانشآموزان بکوشید. شواهد موجود نشان میدهد که برخوردهای والدین و معلمان با کودکان در سالهای پائین کودکی بر رشد استعدادهای آنها تاثیر فراوان دارد.نگاه کلی
اطلاعاتی که توسط سیستمهای حسی به مغز ارسال میشوند جدا جدا و متفاوت از هم هستند ولی آنها در فرآیند پردازش ادراکی (perception) در مغز یکپارچه شده و با تجربههای گذشته مورد مقایسه قرار میگیرند و بدین ترتیب یک احساس خاص معنی و مفهوم پیدا میکند (دریافت ادراکی) و سپس این ادراکها برای شناخت جهان بکار میروند. در بررسی ادراک همواره دو مسئله کلی مطرح بوده است. یک دستگاه ادراکی پس از دریافت احساسها باید معین کند که در آن چیست؟" و "در کجا قرار دارد؟" جواب به این سوالها در محدوده دو موضوع "بازشناسی" (Recognition") و "مکان یابی" (Localization) قرار میگیرد و نظام ادراکی باید به انها جواب دهد.
ارتباط احساس با ادراک
این موضوع که در فرآیند ادراک احساسها تفسیر میشوند ممکن است به این شکل مورد تفسیر قرار گیرد که آنها جدا و چیزی متفاوت از هم هستند ولی باید گفت که انها از هم جدا نیستند و به نظر میرسد که این دو تجربه بخشهایی از یک طیف (پیوستار) میباشند. از طرف دیگر آنها چیزهایی متفاوت از هم نیز هستند. اگر چه در ادراک همیشه محتوی حسی وجود دارد با این حال آنچه ادراک میشود متاثر از آمایه و تجربههای پیشین است؛ به نحوی که ادراک را باید چیزی فراتر از ثبت محرکهای موثر بر سیستم حسی 90 به شمار آورد. به بیان دیگر احساس و ادراک از این جهت که هر دو با محرکهای حسی (اطلاعات حسی) سروکار دارند؛ با یکدیگر ارتباط دارند و از آن جهت روشهای متفاوتی را بکار میبرند از هم متفاوت میشوند.
فرایندهای ادراکی
بازشناسی
یکی از عمدهترین فرآیندهای ادراکی "بازشناسی" است. بازشناسی یعنی "منتسب شدن یک محرک (احساس) به یک مقوله" اینکه شنیدن صدای زنگی را در یک موقعیت به صدای زنگ تلفن منتسب میکنیم و یا دیدن چراغ قرمزی را به چراغ قرمز تابلو راهنمایی و رانندگی منتسب میکنیم و نه چراغ قرمز ماشین آتش نشانی یک فرآیند بازشناسی است. در فرآیند بازشناسی ویژگیهای زیادی را از شی یا محرک در نظر میگیریم. این ویژگیها عبارتند از "شکل ، اندازه ، رنگ ، بافت و وضعیت قرار گرفتن" با این حال ویژگی "شکل" نقش اصلی را در بازشناسی ایفا میکند.
فرآیند بازشناسی فقط به شناخت اشیا و محرک از هم منجر نمیشود بلکه پس از انتساب بسیاری از ویژگیهای بیان نشده و پنهان مانده را نیز استنباط میشود. این چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی؛ پس باید متوقف شویم یا این یک پیراهن است پس باید از پارچه درست شده باشد و نه فلز یا هر چیز دیگر.
مکان یابی
دیگر فرآیند ادراکی "مکان یابی" است. به کمک فرایند مکان یابی دستگاه ادراکی میتواند جایگاه اشیا و محرکها را در جهانی سه بعدی تشخیص دهد. به کمک مکان یابی است که ادراک میکنیم که چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی در چهارراه اول قرار ندارد بلکه آن در چهارراه بعدی قرار دارد؛ پس لازم نیست توقف کنیم. در مکان یابی با سه موضوع اساسی یعنی "جداسازی اشیا ، ادراک فاصله و ادراک حرکت" سروکار داریم. از طریق جداسازی شکل و زمینه از هم جدا میشوند و از طریق ادراک فاصله عمق و فاصله اشیا را ادراک میکنیم و از طریق ادراک حرکت ثبات یا متحرک بودن و سست حرکت اشیا و محرکها را میشناسیم.
ثبات ادراک
یکی از فرآیندهای ادراکی که تکمیل کننده فرایندهای بازشناسی و مکان یابی است "ثبات ادراک" (Perceptionconstancy) میباشد؛ ثبات ادراک عبارت است "از ثابت نگهداشتن ظاهر اشیا به رغم متغیر بودن آنها" ثبات ادراکی کمک میکند که رنگها شکلها ، مکانها ، اندازهها و هر چیز دیگر به همان صورتی که در جهان هستند بازنمایی و ادراک شوند. با این وجود ثبات ادراکی همراه با خطایی نیز است. خطاهایی که میتوان آن را "خطاهای ادراکی" نام نهاد.
ارتباط با ادراک
فرآیندهای ادراکی مستلزم توجه است و توجه مستلزم انتخاب کردن. برای مثال برای بازشناسی یک شی قبل از هر چیز باید توجه بر آن متمرکز شود، اما بیشتر اوقات انسان با سیل عظیمی از محرکها (که توسط اندام حسی دریافت و ارسال میشوند) روبرو است که امکان توجه به همه آنها برای بازشناسی وجود ندارد؛ بنابراین باید انتخاب کنیم. بطور کلی ، افراد محرکی برای ادراک کردن انتخاب میکنند که با موقعیت و وضعیتی که در آن قرار دارند متناسب باشد. برای مثال موقع خواندن یک مقاله بیشترین توجه به جملات آن مقاله معطوف است و نه صدای ماشینی که از خیابان در حال عبور است (بعضی مواقع اصلا وجود محرکی دیگر در اطرافیان را متوجه نمی شویم) این فرآیند که به ادراک کمک میکند "توجه انتخابی" (Selective Attention) نام دارد.
فیزیولوژیکی ادراک
یافتههای تحقیقاتی (بویژه بر روی قطعه پس سری مغز که جایگاه حس و ادراک بینایی است) نشان دادهاند که فرآیندهای ادراکی در نواحی متفاوتی به اجرا در میآیند. برای مثال در ادراک بینایی فرآیند بازشناسی اشیا در اختیار بخشی از دستگاه بینایی شامل ناحیه گیرنده بینایی مغز و قسمتی تحتانی قشر مخ میباشد؛ در حالی که فرایند مکان یابی اشیا در ناحیه گیرنده بینایی مغز و قسمتی فوقانی مغز انجام میپذیرد. از طرف دیگر تحقیقات نشان داده اند که ویژگیهایی که برای بازشناسی بکار میروند در اختیار سلولهای عصبی متفاوتی هستند و این بدین معنی است که نوعی تقسیم کار در مغز وجود دارد که در آن هر ناحیه وظیفهای تخصصی را بر عهده دارد.
رشد ادراک
این موضوع که آیا انسان تواناییهایی ادراکی را به ارث میبرد (فطری بودن) یا در طول زمان میآموزد (اکتسابی بودن)؟ توجه بسیاری از دانشمندان علوم رفتاری را به خود جلب کرده است. در این بین عدهای بر نقش کامل وراثت و عدهای بر نقش کامل آموزش تاکید کردهاند. با این حال امروزه هیچ کس تردیدی ندارد که وراثت و آموزش هر دو بر ادراک تاثیر میگذارند؛ کودک با مجموعهای از فرایندهای ادراکی وراثتی بدنیا میآید ولی اگر محیط او محدود کننده باشد؛ فرایندهای ادراکی به درستی و بطور کامل رشد نخواهد کرد و ادراک کودک مشکلاتی مواجه خواهد بود.مقدمه
تمام اطلاعاتی که ما از جهان پیرامون خود داریم از طریق حواس ما بدست میآید. حواس ، ما را از خطرات احتمالی آگاه میسازد و اطلاعات لازم را برای تفسیر رویدادها و پیش بینی آینده در اختیار میگذارد. همچنین از راه حواس است که لذت و درد را احساس میکنیم، رنگها را تشخیص میدهیم. همه این اطلاعات به ما کمک میکنند تا فرآیندهای پیچیدهتری چون ادراک و شناخت را داشته باشیم. در واقع بدون حواس این فرآیندها نیز اتفاق نخواهد افتاد و ما نخواهیم توانست تواناییهای دیگر ذهنی خود را بکار بگیریم.
با توجه به علاقهای که روانشناسان به بررسی اینگونه فرآیندهای پیچیده و درک آنها دارند در مرحله اول لازم به نظر میرسد که از گامهای اولیه آغازین این فرآیندها اطلاعات کامل داشته باشند. از اینجاست که به بررسی چگونگی احساسات انسان میپردازند. روانشناسان احساس تلاش میکنند از راه پروژهش کاربردی در زمینه فرآیندهای حسی سعی دارند توانایی تمییز و تفسیر محرکهای حسی را در آدمیان تعیین کنند تا این توناییها بر الزامات تکالیف گوناگون منطبق شود.
موضوعات مورد بحث در روان شناسی احساس
بینایی
دستگاه بینایی انسان از چه اجزایی تشکیل یافته است؟ چگونه این اجزاء فعالیت میکنند و فعالیت آنها چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ انطباق با تاریکی چگونه اتفاق میافتد؟ پدیده زنگ بینی به چه صورت است و چگونه رنگها را تشخیص میدهیم؟ نظریههای مختلف در رنگ بینی کدامها هستند؟
ابعاد روانشانسی رنگ ، مساله کوررنگی ، ردهای تصویری طرح بینی و تفکیک دیداری ، پردازش عصبی طرحها ، بازشناسی طرحها و ... از جمله مباحثی هستند که در بخش مربوط به بینایی توجه روانشناسان احساس را خود جلب کردهاند. همچنین روانشناسان احساس در پی آنند تا ارتباط این حس را با فرآیندهای دیگر ذهنی مثل تفکر ، حافظه و ... مورد بررسی قرار دهند. در این راستا مبحث حافظه تصویری و تفکر مطرح میشود.
شنوایی
دستگاه شنوایی انسان از چه اجزایی تشکیل یافته است؟ به چه محرکاتی پاسخ میدهند و این محرکات چه ویژگیهایی باید داشته باشند تا احساس شوند؟ نظریههای مربوط به شنوایی ، تاثیرات روان شناختی صداها ، مساله سر و صدا و ... از جمله مواردی هستند که مورد توجه و بحث و بررسی روان شناسان احساس هستند. در این راستا روانشناسان سعی میکنند بین ویژگیهای شنوایی و ادراک ذهنی ارتباط پیدا کنند.
بویایی
بویایی از نظر تکاملی یکی از ابتداییترین و مهمترین حسهاست. هر چند که ظاهرا اهمیت آن کمتر از بینایی و شنوایی به نظر میرسد، اما اندام حس بویایی جایگاه برجستهای را در مغز اشغال میکند. جایگاهی شایسته ، حسی که باید بر رفتار فرمان براند. از آنجائیکه بویایی از هر حس دیگر به شیوه مستقیم با مغز ارتباط دارد، از لحاظ کارکردهای روان شناختی نیز بسیار مورد توجه بوده است. شناسایی اجزاء دستگاه بویایی ، مناطق مغزی درگیر در حس بویایی و کارکردهای روان شناختی بویایی مثل تأثیر آن در یادگیری ، حافظه و ادراک از موارد مورد بحث در حیطه روان شناسی احساس است.
به عنوان مثال ، دانشمندان دریافتهاند که حشرات و بعضی از جانوران راههای بالاتر از حس بویایی برای برقراری ارتباط استفاده میکنند. این جانوران نوعی ماده شیمیایی به نام فرومونها از خود ترشح میکنند و در هوا پخش میشود و همنوعان جانور را بسوی او جذب میکند. شواهد، حاکی از آنست که بقایای تحولی نوعی فرومون ممکن است بر رفتار آدمیان نیز اثر بگذارد. یکی از این تاثیرات در رفتار جنسی میمونها و انسان دیده شده است. تأثیرات فرمونها هر چند به اندازه تاثیر آنها در جانوران ردههای پایینتر نباشد، چرا که عوامل فردی و اجتماعی دیگر در این امر نقش دارند، اما هر چند خفیف هنوز در آدمیان در کار است. سازندگان انواع ادکلنهای زنانه و مردانه از این یافته روانشناسی احساس کمک میگیرند.
تداعی یک سو با شرایط و موقعیتهای خاص و همچنین به یاد آوردن خودبخود یک بو و احساس آن از مطالب دیگر مورد بررسی در روانشناسی احساس بویایی است. حتما به یاد دارید که گاهی یک بوی خاص انواعی از خاطرات را برای شما زنده میکند، اینکه چه ارتباطی بین این خاطرات و بو وجود دارد در حوزه روانشناسی احساس قابل بررسی است. علاوه بر این بخاطر آوردن احساس آن در ذهن به عنوان یک مساله جالب مورد توجه است. آیا این بو همان تأثیرات عصبی یک بوی واقعی را بر میانگیزد یا نه؟ چه عواملی در به یادآوری آن سهیم هستند؟ در قلمرو احساس مطرح هستند.
چشایی
بررسی اجزا درگیر حس چشایی ، ارتباط آنها با ادراک چشایی ، تأثیرات روانی از بین رفتن چشایی و تفاوتهای فردی در ادراک چشایی از جمله مباحث مورد علاقه روانشناسی احساس است. تفاوتهای فرهنگی در ترجیحات مربوط به مزهها نیز اغلب مورد بحث و جالب توجه روانشناسان بوده است. برخی از فرهنگها گرایشات بیشتری نسبت به یک مزه نشان میدهند. به نظر میرسد ترجیحات چشایی به مسائل فرهنگی ، جغرافیایی ، آب و هوا و ... ارتباط دارد.
حسهای پوستی
فشار ، درد ، گرما و سرما حسهای اصلی پوستی هستند. احساسات دیگر پوستی مثل خارش ، غلغلک ، درد تند و تیز ، درد آرام آمیزههای مختلفی از همان چهار حس اصلی هستند. بررسی ماهیت روان شناختی این احساسات اغلب مورد توجه روانشناسان است. آگاهی از شیوه عمل این حواس روانشناسان در بررسی پدیدههای پیچیدهتری مصل درک یک حس پوستی در شرایطی که محرک واقعی وجود ندارد یاری کرده است.
حس جنبش و تعادل
در واژگان روزمره واژهای وجود ندارد که بیانگر دستگاه حسی بخصوصی باشد که ما را از موقعیت و جنبش اعضای بدن خویش آگاه کند. به زبان این حس را حس جنبش میخوانند، یعنی حس مربوط به ماهیچه ، زردپیها و مفصلها.
اگر حس جنبش نبود کار حفظ موقعیت بدن و راه رفتن ، بالا رفتن و کنترل حرکات ارادی از قبیل دراز کردن دست و یا چنگ زدن دستکاری بسیاری دشوار میشد. معمولا چندان توجهی به این حس نداریم تا اینکه تصادفا پایمان به خواب میرود و متوجه میشویم که راه رفتن بدون اطلاع از تماس پا به کف تا چه حد سخت است. حس تعادل نیز به عنوان همکار حس جنبش با موقعیت کل بدن در ارتباط است و جهت گیری بدن در فضا از تنظیم میکند.
ارتباط روانشناسی احساس با سایر حوزهها
روانشناسی احساس با سایر حوزههای روانشناسی ارتباط عمیق دارد، بطوری که یافتههای آن اغلب مورد استفاده در زمینه روانشناسی بالینی ، روانشناسی صنعتی و سازمانی بوده است. ارتباط آن با حوزه روانشناسی فیزیولوژیک و روان شناسی ادراک بسیار عمیقتر از سایر حوزههای روان شناسی است. در حوزه روانشناسی تفاوتهای فردی نیز از یافتههای روانشناسی احساس استفاده فراوان میشود. در دیگر شاخههای علمی روانشناسی احساس با علوم زیستی ، فیزیولوژی و علوم پزشکی ارتباط نزدیک دارد. سابقه فرهنگی - تاریخی روان درمانی
بقراط روان درمانی علمی - تجربی را از پیش خبر داده بود. این روش از اواسط قرن هیجده بطور مستمر در دنیای غرب مورد استفاده قرار داشته است. آنتوان مسمر نخستین کسی بود که روش درمانی خود را استفاده علمی از خواب مصنوعی حیوان نامید. با آن که نظریههای او بیاعتبار قلمداد شدند، روان درمانی علمی - تجربی به شکل هیپنوتیزم ادامه یافت و بعد به لطف نبوغ فروید از شهرتی همگانی برخوردار گردید. در دهههای اخیر روان درمانی علمی - تجربی با استفاده از نظریههای پاولف و اسکنیر و نظریههای شناختی بیش از پیش گسترش یافته است.
انواع روان درمانی
روان درمانی انواع خاص بسیاری دارد و تقسیم بندیهای مختلفی بر مبناهای مختلف برای آن صورت گرفته است. از یک تقسیم بندی که طول زمانی روان درمانی مورد توجه بوده روان درمانی را به دو نوع بلند مدت و کوتاه مدت تقسیم بندی کردهاند. در تقسیم بندی دیگری بر حسب تعداد افراد شرکت کننده در روان درمانی دو نوع روان درمانی فردی و روان درمانی گروهی را معرفی کردهاند. مهمترین تقسیم بندی بر حسب نوع رویکرد مورد استفاده در طول درمان انجام گرفته است. در این دسته روان درمانی مبتنی بر رویکرد روانکاوی ، رفتار درمانی ، شناخت درمانی و روان درمانیهای مبتنی بر روند انسان گرایانه قرار میگیرند.
چه افرادی تحت روان درمانی قرار میگیرند؟
نظر به اینکه روان درمانی یک نهاد متکی بر فرهنگ است اشخاصی که مناسب آن تشخیص داده میشوند در جوامع مختلف متفاوتند. ولی بطور کلی افراد ذیل عمدتا از روان درمانی بهره میبرند:
اهداف روان درمانی
علیرغم تفاوتهای قابل ملاحظه کلیه روشهای روان درمانی شش هدف را مد نظر دارند.
شرایط لازم برای روان درمانی
این شرایط را به سه دسته کلی میتوان تقسیم بندی کرد: شرایط مربوط به موقعیت و مکان روان درمانی ، ویژگیهای روان درمانگر و نوع بیماری.
در شرایط مربوط به موقعیت و مکان روان درمانی اتاقی که روان درمانی در آن صورت میگیرد از حیث آرامش و به دور بودن از هر گونه مزاحمت ، آرایش و لوازم مورد نیاز مورد توجه بوده است. ویژگیهای مربوط به درمانگر در مرحله نخست آشنایی و تسلط او را بر روان درمانی شامل میشود. اغلب روان درمانگرها برای هدایت فعالیتهای خود از چارچوب خاصی استفاده میکنند و این چارچوب اغلب متناسب با شخصیت و علایق آنهاست.
برخی از درمانگرها در کار استفاده از هیپنوتیزم مهارت دارند. بعضی در گروه درمانی موفقترند. برخی به اصلاح شناختهای فرد مبادرت میورزند و جمعی دیگر معتقد به تغییرات رفتاری هستند. ارتباط محترمانه و در عین حال جدی ، سلامت روان و پختگی شخصیت روان درمانگر از دیگر ویژگیهای مهم آنهاست. انتخاب شیوه روان درمانی از سوی دیگر با نوع اختلال تحت درمان نیز مرتبط است. برخی اختلالات همچون ترسها عمدتا با رفتار درمانی بهبود سریعتر و بهتری مییابند و برخی همچون افسردگی با درمان شناختی.
مجریان روان درمانی
از دوران مسمر تا اواسط قرن بیستم روان درمانی از سوی پزشکان ، متخصصین اعصاب و بعدا روانپزشکان مورد استفاده قرار میگرفت. در دهههای اخیر باید به این گروه مددکاران اجتماعی دست اندرکار روانپزشکی و کمی دیرتر روان شناسان بالینی و پرستارهای روانی را اضافه کرد. اما بطور کلی مجریان روان درمانی بسته بر فرهنگ و شرایط دیگر موجود در هر جامعه با اندک تفاوتهایی همراه است.
در ایالات متحده کثرت تقاضا برای روان درمانی موجب گسترش مراکزی که خدمات روان درمانی ارائه میدهند شده است. در ایران این خدمات در بیمارستانهای روانی ، بخشهای اعصاب و روان سایر بیمارستانها ، مراکز دولتی از جمله بهزیستی و درمانهای اخیر در سایر ادارات و کارخانجات که بخشهای مشاوره و روان درمانی دایر کردهاند و همچنین در کلینیکهای خصوصی مشاوره و روان درمانی توسط روان شناسان ارائه میشود. نگاه اجمالی
هیپنوتیزم علمی و عملی از حدود دو قرن اخیر کشف گردیده است، نظریات متفاوتی از ماهیت هیپنوتیزم و نحوه پیدایش آن به توسط متخصصین ارائه شده که در زیر عمدهترین آنها بررسی میشود.
نظریه مغناطیس حیوانی
دکتر آنتوان مسمر کاشف این نظریه و پیراوانش معتقدند که ، دلیل خواب هیپنوز ، پیدایش این حالت در شخص ، اثر نیرویی است که از دستها و چشمهای هیپنوتیزور خارج میشود. به عقیده مسمر کائنات را امواجی فرا گرفته که این امواج در انسان نیز به وفور یافت میشود و اگر این امواج از جسم انسانی به جسم انسانی دیگر وارد شود، میتواند بسیاری از امراض را درمان کند. وی که این امواج را مغناطیس حیوانی نامیده معتقد بود که وجود این امواج در همگان یکسان نیست و همه کس قادر نخواهد بود آن را مهار کرده و از آن استفاده نماید.
نظریه چشم دوختن به نقطه نورانی
دکتر برید ، وین هولت و پیروانشان کاشف این نظریه بودند، آنها معتقد بودند که نگاه مستمر و یکنواخت بر شیی نورانی ، اعصاب چشم را خسته میکند و این عمل موجب کاهش فعالیت اعصاب مرکزی میگردد و در نتیجه شخص در حالت هیپنوز قرار میگیرد. برید بر این باور بود که در حالت هیپنوز ، مغز آدمی مجذوب یک فکر میگردد طوری که سایر افکار و محرکها روی آن تاثیر ندارد بنابراین وقتی یک فکر تقویت شد، سایر افکار را تحتالشعاع قرار داده و موجب توقف سایر فعالیتها خواهد شد.
نظریه تلقین
پیشگامان این نظریه میگویند که هیپنوتیزم مجموعهای از تلقین و تلقین به نفس میباشد. تلقین القای فکری است که بطور ناخودآگاه از قوه به فعل در میآید. تلقین ، ایجاد یک حالت روانی خاصی در فرد است که اثرات تصوری را به عنوان واقعیت قبول میکند. تلقینات ناشی از القای افکار در افراد و تمایل درونی با اعمال حرکتی که باعث عکس العملهای تحریکی در افراد شود، ماهیت این نظریه را تشکیل میدهد.
راههای ایجاد تلقین میتواند، محرکهای یکنواخت مانند نوازش بدن و یا محرکهای قوی مانند نور شدید و یا صداهای ناگهانی باشد، که روی اعصاب تاثیر میگذارند. در این نظریه ، هیپنوتیزم یک حالت تمرکز شدید مغزی است، یعنی در حال عادی که مغز افکار زیادی را در خود دارد ولی در حالت تمرکز هیپنوز ، مغز از هیچ چیز اطلاعی ندارد مگر اینکه اطلاعات و مطالبی را در آن تلقین کنیم. در چنین حالتی (خواب هیپنوز عمیق) هیپنوتیزم شونده ممکن است شدیدترین دردها را نیز احساس نکند.
نظریه پاولوف در هیپنوتیزم
این نظریه ، یکی از علمیترین نظریات در زمینه هیپنوتیزم است. براساس این نظریه حالت خواب در سراسر نیم کرههای مغز منتشر میشود. این پدیده بطور ناگهانی صورت نمیگیرد و کانونهای فعال و بیدار در مغز باقی میمانند که باعث ایجاد حالتی بین خواب و بیداری میشود و همین نقاط بیدار است که ارتباطی بین فرد و هیپنوتیزم کننده ایجاد میکند. در این نظریه شخص هیپنوتیزم شونده مانند کسی است که بطور طبیعی به خواب رفته ولی به دلیل وجود نقاط بیدار در مغز ، سخنان عامل را میفهمد و نسبت به تحریکات و جریانات خارجی ، بی توجه است.
نظریات نوین در ارتباط با هیپنوتیزم
ارتباط هیپنوتیزم با خواب مصنوعی
دید کلی
تربیت معادل اصطلاح انگلیسی education است که گاهی نیز به پرورش ترجمه شده است. در هر حال تربیت عبارت است از جریانی منظم و مستمر که هدف آن کمک به رشد جسمانی ، شناختی ، روانی ، اخلاقی و اجتماعی یا بطور کلی رشد شخصیت افراد در جهت کسب هنجارهای مورد پذیرش جامعه و نیز کمک به شکوفا شدن استعدادهای آنهاست. به این ترتیب واژه تربیت معنی کلیتری مییابد و از آنجا که نظام تربیتی ، نظامی گسترده است، روان شناسی تربیتی در بدو تاسیس عمده زمینههای تربیت را شامل میشد، اما با رشد سایر حوزههای روان شناسی حیطه عمل آن محدودتر گشته و تنها مسائل تربیتی مربوط به شرایط آموزشگاهی و آموزش را شامل شد.
تاریخچه
از زمانی که « ویلهلم وونت » (Willhelm Wundt) در سال 1879 آزمایشگاه روان شناسی خود را در دانشگاه لایپزیک تاسیس نمود، همه پژوهشهایی که از آن پس در مورد مسائل رشد آدمی ، تفاوت فردی ، هوش ، انگیزش ، یادآوری و فراموشی ، ارزشیابی تحصیلی ، شیوههای یادگیری و هر نوع پژوهشی که با آموزش و پرورش ارتباط داشته است، انجام گرفتند، ستون اصلی روان شناسی تربیتی را تشکیل میدهند. نخستین کتاب روان شناسی تربیتی که به وسیله « ثرندایک » (Thorndike,E.L) در سال 1913 انتشار یافت، به تحقیق در مورد طبیعت و فطرت آدمی تفاوتهای فردی و قانونهای یادگیری پرداخت و مسائل آموزشی را با روشهای علمی توصیفی و آزمایشی مورد بررسی قرار داد.
نقش و تاثیر در زندگی
امروه رونق اقتصادی ، پویائی فرهنگی ، آسایش عمومی و بطور کلی توانائی صنعتی و خودکفائی هر جامعهای به نظام آموزشی برتر و پیشرفتهتر آن وابسته است. زمانی که به دستگاههای عظیم آموزشی در کشورهای قدرتمند جهان نظر بیافکنیم، مشاهده میکنیم که چه نیروی بزرگی و با چه برنامههای سنجیدهای برای تربیت و آموزش کودکان و نوجوانان ، کارگران فنی ، مهندسان ، حسابداران ، مدیران ، معلمان و بسیاری متخصصان دیگر دستاندرکارند و برای تربیت مدرسان و کارشناسان هر یک از این رشتهها سازمانهای گوناگون دیگری با برنامهها ، تکنیکها و روشهای خاص به فعالیت ادامه میدهند. موفقیت این سازمان آموزشی ، وابستگی تام به اجرای درست یافتهها و دستاوردهای روان شناسی تربیتی دارد.
ساختار
ساختار عمل روان شناسی تربیتی بطور کلی در سه مرحله انجام میگیرد: در مرحله نخست که فعالیتهای پیش از آموزش نامیده میشود، مواردی چون بررسی اهداف شناختها و ویژگیهای یاد گیرنده را در برمیگیرد. در مرحله دوم یا فعالیتهای ضمن آموزش مسائلی چون انگیزش _ فرایند یادگیری ، ویژگیهای معلمان و تدریس موثر مورد بحث قرار میگیرد و آخرین مرحله یا فعالیتهای پس از آموزش ، به موضوع ارزشیابی از عملکرد اختصاص دارد.
شیوه عمل
در هر یک از ساختارهای فوق ، روان شناسی تربیتی با استفاده از شیوههای پژوهش علمی به شناسایی مسائل تربیتی میپردازد. شیوه عمل آن هر چند کاملا از دسته پژوهشهای آزمایشی در علوم تجربی نیست، اما به روشهای علمی و دقیق اهمیت فراوان داده میشود.
ارتباط با سایر علوم
روان شناسی تربیتی دانشی است که به دین ، فلسفه و پژوهشهای آزمایشگاهی وابسته است. به ویژه با روان شناسی علمی پیوندی استوار دارد. در این حوزه با روان شناسی رشد ، روان شناسی شخصیت ، روان شناسی کودک ، اندازه گیری و ارزشیابی و روان شناسی یادگیری مرتبط است.
کاربردها
روان شناسی تربیتی نقش کارسازی در شناخت شاگردان ، تربیت معلمان و طرح و اجرای برنامههای آموزشی و پرورشی به عهده دارد. تدوین و طرح ریزی محتوای درسی سالهای مختلف تحصیلی بر پایه اصول و کشفیات روان شناسی تربیتی ، آشناسازی معلمان با شیوههای تدریس نوین که حاصل پژوهشهای روان شناسی تربیتی است و کاربست دیگر یافتههای تربیتی در شرایط آموزشگاهی به بهبود عملکرد یاد گیرندگان و در نتیجه رسیدن به اهداف جزئی و کلی تربیتی در سطح فردی و جامعه خواهد شد.
با شناخت تاثیر مهم یافتههای این شاخه از علم در پیشرفت فرد و جامعه توجه بیشتری بر این علم مبذول میشود. استفاده از یافتههای این علم سرعت بیشتری را در رشد علمی ، تکنولوژیک اقتصادی و ... جامعه خواهد داشت. نگاه اجمالی
نوزاد انسان نه «راست دست» و نه «چپ دست» است، ولی در ماههای اول زندگی کم کم به یکی از دستها تمایل بیشتری را نشان میدهد. در شش ماهگی اکثر نوزادان دو دست را بطور مساوی بکار میبرند و در پایان سال اول زندگی تمایل به یکی از دستها قابل مشاهده و تشخیص است. در طی دومین سال نیز کودکان گاهی دست اصلی خود را به دیگری تغییر میدهند، ولی تعداد این تغییر کمتر از سال اول است و بطوری که تعداد تغییر در سومین سال زندگی کمتر از سال دوم میشود تا این که در شش سالگی دیگر تقریبا ترجیح دستی ثابت باقی میماند.
راست دستی یا چپ دستی
برتری یکی از دستها بر دیگری بهتر از وجود تردید در کودک است. برقراری برتری در یکی از دستها موجب احساس ثبات و اطمینان و کسب مهارتهای کامل حرکتی در فعالیتها میشود، اما جواب به این سوال که «برتری کدام بهتر است؟» به فرهنگ جامعهای که در آن زندگی میکند، بستگی دارد.
دلیل قاطع و روشنی وجود ندارد که بگوییم «راست دستها» بر «چپ دستها» برتر هستند؛ اما سنت موجود این است که «راست دستی» را ترجیح میدهند و در فرهنگ ایران نیز همین ترجیح وجود دارد. در واقع «راست دستی» یک قرارداد « فرهنگی ــ اجتماعی » است که بیشتر مردم به حفظ آن متمایلند.
برتری راست دستی در کودکان
برای کودک بین « سه تا پنج سالگی » سالهای مهمی از نظر چپ دست یا راست دست شدن است. در این مدت کودک رفته رفته در بکار بردن یکی از دستها تاکید بیشتری میکند. اگر کودک را به حال خود رها کنیم، ممکن است خودبهخود راست دست شود، ولی این امکان وجود دارد که وی عادت به چپ دستی بکند. به همین سبب باید کودک را در بکار بردن دست راست تشویق کرد.
متاسفانه این دیدگاه در میان مردم حتی افراد تحصیلکرده وجود دارد که راست یا چپ دستی ارثی است و نباید در انتخاب یکی از دستها بر دیگری دخالت کرد و باید کودک را مطلقا به اختیار خود واگذار کرد. آنان از این میترسند که اکر دخالتی در این مورد شود، ممکن است به اختلالات جسمی یا روانی نظیر لکنت زبان منجر شود، ولی باید گفت که این ترجیح دستی ارثی نیست و باید کودک را با تشویق در جهت مورد نظر هدایت کرد.
شیوع راست دستی
از زمانی که تمدن بوجود آمده و انسانها وسائل و ابزاری برای خود درست کردهاند، این طور احساس شده است که یکی از دستها باید نقش اول را در انجام دادن کارها به عهده بگیرد و دست دیگر آنرا کمک کند. به عللی نامشخص دست راست در همان زمانها مقدم شده است و نسلهای بعد این تقدم را به عنوان یک رسم و سنت پذیرفتهاند. در نتیجه در تمام دنیا تعداد راست دستها بیشتر است، به گونهای که بیش از نود و پنج درصد افراد راست دست هستند.
چپ دستی
با وجود آنکه جهان ما راست دست گرا است و تمام وسایل و ابزارها برای راست دستها ساخته شدهاند، ولی تعداد چپ دستها نیز در جوامع کم نیست و این باعث شده که آنها در بکار بردن ابزار و وسایل اشکالات و مشکلاتی داشته باشند. علاوه بر این ، از همان زمانهای دور چپ دستی ناپسند بوده است و باید اقرار کرد که این ناپسندی در بین اکثر مردم هنوز به قوت خود باقی مانده است. بنابراین کودک چپ دست همیشه شرمسار و خجالت زده است و این ناراحتی زمانی به اوج خود میرسد که پیوسته به او توصیه شود که دست دیگر خود را بکار برد.
این گونه ناراحتیها در چپ دستها سبب بی علاقگی ، ترس و احتمالا حسادت به راست دستها میشود. بنابراین وظیفه والدین این است که به این ناراحتیهای کودک چپ دست آگاه باشند و به او دلگرمیهای لازم را ارائه نمایند. کودک چپ دست نباید احساس کند که به علت چپ دستی طرد خواهد شد، یا دیگر کسی او را دوست نخواهد داشت.
علت شناسی راست دستی و چپ دستی
نظریه توارث
این عقیده وجود دارد که راست یا چپ دستی وراثتی است و چنانچه بخواهند به زور آن را تغییر دهند، ممکن است کودک به اختلالات عصبی ، مانند لکنت زبان دچار شود. همچنین گفته شده که علت راست دستی در بزرگتر و قویتر بودن نیمکره چپ مغز است. اما تحقیقات انجام شده این نظریه را رد میکند. یکی از روان شناسان در مورد این قضیه گفته است که: « ارثی دانستن راست دستی یا چپ دستی بدان علت بوده که تا امروز توضیح و توجیه بهتری ارائه نشده است. »
نظریه یادگیری
مطالعات دقیق نشان میدهد که بکار بردن دست راست یا چپ تابع قوانین یادگیری است و مانند سایر عادتها و رفتارها در نتیجه تمرین و تکرار بدست میآید. علاوه بر این ، تجربه نشان داده است که کودکان و بزرگسالان میتوانند مهارتهای تازهای با یکی از دو دست فرا بگیرند، بدون آنکه توجهی به نوع ترجیح دستی خود داشته باشند ( مانند یادگیری رانندگی ) و این موضوع به هیچ وجه موجب اختلالات عاطفی در آنان نخواهند شد.
تغییر چپ دستی
تغییر از چپ دستی به راست دستی امکان پذیر است، ولی نباید فراموش کرد که هر چه دیرتر اقدام شود، به همان نسبت نیز دشوارتر خواهد بود. باید توجه داشت که این تغییر احتمالا باعث ناراحتی و هیجانی شدن کودک خواهد شد و هنگامی که این تغییر با زور و اجبار باشد، ممکن است سبب لکنت زبان نیز بشود. البته این بدان معنی نیست که اگر بخواهیم چپ دستی را به راست دستی تغییر دهیم، دچار لکنت زبان خواهیم شد، بلکه تاثیر ناراحتی و هیجانهای همراه است که باعث این اختلالات میشود و معمولا پس از آنکه تغییر صورت گرفت و ناراحتی و هیجان کاهش پیدا کرد، این اختلالات نیز از بین میرود.
نکته مهمی که در تغییر چپ دستی وجود دارد، این است که نباید در این کار اجبار وجود داشته باشد. بخصوص زمانی که کودک شدیدا به حفظ چپ دستی خود تمایل دارد، نباید دخالتی کرد و بهترین کار آزادی در استفاده از دست چپ است. اگر به کودک اجبار شود، یا مقاومت او را در حفظ چپ دستی نادیده بگیریم، ممکن است که آسیبهای جسمی و روانی جبران ناپذیری به او وارد سازیم. مقدمه
تغذیه سالم در هر سنى مهم است اما براى کودکان در حال رشد مهمتر است. مخصوصاً اگر در یادگیرى دروس خود مشکل داشته باشند. غذاهاى گوشتى اغلب خوشمزه و تازه تر هستند. علاوه بر اینکه در معرض آفت کشها و مواد شیمیایى نیز نبودهاند. بچههاى کوچکتر بیشتر به غذا و همینطور مواد شیمیایى هوازى حساسند. پس آنها بیش از همه از غذاهاى گوشتى استفاده مىبرند. آلرژى مانع رفتن کودک به مدرسه نمىشود اما بر یادگیرى او تأثیر مىگذارد.
طبق تحقیقات ، آنچه نوجوانان مىخورند بر یادگیرى آنان تأثیر مىگذارد به گفته دکتر بونى اسپرینگ از دانشگاه تگزاس ، صبحانه بیش از دیگر وعدههاى غذایى مؤثر است. بچه که همراه صبحانه مقدار زیادى پروتئین مصرف مىکنند بیش از آنها که غذاى غنى از کربوهیدراتها مصرف مىکنند در یادگیرى دروس موفقند. متأسفانه بیشتر کودکان پیش از رفتن به مدرسه به جاى مصرف پروتئین ، بیشتر غذاهاى حاوى کربوهیدرات و بدون کالرى مصرف مىکنند. در عوض هنگام شام غذاى پر از پروتئین مىخورند که مانع خواب آنها نیز مىشود.
کودکان به چه غذاهایى نیاز دارند؟
پروتئین
کودکان پایه ابتدایى (۱۱ - ۷ سال) به پنج وعده پروتئین در روز نیاز دارند که باید در صبحانه و ناهار مصرف شود. منابع غذایى پروتئینى شامل مرغ ، تخم مرغ ، ماهى ، بنشن ها (عدس و لوبیا و ...) و سویا مىشود. رژیمهاى غذایى صرفاً گیاهى براى بچهها توصیه نمىشود. زیرا توازن پروتئین در بدن بدون گوشت مشکل است. همچنین کودکان به اسیدهاى چرب اشباع نشده موجود در ماهى نیاز دارند. این چربیهاى اشباع نشده (مخصوصاً ماهیهایى که در آبهاى سرد هستند مانند ماهى آزاد) فوراً به سلولهاى مغز و دیگر اعضاى بدن مىرسند.
کربوهیدراتها
کودکان پایه ابتدایى روزانه به هفت وعده کربوهیدرات هر وعده (نصف فنجان حبوبات ، پاستا یا برنج یا یک برش نان گندم) به علاوه پنج وعده میوه و سبزیجات (هر وعده نصف فنجان میوههاى ریز شده و رنگارنگ) نیاز دارند. ترکیب کربوهیدرات (گندم ، حبوبات ، پاستا و سبزیجات) با غذاهاى حاوى پروتئین موجب یک تغذیه متعادلتر شده و کودک شما را هوشیارتر مىکند.
زمانی که کودکان مدرسه رفتن را آغاز مىکنند، بیش از پنجاه درصد کالرى مصرفى آنها روزانه صرف آن مىشود. برخلاف دیگر اعضاى بدن ، مغز ۲۴ ساعت روز را کار مىکند و گلوکز ، قند سادهاى که هنگام هضم کربوهیدرات بوجود مىآید تنها سوختى است که مغز براى فعالیت نیاز دارد. در حالیکه سلولهاى دیگر بدن پروتئین و چربیها را به گلوکز تبدیل مىکنند سلولهاى مغز نمىتوانند این کار را انجام دهند.
چربیها
کودکان پایه ابتدایى به پنج وعده چربى در روز نیاز دارند: یک قاشق چایخورى روغن یا مایونز ، یک قاشق چایخورى کره بادام یا قندق و ... یا سس سالاد. با اینکه شاید همه ما از چربى واهمه داشته باشیم باید انواع خوب آن را براى یادگیرى مورد استفاده قرار دهیم. دو سوم آن باید از چربیهایى مانند روغن کانولا ، برزک ، زیتون ، گل کاجیره ، سویا و گردو بوده و بیش از یک سوم آن را چربیهاى اشباع شده مانند کره تشکیل دهد. کمبود اسیدهاى چرب ضرورى (EFAS) مى تواند موجب آلرژیهایى از قبیل آسم و اگزما و همچنین بیش فعالى شود. اما این عوارض را مىتوان با مصرف مکملهاى DHA (اسید دوکوساهگزانوئیک) که در روغن ماهى بوده و در برخى موارد GLA (اسید گاما لینولنیک) که در روغن علف خر یا گل مغربى وجود دارد، کنترل کرد.
یک روش براى اینکه مطمئن شوید فرزندتان از اسیدهاى چرب ضرورى استفاده مىکند این است که خودتان مارگارین درست کنید (از آنجایی که روغنها شکننده هستند، آن را روى غذا بمالید نه آنکه روى حرارت زیاد بگذارید).
مواد لازم
۴۵۰ گرم کره بدون نمک ( یا اگر خانواده شما با نمک آن را دوست دارند، کره با نمک)
نحوه تهیه
بگذارید کره در دماى خانه نرم شود بعد آن را با همزن آنقدر بزنید که کرم مانند شود. سپس در حالیکه آن را آرام با قاشق هم میزنید روغن کانولا را اضافه کرده و بعد DHA را نیز به آرامى مخلوط کنید و بعد ویتامین E و بتاکاروتن را اضافه کرده و این مخلوط را به ظرف اصلى منتقل کنید و روى آن را با یک لایه پلاستیک و سپس آلومینیوم فویل پوشانده و داخل فریزر قرار دهید و پس از هر بار استفاده دوباره آن را داخل فریزر بگذارید.
از چه چیزهایى باید پرهیز کرد؟
امروز بطور معمول ۲۸۰۰ افزودنى به غذاهاى آماده اضافه مىشود. به علاوه پنج میلیون پوند آنتىبیوتیک و هورمون که به حیوانات داده مىشود تا رشد کرده و بتوان از لبنیات و گوشت آنها استفاده کرد. بر مبناى تحقیقات که توسط اداره کشاورزى آمریکا انجام شده تقریباً نصف کالرى مصرفى روزانه کودکان از چربى و قند اضافى تأمین مىشود (نه از نوع طبیعى آنان).
قند
تحقیقات اخیر نشان مىدهند قند در مغز استرس ایجاد مىکند. براى مثال نیم ساعت پس از خوردن یک ماده قندى ، کالرى پوچ به سرعت مىشکند (حبوبات ، نان و ...) و گلوکز خون کودک بالا مىرود. اگرچه ماهیچهها و دیگر بافتهاى چربى آن را براى استفاده بعد ذخیره مىکنند، بافت مغز نمىتواند این کار را انجام دهد. سه ساعت پس از خوردن مواد قندى ، گلوکز خون پایین آمده و شروع به آزاد کردن هورمونهاى استرس زا مىکند. کودکانى که دچار اختلال کم توجهى (ADD) و اختلال بیش فعالى (AD/HD) هستند کمتر قادرند با تأثیرات غذاى شیرین مقابله کنند و بنابراین فعالیت فیزیکیشان افزایش مىیابد که این فعالیت در اثر پایین آمدن گلوکز خون و تلاش براى به کار انداختن مغز است. تحقیقات نشان مىدهند حتى بزرگسالان دچار (ADD) و (AD/HD) که در سوخت و ساز گلوکز مشکل دارند، بخشهایى از مغزشان که توجه ، رفتار و کنشهاى درونى آنها را تنظیم مىکند تحت تأثیر قرار مىگیرند.
جایگزینها
متأسفانه قندهاى جایگزین نیز مشکلات دیگرى به همراه دارند. مثلاً آسپارتام ، بر سیستم عصبى مرکزى تأثیر گذارده و موجب اختلالاتى مانند حمله مىشود. دکتر ویلیام ام پاردیریج از مدرسه پزشکى UCLA دریافته که فنى لالانین موجود در اسپرتوم به راحتى از مانع خون مغز (BBB) عبور کرده و توازن فرار سانهاى عصبى را به هم مىزند. اگرچه از میان بدن که عبور مىکند تغییراتى بوجود نمىآورد. نتیجه آن شامل کم توجهى ، بیش فعالى و حتى حمله مىشود. آسسولفام K ، موجب آزاد شدن انسولین مىشود. همانکارى که یک غذاى شیرین مىکند. سوکرالوز نیز که درسال ۱۹۹۸ توسط FDA تأیید شد باید توسط کبد سم زدایى شود که این کار باید با اضافه کردن یک مواد شیمیایى مضر دیگر هنگام پخت، به غذاهاى آماده انجام گیرد.
آلرژیهاى غذایى
تصور نکنید علائم آلرژى فقط خارش ، عطسه و دیگر علائم مشهود است. دکتر آلان گابى از دانشگاه باستیر معتقد است که آلرژیهاى غذایى مخفى مىتوانند موجب دامنه وسیعى از مشکلات فیزیکى و روحى شوند. داروهاى محیطى نیز مانند آفت کشها ، حشره کشها و دیگر آلایندههاى محیطى ، مصرف بیش از حد آنتىبیوتیک و رژیم نامناسب غذایى همگى در بوجود آمدن آلرژى نقش مؤثرى دارند. تحقیقات دیگرى نیز چیزهاى دیگرى در ارتباط با رژیم غذایى بیش فعالى کشف کردند که طبق آن شکلات ، ذرت ، تخم مرغ ، شیر ، پرتقال و گندم غذاهاى شایعى هستندکه با اختلال بیش فعالى و آلرژى در کودکانى که بیش فعال نیستند در ارتباط هستند. طى یک پاسخ آلرژیکى ، در مغز هیستامین آزاد مىشود. همچنانکه در اعضاى دیگر بدن نیز اینگونه مىشود. یکى از تأثیرات هیستامین ، افزایش فرار خونابه خون در اطراف بافتهاى مغز است. مغز اشباع از آب شده و در پى آن میزان توجه و عملکرد حافظه کاهش مىیابد.
براى همه کودکان
غذاهاى خانگى (و نه غذاهاى آماده) براى هر سنى خوب هستند اما براى بچههاى در حال رشد بسیار مهم هستند. سعى کنید فریزرتان را در پاییز با غذاهاى طبیعى و حیوانى پر کنید. اگر غذاى فرزندتان را چه در خانه و چه براى مدرسه با رژیم غذایى مناسب و متوازن درست کنید موجب مىشود میزان یادگیرى دروس در آنها افزایش یابد.
هوش چیزی است که ارزیابی و اندازه گیری آن کار ساده ای نیست چون انواع بسیار متفاوتی دارد. در سال 1983، دکتر هاوارد گاردنر استاد دانشگاه هاروارد، مفهوم جامع تری از هوش ارائه داد و آن را چند-هوشی نامید. تئوری او با نظریات سنتی در این رابطه که می گفتند "آیا می توانید وقایع را به خاطر بسپاری، ریاضیات انجام دهی، منطقی فکر کنی و جمله های صحیح بنویسی؟" کاملاً مغایر بود. و دیدگاهی بسیار جامع تر برای قضاوت در مورد هوش افراد داشت.
یکی از اصلی ترین قانون های تعیین هوش افراد این است که هیچ گاه فکر نکنیم آموزش و تحصیلات با هوش و قوه ی ادراک یکسان است. حتماً باید تا به حال برخورد کرده باشید که هر فردی با مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه دنیا، فرد باهوشی نیست، و هر فردی هم که نتوانسته حتی تحصیلات دبیرستانی را به پایان برساند خنگ و کم هوش نمی باشد. همانور که نظریه ی چند-هوشی نشان می دهد، هر فردی قابلیت های مختلف دارد و همه یکسان نیستند.
هیچ راه مطمئن و کاملی برای تعیین هوش افراد نیست و نخواهد بود. اما نشانه ها و علائم زیادی هست که با دنبال کردن آنها می توانید نتیجه گیری کلی داشته باشید. اما باید سوالات درست و به درد بخور از فرد بپرسید. در اینجا به مواردی اشاره میکنیم، آنها را به خاطر بسپارید.
همه ی افراد با درصد هوش متوسط می توانند اصول علمی و اعداد و مسائلی از این قبیل را به خاطر بسپارند. سوالات انتزاعی و خیالی دشوارتر هستند.
آیا به نظر می رود که فرد مشغول تکرار آن چیزی است که در روزنامه مطالعه کرده است؟ یا خود واقعاً در مورد این مسائل فکر کرده است؟
بعضی افراد عادت دارند که با استفاده از کلماتی که به ظاهر گیرا و پرابهت هستند خود را بزرگ کنند. اگر استفاده از کلماتشان نابه جا بود، یادداشت بردارید.
به طور مثال استفاده از کلمه ی "پیش گستر" اشاره به این دارد که فرد از جملات کلیشه ای استفاده می کند.
استفاده ی زیاد از جملات کلیشه ای نشانه ی بدی است، اما استفاده از همین کلیشه ها به طرزی نادرست موضوع را بدتر هم می کند.
اگر سوال را درست جواب دهند یا اینکه بگویند نمی دانند خوب است. اما اگر سعی در سفسطه کردن کنند، حواستان باشد.
فقط حافظه ی او را آزمایش نکنید، کمی هم قدرت تعقل آنها را محک بزنید و ببینید که آیا می توانند بعضی از سوال ها را با استدلالات منطقی جواب بدهند.
ببینید می توانند در مورد موضوعات مختلف نظر خود را ابراز کنند یا اینکه فقط قادر به حفظ یکسری اصول علمی هستند.
ببینید در برخورد با دیگران چطور رفتار می کنند.
بیان واضح و کامل موضوعات بسیار بهتر از استفاده از کلمات پیچیده و قلمبه سلمبه ای است که خود فرد هم شاید معنایش را به درستی نداند.
از هوشتان درست استفاده کنید.
تجربه های زیادی نشان داده است که افرادی که در ابتدا کودن و احمق جلوه میکردند، نابغه و افرادی بسیار باهوش بوده اند. به همین دلیل است که این مسائل هیچگاه نباید از روی ظاهر نتیجه گیری شوند. تغییرات بدنی
تغییرات ذهنی و هوشی
عملکرد عالی مغز
اختلال آلزایمر
تغییرات روانی شخصیتی
تغییرات اجتماعی
خانواده
دوستان
تغییرات شغلی
بهداشت روانی سالمندان
بهداشت روانی
زندگی گذشته
سازگاری با تغییرات
حمایت جامعه و دولت
مقدمه
تعبیر خواب از دیدگاه زیست شناسی و روانشناسی
فرانسیس کرک
چند تعبیر خواب از دیدگاه روانشناسی
کـنـد، اما آیا ممکن است تداوم این گله و شکایت ها فرصت
کسـب موفقیت را از شما بگیرد؟ همه ی ما کسانی را می
شناسیم که هر وقت آنها را میبینید، در حــال شکایت کردن
هسـتند. ایـن افـراد تـاثـیر مـنـفی بر روی شما می گذارند و
روحیه تان را ضعیف می کنند. مقدمه
فیزیولوژی انگیزه گرسنگی
فیزیولوژی انگیزه تشنگی
فیزیولوژی انگیزه جنسی
فیپزیولوژی انگیزه درد
فیزیولوژی انگیزه مادری
فیزیولوژی انگیزههای اجتماعی
مقدمه
نظریه سیناپسی در فیزیولوژی یادگیری و حافظه
نظریه مبتنی بر الکتروفیزیولوژی و تشکیل مدارهای حافظه در فیزیولوژی یادگیری و حافظه
تفاوت حافظه کوتاه مدت و دراز مدت از لحاظ فیزیولوژی
تاثیر عوامل مختلف بر جریان فیزیولوژیکی یادگیری و حافظه
خلق و شرایط روحی شخص نیز تغییرات فیزیولوژیک ایجاد میکند که با فرآیند یادگیری و عملکرد حافظه مرتبط هستند. به عبارتی یادگیری مطالب در حالت خوشحالی حافظه را تقویت میکند و شخص در چنین حالتی بهتر میتواند خاطرات را برای خود زنده کند. تغییرات خلق و خو نیز با ترشح برخی هورمونها و تغییرات زیست شیمیایی مرتبط بودهاند. حتی محرومیتهای محیطی ، قرار نگرفتن در محیطی مساعد برای شکوفایی استعدادها نیز با تغییرات زیست شیمیایی در مغز گزارش شده است. یعنی افرادی که در محیطهای دارای فقر اقتصادی ، فرهنگی و کمبود امکانات برای یادگیری زندگی میکنند، اغلب عملکرد یادگیری پایینتری دارند. برای این عوامل نیز تغییرات فیزیولوژیک را شناسایی کردهاند.مقدمه
طبقهبندی بین المللی صرع
حملات موضعی
حملات عمومی
سببشناسی صرع
صرع بزرگ
عوارض روانی و بهداشت روانی صرع
فنوباربیتال
درمان صرع
کنترل با دارو
تنظیم مسائل بهداشتی و فیزیکی بیمار
مقدمه
علل کابوس
نحوه برخورد والدین با کابوس
پیشگیری
نظریات مختلفی در این زمینه مورد تحقیق و بررسی قرار گرفتهاند: یک مدل قدیمی از فیزیولوژی درد
نظریه اختصاصی درد
نظریه کنترل دروازه درد
نظریات کنونی در مورد فیزیولوژی درد
مقدمهای
فیزیولوژی هیجان ترس
فیزیولوژی هیجان خشم
انقباضات قلب
فیزیولوژی هیجان اندوه
فیزیولوژی هیجان شادی
فیزیولوژی سایر هیجانات
نگاه اجمالی
انواع بیخوابی
طی دوره وقفه تنفسی سطح دیاکسید کربن خون ، گیرندههای شیمیایی را تحریک میکند و شخص از خواب بیدار میشود و با دهان باز برای بدست آوردن هوا نفس میکشد. سپس میزان اکسیژن خون به مقدار طبیعی باز میگردد، فرد به خواب میرود و دوباره همین چرخه تکرار میشود. خوشبختانه بسیاری از موارد وقفه تنفسی توسط گرفتگی نای ایجاد میشود که میتوان آن را از راه جراحی برطرف کرد.
گاهی نوزادان را بدون هیچ علائم ظاهری بیماری در گهواره مرده مییابند، اینان قربانی نشانگان مرگ ناگهانی نوزاد هستند. بسیاری از محققین بر این باورند که یکی از علل اساسی مرگ ناگهانی نوزاد وقفه تنفسی است، اما در این مورد برخلاف وقفه تنفسی نوزادان که میزان بالای دیاکسید کربن در خونشان وجود دارد، از خواب بر نمیخیزند. شواهد نشان میدهد که استعداد ابتلا به نشانگان مرگ ناگهانی نوزاد ارثی است.درمان بیخوابی
نگاه اجمالی
در واقع سن ، شرایط و ویژگیهای بلوغ نیز احتمالا در تغییر شکل یا تشدید لکنت موثر است. لکنت زبان در میان پسران بیشتر از دختران است و در بررسیها و تحقیقات مختلف نسبتی در حدود 70 درصد برای پسران و 30 درصد برای دختران ذکر گردیده است. بسیار دیدهایم که بعضیها به هنگام صحبت ، لکنت زبان دارند؛ یعنی زبانشان بر سر برخی از حروف گیر میکند. با چنین افرادی باید با ملایمت رفتار کرد؛ ولی متاسفانه عدهای هستند که کند زبانی را دستاویز شوخی و ریشخند میپندارند. کندی زبان در جایی پیش میآید که دستگاههای تکلم انسان دچار پارهای از تشنجهاست؛ از اینرو ادای کلمات ناگهان به مانع برخورد میکند و پیوسته مکثی در میان صحبت روی میدهد. به هنگام چنین رویدادی معمولا انسان حرفی را که روی آن مکث ایجاد شده است، چندبار تکرار میکند.
انواع لکنت
لکنت کلونیک یا حالت تکراری در بیان کلمه
لکنت تونیک یا توقف در تلفظ
مراحل مختلف لکنت
لکنتی که کودک پذیرفته است.
لکنتی که کودک در برابر آن عکس العمل نشان می دهد (لکنت پس رانده)
لکنت پیچیده و شدید
علل لکنت
روشهای اصلاح و درمان لکنت زبان
روشهای زبانی یا تلفظی
همچنین به وی میآموزند چگونه به هنگام بند آمدن زبانش ، تنفس خود را تنظیم کند. بر اثر مطالعه درباره صوتها یا ترکیب صوتهایی که چنین مشکلی را فراهم میآورند، به پارهای از تمرینهای مرحله به مرحلهای ، برای خواندن دست یافتهایم که با انجام آن میتوان تا حدود زیادی بر مشکل «کند زبانی» چیره شد. به هر حال ، درمان لکنت زبان باید بوسیله متخصص انجام گیرد. این نکته نیز بسیار قابل توجه است که نباید مبنای عاطفی را در کند زبانی نادیده گرفت. روش دو جانبه یا مکمل
روشهای روان درمانی
روش دارو درمانی
رفتار درمانی
روش خود درمان گری
دید کلی
تاریخچه روانشناسی فیزیولوژیک
سیر تحولی و رشد
رویکردهای مهم روانشناسی فیزیولوژیک
رابطه جسم و روان (جسم و رفتار)
نظریههای مربوط به رابطه جسم و روان
نظریه ارسطو
ارسطو
نظریه دکارت
دکارت
نظریه لایپ نیتس
لایپ نیتس
نظریه واتسون
واتسون
رشتههای مرتبط با روان شناسی فیزیولوژیک
انواع حوزههای مطالعاتی در روان شناسی فیزیولوژیک
كهن الگو و انگاره كهن الگویى
نوشته رِنالدو ج. مادیورو و جوزف ب. ویلرایت
ترجمه بهزاد بركت
اصـلي تـرين مـكـانيـسم دفـاعـي محـسـوب شـده و ديـگــر
مكانيسم هـا بعنوان ابزار كمكي بكار مي روند. واپس راني
بـه مـعـني جلوگيري از ورود افكار، خاطرات، آرزوها، اميال و
تجـارب دردنـاك، نـاخـوشايـنـد، شرم آور و ناپسند به سطح
خودآگاه و هشيار مي باشد. در ايـن مـكـانـيـسم خـاطـرات
اسـترس زا به طور گزينشي به ناخودآگاه رانده مي شوند.
واپس رانـي بـا انـكار متفاوت است در واپس راني فرد هيچ
چـيزي را نفي نميكند. مثال:دختري كه در خردسالي مورد
تعـرض جنسي واقع شده، ايـن تـجـربـه دردنـــاك را سركوب
ميكند.
نكته: نهاد كاملا در سطح ناخودآگاه واقع است-خود عمدتا در سطوح نيمه خودآگاه و خودآگاه و اندكي در ناخودآگاه حضور دارد-فراخود در هر سه سطح نيمه خودآگاه، خودآگاه وناخودآگاه ميتواند حضور داشته باشد. مقدمه
در سه ربع اول قرن حاضر درباره شخصیت نظریههای متعدد و گوناگون آورده شده است. بطوری که تعاریف مختلفی برای شخصیت ارائه شده است که ناشی از گوناگونی این نظریههاست که صاحبانشان نظرات متفاوتی از چگونگی تشکیل و تحول شخصیت و مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند. نظریههای مربوط به شخصیت هر چند که باهم فرق دارند، در مواردی و در اصولی نزدیک به یکدیگرند و تا حدی همانند هستند. از این رو چنین به نظر میرسد که میتوان آنها را با توجه عامل یا عواملی که در هر کدام مهمتر از عوامل دیگر پنداشته شدهاند، طبقه بندی کرد. ولی لازم است خاطرنشان سازیم که هیچ طبقه بندیی ، به خصوص در مورد نظریههای مربوط به شخصیت ، نمیتواند خالی از عیب و نقص باشد و قطعی محسوب شود. نظریهای که به یک اعتبار در طبقهای آمده است، ممکن است به اعتباری دیگر در طبقهای دیگر قرار گیرد و این خود دلیل اختلاف طبقه بندیهایی است که تاکنون صورت گرفته است.
سوال اصلی در مطالعه شخصیت (Personality) و نظریههای شخصیت این است که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشی از پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همین دلیل نظریههای مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که میتوان آنها را در هشت رویکرد اصلی روانکاوی ، تیپ شناسی ، رفتاری ، یادگیری اجتماعی ، تحلیل عاملی ، شناختی ، انسان گرایی و رویکرد حیطه محدود مورد بررسی قرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان و شخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم میتوانیم با مطالعه و تحقیق در این باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.
وجوه اشتراک و افتراق نظریههای شخصیت
در بعضی از این نظریهها اهمیت فراوان به ضمیر ناخودآگاه داده شده است و پیروان آن معتقدند که آدمی از انگیزههای واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها در شعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریههای دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یا کم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در این نظریهها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماری جزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریههایی هستند که اهمیت فراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی میدهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خود میپندارند و نظریههای دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایش به سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر میدانند، یا این که چگونگی هر عمل را وابسته به محیط خارجی و میدانی میپندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیط یا میدان قرار گرفته است.
البته در نظریههای دیگر بیشتر به محیط روانی یا ذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصا آنها را درک میکند، در رفتارش موثر واقع میشوند و چون ادراک افراد از عالم خارج و رویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوت خواهند داشت. در نظریههای دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده میشود که هر یک از اعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینه به درستی میسر نیست. در نظریههای دیگر چگونگی یادگیری معیار پدیدههای رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصل مجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریههای دیگر این توجیه و بیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چون عصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و ... غیر میسر اعلام شده است.
نظریه رسمی در برابر نظریههای شخصی
همه ما انسانها تصوری از مفهوم شخصیت داریم و از پیش فرضهای معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیم برخورداریم. علاوه بر این برداشتهایی نیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همه انسانها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرضها یا برداشتها همان نظریات شخصی هستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل میگیرند و در واقع برمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریههای شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجه به آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریههای رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این با آنها تفاوتهای بارز دارند. نظریههای رسمی حاصل دادههای مشاهدات روی تعداد زیادی از افراد با ویژگیهای مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است، در صورتی که یک نظریه شخصیت رسمی حاصل مشاهدات عینی و بیطرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است.
از طرف دیگر نظریههای رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند، پیوسته مورد آزمون قرار میگیرند، حمایت میشوند، اصلاح میشوند. و یا کنار گذاشته میشوند. اما در نظریههای شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریههای شخصی و رسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریه پردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی دادههای تجربی در نظر گرفتهاند. علاوه بر آن برداشتهای زیربنایی درباره ماهیت انسان نیز هم بوسیله واقعیتهای تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی و انگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریههای رسمی این است که تجربههای شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشته تاثیر گذاشته است.
رویکردها در نظریههای رسمی
روانکاوی
نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسط فروید مطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنان با اهمیت و گسترده بود که نه تنها در روانشناسی بلکه در فرهنگ ، جامعه نیز نفوذ پیدا کرد، بگونهای که آن را یک انقلاب شبیه آنچه داروین با نظریه تکامل ارائه کرد دانستهاند. تقریبا تمام نظریههای شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه او هستند. در واقع نظریههای بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجود آمدند (نظیر نظریههای روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یا در مقام مخالفت بوجود آمدند.
رویکرد تیپ شناسی
صاحب نظران قدیمیترین طبقه بندی تیپ شناختی را به بقراط و جالینوس از حکمای یونان باستان نسبت دادهاند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلط خون ، بلغم ، صفرا و سودا تصور میکرد و برای هر یک از آنها ویژگیهایی را تصور میکرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدن کوششهایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبه علمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاشها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها وارد شد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت.
رویکرد رفتاری
رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) و به تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورت اصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب به درون و ناهوشیار را نامربوط دانسته و بشدت رد میکند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوف میدارد. اسکینر میکوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش در آزمایشگاه بجای درمانگاه مطالعه کند. او مخالف روانکاوی است.
رویکرد یادگیری اجتماعی
رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرت بندورا و جولیان راتر مشاهده میشود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیز روان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید میورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است که به متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جایی ندارد.
رویکرد تحلیل عاملی
رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ، آیزنک تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعهای از صفتها یا کیفیات متمایز کننده یک شخص است که میتوان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روش آماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریهها بر نقش صفتهای بنیادی در ساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریههای صفات نیز میگویند.
رویکرد شناختی
رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوههایی که مردم توسط آنها به شناخت محیط و خودشان میپردازند، تاکید میورزد. اینکه آنها چگونه ادراک میکنند، ارزیابی میکنند، تصمیم میگیرند و مسائل را حل میکنند. این رویکرد در کارهای بسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است.
رویکرد انسان گرایی
رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو و کارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه 1960 آمریکا است که با رویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن بر فضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه و خود شکوفایی تاکید دارند. آنها تصویری زیبا و خوش بنیانه از انسان معرفی میکنند، برعکس روانکاوی.
رویکرد حیطه محدود
نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کامل بودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر میگیرند. اما هیچ کدام از نظریههای موجود را نمیتوان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفی میتواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد میکنند که برای رسیدن به درک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدام گستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضر این نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن و آرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است.
گوناگونی در رویکردها به شخصیت
رویکردهای مختلف به شخصیت غالبا با یکدیگر همسو نیستند و در جهت مخالف یا اصلاح نظریه قبلی بوجود آمدهاند، اما این ساده انگاری خواهد بود که تصور کنیم تنها یک از نظریهها درست و بقیه غلط ، در واقع این اختلاف به معنی بیاعتباری آنها نیست بلکه هر دیدگاهی تنها بخشی از حقایق مربوط به انسان را بازگو میکند و این نقطه را یادآور میشود که شخصیت موضوع پیچیده ای است، در شکل گیری آنها شرایطی تاریخی و زندگی شخصی نظریه پرداز تاثیر داشته است و علم روانشناسی علم جوانی است و روان شناسی شخصیت از آن هم جوانتر است.
عوامل موثر بر نظریات شخصیت
نظریههای جدید مربوط به شخصیت ناگهان بروز و ظهور نکردهاند، بلکه از تحقیقات دانشمندان سلف از بقراط و افلاطون و جالینوس تا ابن سینا و جان لاک و هابس و بسیاری دیگر مایه گرفتهاند، ولی در دوران معاصر مهمترین عواملی که در تنظیم و تعبیر نظریهها تاثیر مسلم داشتهاند، عبارتند از:
فواید نظریههای شخصیت
به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت
هر یک از رویکردهای بالا چگونگی رشد خصوصیات افراد و تعامل آنها با شرایط محیطی را به طریقی توضیح دادهاند. اما بهترین دیدگاه برای نگریستن به شخصیت یعنی بدست آوردن تصویر یکپارچه از شخص کدام است؟ رشته روانشناسی شخصیت دوره انتقالی پرتحولی را پشت سر میگذراند. آشکار است که هیچ نظریه برای تبیین شخصیت کفایت نمیکند و روند جاری در جهت در جهت تلفیق رویکردهای مختلف سیر میکند. دیدکلی
نظریه پردازان اظهار میدارند که اشخاص برخوردار از کارکرد سالم برای تمامی انسانها ارزش قائل میشوند بدون آنکه سن ، نژاد ، جنسیت ، ثروت ، مقام یا عقاید آنها را در نظر گرفته باشند. بسیاری از روان شناسان در واکنش به مشکلاتی چون نسل کشی ، پیشداوری و تبیعیض دوست داشتهاند با بررسی کسانی که آشکارا فاقد ارزشهای مردم سالار هستند و خارجیها یا افراد بیچیز و بیمقام را از خود میرانند به این حوزه وارد شوند. به همین خاطر پژوهشهایی در این زمینه انجام شده ، روشن ساخته است که افراد قدرت طلب به سادگی در برابر اشخاص صاحب قدرت یا عالی رتبهتر از خویش تسلیم میشوند. اما نسبت به کسانی که قدرت و مقام کمتری دارند، خصمانه رفتار میکنند.
ویژگیهای افراد قدرت طلب
نگرش درباره اقتدار
شگفت آور نیست که در چندین پژوهش معلوم شد افراد قدرت طلب در رابطه با مظاهر قدرت ، سلطه پذیرتر بوده و تمکین و تسلیم بیشتری در برابر آنها دارند. گفتههای خبرگزاران رسانههای همگانی را باور میکنند. در هیات منصفه ، این افراد بیشتر احتمال دارد که بر طبق سوداریهای قاضی اقدام کنند و یا از افرادی که سر مشق محسوب میشوند، تبعیت نمایند. و به میزان بیشتری در برابر فشار گروهی تن به همرنگی میدهند.
گرایش به تبعیض
افراد قدرت طلب یا کسانی که از مقام ، پایگاه و قدرت بالایی برخوردارند، بهتر رفتار میکنند. به قربانیان برخوردار از پایگاه اجتماعی پایین و متعلق به یک خانواده فقیر ضربههای شدیدتری میزنند. یک صورت مخصوصا ناخوشایند از آزار و اذیت یا تبعیض نسبت به افراد ناتوان تعصب نژادی است.
نگرش نسبت به دیگران
افراد قدرت طلب معمولا آدمیان را به بدترین شکل خود میبینند و دوست دارند در هنگام مواجهه با دیگران بیشتر به تنبیه تکیه کنند. والدین قدرت طلب وقتی به تنبیه و توبیخ فرزندان خود میپردازند نسبت به والدین کمتر قدرت طلب ، از تنبیه جسمانی یا تمسخر شدیدتری استفاده میکنند.
نگرش نسبت به جنسیت
افراد قدرت طلب ظاهرا نگرانی فراوانی درباره جنسیت دارند. اساسا ادبیات پژوهشی درباره افراد قدرت طلب نشان میدهد که آنها از تکانههای جنسی و پرخاشگری خود بیم دارند و از سایر مردم نیز انتظار بدتر از آن را دارند. آنها خود را با رفتارهای بسیار متداول و رایج همرنگ و همنوا میسازند. مجازات کسی را که از این هنجارها تخطی کند موجه می دانند.
خاستگاههای رشدی قدرت طلبی
یافتهها حاکی از آن است که افراد قدرت طلب گزارش کردند که والدینشان از آنها انتظار اطاعت از قواعد و مقررات را بدون هیچگونه اظهار نظر شخصی داشتهاند. بیان آزدانه احساسات مورد تایید قرار نمیگرفت. قواعد و قوانین بایستی به خاطر سپرده شده و از آن اطاعت میشد. اما لزومی به درک یا پذیرش درونی آنها نبود. مردهای قدرت طلب اظهار میدارند که پدرانی بیرحم عبوس و سرد داشتند، پدرانی که در آنها احساس ضعیف بودن و درماندگی بوجود میآورند.
تغییر نگرشهای قدرت طلبانه
دارد کـه مشــاورين املاک و سرمـایـه گـذاران بـه آن تـوجـه
خـاصـی مبذول میدارند: موقعیت مکانی، موقعیت مکانی،
مـوقعیت مـکـانـی. سـرمـایـه گـذاران بـه خـوبی بـا ارزش و
اهـمـیـت " لـوکیـشن" یـا بــه عبارت دیگر همان جا و مکان
آشـنــا هستند. خرید بدترین خانه با پایین ترین امکانات در
بهـترین منطقه، خیلی بهتر از خرید یک ملک فوق العاده با
مطلوبـترین امـکانات در یک محله نه چندان مناسب است.
این مقوله در رشد و پرورش انسانـها نـیز از اهمیت ویژه ای
بـرخــوردار است. علاقمندان به این رشته با مشاهده رفتار
انــسانها به اهمیت ترتیب تولد در خانواده و تاثیر آن بر روی
شـــخصیت، خصوصیات فردی و میزان کارایی و شایستگی
افراد پی می برند.
- فرزندان اول خانواده
- فرزندان وسط خانواده
- فرزندان آخر خانواده
بـود، کـاش قـدم کوتاه تر بود، کاش موهام مجعد بود، کاش
مـوهام صـاف بود. کـاش بينـيـم کـوچکـتـر بـود. کـاش پاهام
بلـنــدتر بود، کاش عضله هام برجسته تر بود و هزاران هزار
کاشکی دیگر....
دارید از خودتان ایراد بگیرید؟ اگر اینطور است بدانید که تنها
نیستید. شما بعنوان یک جوان دستخوش تـغییرات ظاهری
و جسـمـانی بسیـاری مـی شوید. و هــمراه با این تغییرات
ظـاهـری، تـصویر شــما از خودتان نیز تغییر می یـابـد. افـراد
بسیاری برای کنار آمدن با این مسئله مشکل دارند، و همین بر عزت نفسشان تاثیر می گذارد.